-لایوم کیومک یا زینب
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
روضه ناگهان
من
روضهخوان نیستم
اما
در تصورم،محرم افتاده به زمستانی سرد.چه روزی از محرم است؟نمیدانم ولی اینقدرها گذشته که با خودت بگویی:«این محرمم رفت و من هیچی کاسب نشدم».
نشستهام توی اتوبوسی و گرگومیش صبح است.هوا دمگرفته و پنجرهها بخار.روی شیشه که بنویسی حسین،اشکش سرازیر میشود.
اتوبوس که میزند بغل،تکوتوک آدمهایی پیاده میشوند برای نماز صبح.سرما میکوبد به صورتم،عبای نجفیم را میپیچم دور خودم و تا روی چانه بالا میکشم.نور سبز گنبد امامزاده راه را نشانمان میدهد.
نمازم را خوانده،عزم سوار شدن دارم که راننده،با صورت آفتابسوخته و شاربهای بلند زردمبو،جاافتادهمردی است،پیاده میشود،در صندوقبغل اتوبوس را میزند بالا،صندلی تاشویی بیرون میآورد و بفرمایی میزند.
مینشینم.برایم از فلاسکش توی استکانی پایهکوتاه چای میریزد:
-آقاسید!از اولمحرمی همهش تو جادهام،نشد برم مَچِّدی،هیْیَتی!مسافر بردم تا مهران،ولی پام نرسیده کربلا.اهل نمازروزه نیسَّم دُرُسدَرمون که از خدا چیزمیزی بخوام، اونم بده!قرضوقوله زیاد بالاآوردم پای خرید این سالار!رادستم نیست برم کربلا!
و دستی به تنه سفیدیخچالی اسکانیای تمیزش میکشد به مهر.
-مقدورته تا مسافرا جمع بشن برام یه دهن روضه بخونی آقاسید!
دستی میکشم به صورتم.کلمات را به یاری میطلبم!
-اویس،مادر پیری داشت که ازش مراقبت میکرد.راه افتاد برای دیدن پیامبر.وقتی رسید مدینه،پیامبر نبود.منتظر موند.پیامبر نیومد.بیاونکه پیامبر رو ببینه برگشت.چون به مادرش قول داده بود زود برگرده.پیامبر که رسید مدینه،گفت بوی خوشی از سمت یمن میاد.گفتن اویسنامی از یمن اینجا بود.اویس و پیامبر هیچوقت همدیگه رو ندیدن.هیچوقت ولی..
راننده به گنبد امامزاده خیره است:
-نَقله بین لوطیها،عُرفا که یهروز دیدن اویس،توی یمن،از دهنش خون میاد و دندونش شکسته.پرسیدن چی شده؟گفت چطور دندون پیامبرتون رو شکستن،چیزیتون نشده؟بعدا خبر شدن اون روز کفار سنگی به دهان پیامبر زدن و دندونشون شکسته.یمن کجا،مدینه کجا!
به اینجا که میرسم،عمامهام را میگذارم روی زانویم و دست روی پای راننده و میگویمش:
-لایوم کیومک یا زینب
اگر اویس دندان شکسته را ندید ولی شما چوب بر دندان زدن را دیدید
لایوم کیومک یا رقیه
اگر اویس دندان شکسته را ندید ولی شما لبودندان خونین سر پدر را دیدید
من لایوم میگویم و راننده اشک میریزد.
دلم میخواهد آقای روضهخوان لوطیها باشم.مصیبتخوانِ درراهماندهها،اسیران جاده،ابنالسبیلها
که وقت رفتن به راننده بگویم پشت ماشینش بنویسد:
سالار ابنالسبیلها زینب است.
@bi_to_be_sar_nemishavadd
- ۹۷/۰۶/۲۳