شهیدی که با پدرش کشتی میگرفت۲
همرزمان شهید
مربی سلاح، تخریب و تاکتیک بود
همیشه همدیگر را «داداش» صدا میزدیم. این سری وقتی به مأموریت رفت به او گفتم: «زود برگرد، میخواهیم عید دور هم باشیم.» گفت: «باشد...»، دیدم دیگر صدایش نمیآید. زمین و آسمان را به هم دوختم تا ببینم کجاست. او را پیدا کردم. ولی وقتی که شهید شده بود. بیشتر از یک هفته بود که از او اطلاع نداشتیم.
محمد در عملیاتها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت. یکی از نیروهایی بود که میتوانست آنچنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد، ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد. امیدوارم ما بتوانیم راهش را ادامه دهیم. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک. کاملاً مسلط به زبان انگلیسی و عربی و فرمانده میدانی قوی بود. شهید در این مدت تخصصهای زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در «نجبا» هم کار کرده بود. از وقتی بچههای نجبا شنیدند او شهید شده است، بیتاب هستند. محمد با همه محور مقاومت کار کرده بود. اخلاق محمد آنها را شیفته خودش کرده بود.
شهادت بیضایی بیشترین اثر را روی محمد گذاشت
از ابتدا که جنگ سوریه شروع شد، محمد به سوریه رفتوآمد داشت. هر جایی از منطقه که پا میگذاشت، آنجا را آباد و رسیدگی میکرد. پشت فرماندهانی که محمد با آنها کار میکرد به وظیفهشناسی و سختکوشی او گرم بود. محمود بیضایی بیشترین اثر را روی محمد گذاشت چون بیضایی همدورهای او بود و روزهایی که بچههای تهرانی به مرخصی میرفتند، شهرستانیها با هم میماندند و مدتی را کنار یکدیگر میگذراندند. محمود و محمد هر دو شهرستانی بودند. وقتی محمود شهید شد، اصلاً بنیانمان از هم پاشید و ناراحتی بر ما که اطرافیان او بودیم، غلبه کرد. احساس کردیم ما جاماندیم.
شهید مرتضی مسیبزاده از دوستان صمیمی ما بود و اکثر شهدایی که در این راه به شهادت رسیدند، همراه ما بودند. هر کدام از این بچهها در حد فرمانده لشکر یا فرمانده سپاه هستند ولی چون در غربت شهید میشوند و کسی از فعالیتهای آنان چندان خبری ندارد، در گمنامی میمانند. حتی در شهر هم کسی نمیدانست محمد چهکاره است.
منبع: روزنامه جوان
- ۹۶/۱۲/۰۶