شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


 به مناسبت سالروز شهادت

سـاعـت ۱۲ دوم اردیـبـهـشـت مـاه کـه مصادف با شب شهادت امام موسی کاظم (ع)بودبه منطقه شیحه(ریف حماء)رفتیم آنجا مقر فرماندهی بود که استراحت کردیم.

ساعت ۳ بامدادبود که به سمت منطقه عملیاتی سوبین(ریف حماء)حرکت کردیم

هـوا نـسبتاً داشـت روشـن مـی‌شـد که عملیات آغاز شد. 

بعـد از اتمـام کار از فـرمـانـدهی اجازه گرفـتم که به اتـفاق جـمعی از بچه‌ها برای تـفـحـص شـهـدایی کـه در عـمـلیات قبـل نتوانتسیم به عقب منتقل کنیم به منطقه جنوب حلفـایا بـرویم که او هـم مـوافقت کرد.

جمعی از دوسـتان از قبـیل یـک نفر از اطلاعات دو نفر از تخریب و شهید حامد بافنده و یک نفر دیگر از دوستان به سمت جنوب حلفایا حرکت کردیم.

البته چون می‌خواستیم شـهید بیاوریم دستکش و برانکارد و پتو به همراه خود بردیم.

حدود ساعت۱۰بودکه به  جنوب حلفایا رسیدیم وواردمحدوده‌ای شدیم که شهید داده بودیم

بعد از بررسی ابتدایی متوجه پیکر مطهر یک شهید فاطمی شدیم.

با توجه به احتمال تله بودن شهید توسط تکفیری‌هاابتداتخریب‌چی‌هابررسی کردند که محدوده شهید امن هست یا نه.

باز هم شروع کردیم به بررسی منطقه که ابتدا پیکری پیدا نشد،امادرراه برگشت کنار یک تانک سوخته متوجه پیکر دیگری از شهدا شدیم، بلافاصله بررسی‌های لازم انجام شـد و من کـنار پـیکر مـطهر شهید نشستم.

درهمین حین بچه‌های تخریب و شهید بافنده از مـن فـاصله گرفتند و ابتدای یک جاده خاکی بـه سـمت خـودروی خـودمان قدم می‌زدند.

من همچنان کنار پیکر شهید نشسته بودم که ناگهان صدای انفجار همه جا را فرا گرفت. بلند شدم ابتدا دو تخریب‌چی را دیدم که ناله می‌کردند و به آن طرف‌تر توجه کردم دیدم شهیدحامد بافنده وسط هـمـان جـاده خـاکـی رو بـه آســمـون دراز کشیده ودستهایش بازبودمتاسفانه ترکش به شـاهرگش اصـابت کـرده و خـون‌ریزی شدیدی دارد.

بلافاصله با دیدن محل خون‌ریزی، دستم را روی شاهرگش گذاشتم و دکتر رو صدا زدم.

مجروحین را تحویل آمبولانس دادیم و به سمت بیمارستان حرکت کرد.

بیمارستان شلوغ بود پشت دراتاق عمل منتظربودم و شروع به قرائت زیارت عاشورا کردم.

 زیارت عاشورایم که تمام شد من فقط قدم می‌زدم. لحظاتی گذشت که رفیقمان از سالن بیرون آمد و شروع کرد به گریه کردن من هاج و واج مانده بودم.

چی شد؟

شوک‌زده بودم

نکنه حامد شهید شده؟

رفیقمان را در بغلم گرفتم که آرامش کنم اما او شدید گریه می‌کرد و می‌گفت جواب دخترش را چی بدهم؟

شادی روح پرفتوح شهید مدافع حرم حامد بافنده صلوات🕊

 @jamondegan

┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی