شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

نوکری که شبیه اربابش نشه، نوکر نیست

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

گفت:

پشت بیسیم گفتم رسیدیم آخرخانطومان، زیر سوله ها.

فرمانده گفت:شما خانطومان رو رد کردید، خالدیه روهم رد کردید و اونجا آخر خالدیه است. خطتون رو بچینید و هم نقاطتون رو تثبیت کنید هم منتظرپاتک دشمن باشیم.

بچه ها پخش بودن. زیر سوله ها بویم که صدای تیربار دشمن اومد.بالاسرم رو نگاه کردم، دیدم تیربارچی دشمن از بالای سوله ها سمت ما شلیک میکنه. دید خوبی رو بچه ها داشت. همون اول کار، امیر و حمید و یکی دیگه از بچه ها افتادن...

.


گفت:

مجبور شدیم یه گام بیایم عقبتر، کامل زیر دیدشون بودیم، ولی بچه ها مونده بودن رو زمین.

بچه ها رفتن امیر و بچه ها رو بیارن ولی چون دشمن مسلط بود شهید و مجروح دادیم و بچه ها برگشتن.

گفت:

به بچه هاگفتم نباید برای آوردن بچه ها اینجور دوباره شهید و مجروح بدیم، باید صبر کنیم و باطرح بریم تا تلفات بیشتری ندیم.

روز دوم باز هم بچه ها خواستن برن تا پیکر شهدا رو بیارن. گفتم بذارید شب بشه تا از تاریکی شب استفاده کنیم برا آوردنشون... اما باز هم نشد... منطقه تو تیر رس بود و پیکر پاک بچه ها هم روی زمین.

گفت:

روز سوم پیشنهاد دادم همراه تیم چندنفر از بومی ها رو هم بیاریم تا جنازه ها رو برامون حمل کنن.چون هم سنگینی جسم بچه ها مانع میشد سریع کار رو انجام بدیم،هم اینکه بعد از سه روز موندن جنازه ها رو زمین و زیر آفتاب، حتما بو گرفتن و حملشون سخت میشه.

دو سه نفری رو پیداکردیم که با ما بیان،هرکسی قبول نمیکرد بیاد زیر دید دشمن برای اینکه چندتا شهید رو برگردونه. بهشون هم وعده دادیم اگه کمک کنیدو شهدا رو برگردونیم نفری ۱۰۰دلار پاداش میدیم. پول کمی نبود، حقوق ۳ماهشون میشد.

گفت:

بالاخره شب شد و همراه تیم دو سه نفر سوری هم همراه شدن... اینبار رسیدیم به بچه ها.... با کمک سوری ها بچه ها رو برداشتیم حرکت کردیم به عقب. به منطقه ی امن که رسیدیم با خودم گفتم قبل از رسیدن ۱۰۰ دلارشون رو بدم و تشکر کنم اما هر کاری کردم قبول نکردن که پول رو بگیرن. خیلی تعجب کردم، چون امکان نداشت با اون وضع اقتصادی و مالی ازین پول بگذرن.

گفت:

بهشون گفتم ما باهم قرار گذاشتیم، شما زحمت خودتون رو کشیدید چرا این پول رو نمیگیرید.

یکیشون جواب داد اول بگو اینا کی هستن که ما برشون گردوندیم.؟

گفتم بچه های ایرانی هستن.

پرسید چند روزِ که اینا شهید شدن و جنازه هاشون رو زمین و زیر آفتابه؟

گفتم سه روز شده.!!

تو چشام زل زد د گفت: ما این پول رو از شما نمیگیریم. اینا آدمای معمولی نبودن، چطور میشه سه روز جنازشون زیر آفتاب مونده باشه و یه ذره بو نگرفته باشه...

گفت:

پرت شدم 1400 سال قبل،

وقتی قبیله بنی اسد رسید بالای جتازه های شهدای کربلا،

وقتی بعد از چند روز رو زمین موندن جنارگزه ها،

زیر تیغ آفتاب کربلا،

تو گودال پر خون کربلا،

جای بوی تعفن و بد،

از تو قتلگاه،

بوی سیب میومد...

.

بابی انت و امی یا اباعبدالله

نوکری که شبیه اربابش نشه،

نوکر نیست،

سربارِ.

خوش به حال نوکرات

خوش به حال جون و عابس و وهب،

خوش به حال امیر ها و سعید ها و عمارها،

خوش به حال همه اون نوکرایی که لحظه ی آخر شما رسیدی بالاسرشون،

خوش به حال نوکرایی که رو زانوی شما نفس آخرشون رو حسین حسین گفتن و رفتن.

خوش به حالشون،

بیچاره اونایی که.....

.

.

اسماعیل..... بخون.... بخون.... بخون


شهدا رفتند

سوی ثارالله...

.


حسین.... به کربلا رسید

نوکر

آقا

امیرخان

کربلا

خانطومان

محرم

چیذر

رایةالعباس

علمدار

امامزاده علی اکبر

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدامیرسیاوشی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی