شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

میشه دست ما رو بگیری؟

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۶:۱۳ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله نوشت: یادمه اون آخری ابوعلی تاب نداشت واسه اینکه اربعین بره کربلا. بهش گفتم فعلا کربلا همینجاست. گفت: الان سید ابراهیم اینا کربلان... . . . . . . . . . . . . . . . ابوعلی! الان کربلایی، با سید ابراهیم، با حسن، با ابوفاضل، با رضا، با عمار، با.... . . ابوعلی، یعنی امام‌حسین ما رو هم به کربلا راه میده؟ ابوعلی! ببین، ببین علی اصغر رو، ببین. ببین اسماعیل رو، ببین. ببین ما رو مرَد، ببین. ابوعلی، الان محمود اینا کربلان، مگه نه؟ الان عمار اینا کربلان، مگه نه؟ الان سید ابراهیم اینا کربلان، مگه نه؟ ابوعلی، ما رو هم با خودت ببر کربلا، ما رو هم ببر پیش بچه ها، ببین چشمای سرمه کشیده‌ی محمد، خونه. ببین دلم آتیشه، میشه دست ما رو بگیری؟ میشه ما رو کِشون کِشون ببری کربلا؟ میشه ابوعلی؟؟؟ . . میشه...ابوعلی . . . . ﺑﯿﺶ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺣﺮﯾﻒ ﺩﺍ‌ﻍ ﺣﺮﻣﺎﻥ ﺯﯾﺴﺘﻦ، ﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑِﺒَﺮ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﯾﺎ ﺑﯿﺎ... . . . مرا ببر

سیدابراهیم ابوفاضل ابوعلی کربلا اربعین مشایه سربازان آخرالزمانی امام زمان عج فداییان حضرت زینب سلام الله علیها شهیدجوادمحمدی شهیدمصطفی صدرزاده شهیدمرتضی عطایی @bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی