همیشه چشمهایش سرخ و بدنش خسته بود....
همیشه چشمهایش سرخ و بدنش خسته بود.... (شهید بیضایی) تا آنجایی که میدانم آن شبی که فردایش شهید شد، را هم تا صبح نخوابیده بود میگفت بارها شده پشت فرمان مسیری را در تهران میروم و چند دقیقه بعد میبینم که دوباره همان مسیر را دارم میروم و بعد میفهمم پشت فرمان خوابم برده بود. بدون اغراق میگویم؛ بسیار پرکار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همینطور بود.
در مورد او نمیتوانستیم بگوییم نماز شبش ترک نمیشود یا در نمازش احوالات عجیبی دارد.
او از معمولیترین فرد هم معمولیتر نماز میخواند ولی نمازش نماز بود. هیچ ریایی نداشت که هیچ، چیز دیگری هم که معامله با خدایش را خدشهدار کند در سلوک معنویش نداشت، سلوک معنوی خالصانهای داشت و معاملهای با خدا کرده بود که تا لحظه آخر هم آن را کتمان کرد تا منجر به شهادتش شد؛ «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة» شهید مشتریپسند میشود که به شهادت میرسد و بقول شهید آوینی، خدا متاع وجود او را خریدنی مییابد. شهید آوینی میگوید برای نائل شدن به فیض شهادت، مهم این است که خدا متاع وجود کسی را خریدنی بیابد. متاع وجود هم به همین راحتی خریدنی نمیافتد انگار.
آقا محمودرضا
احمدرضا بیضائی /تسنیم
- ۹۵/۰۶/۲۴