ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺑﯽﻭﻓﺎﯾﯽ ﺑﺎﺯ...
بسم الله
قربة الی الله
امروز
برای تولد محمدحسین(عمار)،
تو بهشت زهرا برنامه گرفته بودن.
آخر برنامه بود،
شاید هم آخرین نفر بود که اومد.
با همون چرخ همیشگیش.
رفتم سمتش و روی ماهش رو بوسیدم.
دمغ بود.
حتی زورکی لبخند میزد،
شاید،
حالش رو میفهمیدم...
بی پا
بی دل
بی کس،
اومده بود پیش رفقایی که پر کشیده بودن...
اومده بود پیش عمار..
حالش باید چی جوری میبود...؟
حال و روزش رو که دیدم یاد یه پیامی افتادم که چند ماه پیش فرستاده بود.
نوشته بود؛
:
"بذارامشب مثل دوران بچگیمون کلاغ پر بازى کنیم
سدابراهیم ....
پر....
عمار......
پر.....
قدیرسرلک.....
پر.....
روح الله قربانى...
پر...
میثم مدواری...
پر...
شفیعى،
پر.
طاهرى،
پر.
رشوند،
پر 😭
سجاد،
پر.
محمد آژند،
پر.....
اسماعیل......
اسماعیل که پرنداره....."
اسماعیل،
تو بهشت زهرا،
حالش باید چطور باشه....؟
.
.
تولدت مبارک عمار،
شب جمعه کربلا نوحه خونی پیش حضرت زهرا،
منم یاد کن.
راستی عمار!
من
بی تو
حالم باید چطوری باشه...؟
ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﻢ ﺯﻫﯽ ﺧﺠﻠﺖ
ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻋﻔﻮ ﮐﻨﯽ ﻭﺭ ﻧﻪ ﭼﯿﺴﺖ ﻋﺬﺭ ﮔﻨﺎﻩ...
.
ﮐﺎﺳﺎﯾﺸﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺑﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﺎ ﺭﺍ...
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺮ ﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﯾﺎ ﻏﻢ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺑﯽﻭﻓﺎﯾﯽ ﺑﺎﺯ...
.
.
ولی؛
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﯼ ﻭ ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﻢ ﺑﯽ ﺗﻮ...
رفیق
اسماعیل
عمار
بی تو
شب جمعه
سربازان آخرالزمانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمدحسین محمدخانی
امیرحسین حاجی نصیری
@bi_to_be_sar_nemishavadd
- ۹۷/۰۴/۱۵