شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

خاطره ای از شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ

بسم رب الشهدا و الصدیقین

فرمانده گردان بیت المقدس و شاعرو مداح اهلبیت (ع) از حوزه مقاومت بسیج دزفول 

گوشے تلفن همراهم زنگ خورد. سید مجتبےبود.

 گفتمش آقا سید عجب شبے زنگ زدے ، شب میلاد حضرت ابوالفضل (ع) است و من عیدے میخوام. 

سید فقط مےگفت محمد شوخی بزار براے  بعد فقط بگو کجایے؟ گفتم مسجدم، گفت سریع بیا دم در. دلم ریخت و نگران شدم با عجله خودم رو به دم در رسوندم. 

سید نگاهے بهم کرد و گفت چرا پس با دمپایے اومدی. من عجله دارم سریع کفش بپوش و بیا فلان آدرس دنبالم. منم سریع کفش پوشیدم و رفتم ، دیدم بله آقا سید شخصے رو دستگیر و مقدارے طلا و جواهرات سرقتے ازش گرفته.

خلاصه با هر سختے که بود سارق رو به حوزه منتقل کردیم. سید به عنوان مسول عملیات حوزه بسیج چندتا سوال ازش پرسید و شروع کرد به نصیحت کردنش که این مال دزدےچ تاثیراتے رو زندگے و فرزندت داره و ... شخص تحت تاثیر صحبتها،مهربانی و شخصیت سید مجتبے قرار گرفت و گریه مےکرد. در نهایت زنگ زدیم به صاحب منزل سرقت شده اومد و گفت طلا و جواهرات رو بهم بدهید من ازش شکایتے ندارم.

خلاصه سید به سارق گفت که آزادت مےکنم که برےشخص که از صحبتهای سید تحت تاثیر قرار گرفته و فهمید شب میلاد حضرت اباالفضل است اصرار داشت که دست سید رو ببوسه و سید اجازه نمےداد، سید قران کوچکے از جیبش دراورد و گفت این رو ببوس و در پناه قرآن برو ... 

پنج ماه بعد:

ساعت ۲۰ چهارشنبه بود و قرار بود پیکر سید مجتبے را ساعت ۲۳ از فرودگاه اهواز تحویل بگیریم . بنر بزرگ شهید درب حوزه حمزه سیدالشهدا خودنمایے مےکرد و درب حوزه جایے براے ایستادن نبود . 

در آن شلوغے نگاهم به شخصے افتاد که روےموتورنشسته و با دست بر پیشانےخود میزد  و دختر کوچکش جلوےاو نشسته بود  آن جوان  گریه مےکرد گویے دنبال یک چهره ے آشنا مےگشت .من را دید و صدام کرد و گفت من رو میشناسے .قیافه اش آشنا بود اما ...

 گفت من فلانے هستم که آن شب دستگیرم کردین . فقط بهم بگو این شهید همون سید بامرام و خوش رو است گفتم :آره . صداے گریه اش بلند شد . هے مےگفت ببین بعد از اون صحبتها عوض شدم ، کار خلاف گذاشتم کنار و به زندگےو زن بچم چسبیدم . کجاست سید ببینه ... 

چند وقت پیش مراسمے بود در آستانه متبرکه سبزقبا باز این شخص رو دیدم با همسر و فرزندش که براے زیارت آمده بودند تا من را دید بغلم کرد و باز شروع کرد به گریه کردن ...

دوش دیدم جوانے گریه   آلود

به سر مے زد ز داغ رفتن  تو

به زیر لب چنین مے گفت سید

امان و الامان یا حضرت هو

ڪانال مدافعان حرم

@Iran_Iran

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی