پایان خوش یک انتظار
بازخوانی زندگی شهید مدافع حرم استان خوزستان؛ حاج کریم اصل غوابش
گاهی درد ترکشهایی که از روزگار جنگ در تنش به یادگار مانده بود، بیتابش میکرد و گاهی سینه تنگ میشد و توان نفس کشیدن نداشت. اما بیشتر از همه دردی کهنه که گوشه دلش خانه کرده بود آزارش میداد. دردی به رنگ و بوی فراق. حاج کریم یکی از جاماندههای کاروان شهدا بود که سالها درد فراق یاران شهیدش را به دوش میکشید تا اینکه از ویرانههای شام و حلب دریچهای رو به باغ شهادت باز شد و او همچون پرستویی سبکبال عاشق به سوی آن پرکشید و آسمانی شد. در این مجال مروری داریم بر زندگی شهید حاج عبدالکریم اصل غوبش اصل از زبان دخترش مهین غوابش.
پدر شما یکی از حماسهسازان دوران دفاع مقدس بوده است در اینباره بیشتر توضیح دهید؟
پدرم در دوران دفاع مقدس چندین بار به جبهه رفته بود و در عملیاتهای والفجر 10 و نصر 8 به عنوان نیروی خط شکن شرکت کرده بود. او در عملیات والفجر ۱۰ در کردستان شیمیایی و از ناحیه پا مجروح و جانباز شده بود. او بعد از جنگ وارد سپاه پاسداران اهواز شد و از آن پس در لباس مقدس سپاه به کشورش خدمت کرد.
شهید غوابش در سپاه به چه کاری مشغول بودند؟
پدرم دورههای زرهی و تخصصی در تعمیرات تانک را گذرانده بود و در این زمینه تخصص داشت و 16 سال در قسمت تعمیر و نگهداری تیپ زرهی حضرت حجت(عج) مشغول فعالیت بود. بعد از این مدت به درخواست خودش وارد بخش فرهنگی سپاه شد. بیشتر فعالیتهای پدر در این قسمت به برگزاری یادوارههای شهدا خلاصه میشد. او خیلی بیشتر از کاری که به عنوان یک نیروی فرهنگی بر عهده داشت زحمت میکشید و همیشه میگفت: با این شهدا قراری دارم و مزد خود را از آنها خواهم گرفت.
ماجرای سوریه رفتن شهید غوابش چگونه صورت گرفت؟
پدر خود را از کاروان شهدا جامانده میدانست و آرزوی شهادت داشت. به همین خاطر وقتی از ماجرای جنگ سوریه با خبر شد، تصمیم گرفت به آنجا برود ولی چون یک نیروز نظامی بود و یک سری وظایف خاص به عهدهاش بود به او اجازه نمیدادند. بعد از شهادت یکی از دوستانش به نام شهید دریساوی اشتیاق او برای رفتن به سوریه بیشتر شد. وقتی از طریق سپاه اهواز به نتیجه نرسید به تهران رفت و از آنجا برای رفتن به سوریه درخواست داده بود و خوشبختانه با درخواستش موافقت کردند.
پدر شما در سوریه به چه کاری مشغول بودند؟
پدر تخصصی خاصی در تعمیرات و نگهداری ادوات زرهی به خصوص تانک، داشت. او که در کارش خبره بود و به قول فرمانده نظامی آنجا در مدت یک ماهی که در سوریه مستقر بوده به اندازه یک سال تعمیرات تانک انجام داد چرا که به صورت شبانه روزی و بدون استراحت کار میکرده است.
همرزمان شهید در سوریه چه خاطراتی از ایشان برای شما تعریف کردهاند؟
پدر روابط عمومی بسیار خوبی داشت از آنجا که اهل اهواز و عرب زبان هم بود با نظامیان سوریه هم دوست شده و با آنها دوست شده بود. با اینکه برخی از آنها اهل تسنن بودند پدر همراه آنها نماز جماعت میخوانده. همچنین او با رزمندههای افغانستانی هم دوست شده بودند.
پایان انتظار شهید برای پیوستن به کاروان شهدا چه زمانی بود؟
پدر نوزده خرداد سال نود و چهار به سوریه اعزام شد و یک ماه بعد یعنی نوزده تیرماه مصادف با بیست و سوم ماه مبارک رمضان که مصادف با روز قدس بود، به شهادت رسید.
نحوه شهادت پدر را چگونه برای شما روایت کردهاند؟
بعد از یک عملیات همراه نیروهای سوری، پدر برای آوردن یک سری وسایل به یکی از پادگانهای سوریه میرود و در راه برگشت خودروی آنها با تله انفجاری برخورد کرده و منفجر میشود. همه سرنشینان آن که ۴ نفر بودند شهید شدند. پس از واژگونی این خودرو به علت وجود مواد قابل اشتعال، آتش میگیرد و پیکر این شهدا که یکی از انها پدرم بوده است، در شعلههای اتش میسوزد. به همین خاطر پیکر همه آنها متلاشی میشود و پیکر پدرم از روی انگشتری که در دست داشت و همچنین آزمایشDNA شناسایی شده بود.
با کدامیک از شهدای دوران دفاع مقدس بیشتر مانوس بودند؟
ارادت خاصی به شهید بختیاری که یکی از شهدای اهواز است، داشت. همیشه سر مزار او میرفت. آرزو داشت کنار این شهید دفن شود و به آرزوی خود هم رسید و بعد از گذشت بیش از سی سال از شهادت شهید بختیاری پدر هم در کنار این شهید بزرگوار دفن شد.
در یک جمله پدرتان را چگونه توصیف میکنید؟
پدرم فردی بسیار تلاشگر و خستگی ناپذیر بود و اگر مجالم برای توصیف او به اندازه یک جمله است میگویم «پدر خستگی را خسته کرده بود».
- ۹۶/۱۲/۱۰