دلم برای بزرگی و مهربانیش تنگ شده ...
يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۷ ب.ظ
رفتیم حلب و اومد حلب و اونجا دیدیمش (شهید مرتضی عطایی) و حال و احوال پرسی ...کرار هم بود ...
یک شب نشسته بودیم تو سنگر ...
آخرای دورش بود و یک کیسه دستش بود ....
هرکی اومد تو سنگر ازش یک سوال میپرسید مرتضی ....
به یکی گفت زیرپوش داری ؟؟؟!
گفت نه ...
از تو کیسه بهش داد ...
به یکی گفت حوله داری؟؟؟
یکی گفت ....
خلاصه هر چداشت پخش کرد ...
کیسشو هم نگه نداشت ...
اونم داد به یکی دیگه ....
دلم برای بزرگی و مهربانیش تنگ شده ....
راوی سید مترجم
- ۹۵/۰۷/۱۱