شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۲۵
خرداد

دوست شهید سعید کمالی کِفراتی :

سعید همیشه بر سر مزار شهدای گمنام می رفت و می گفت: 

هر چیزی در زندگی می خواهید از این سه شهید گمنام بخواه چون من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کارم را درست کردند و از این سه شهید خواستم که شهید شوم.

من و سعید 4 سال هم اتاقی بودیم در این 4 سال  بارز ترین ویژگی‌اش صداقتش بود و در هیچ شرایطی دروغ نمی گفت و بسیار به نماز اول وقت اهمیت می داد.

هیچ وقت غیبت نمی کرد و در جمعی اگر غیبت می شد بلا فاصله آن جمع را ترک می کرد.در نزدیکی خانه سعید کوچه بازاری بود و خانم هایی با پوشش نامناسب رفت و آمد می کردند و برای اینکه  چشمش به آنها نیفید هیچ وقت از آن کوچه رد نمی‌شد و از کوچه پشتی منزل که مسیر دورتری داشت رفت و آمد می‌کرد.

صبح ها که من دنبال سعید می رفتم تا به محل برویم می دیدم پاهایش گِلی است و می پرسیدم «چرا پاهات گِلی است؟»

 می گفت «به خاطر اینکه در این کوچه زن های بدحجاب در رفت آمد هستند از کوچه پشتی آمدم و دوست ندارم چشمم به آنها بیفتد.»

همیشه در اتاق از صحنه ها و عکس هایی که بچه های کوچک را سر می بریدند و می‌کشتند صحبت می کرد و این صحنه ها برایش خیلی دلخراش بود. یک روز سعید یک عکسی را دید که مادر سوری شهید شده بود و بچه شیرخواره اش در کنارش بود با دیدن این صحنه, سعید نیم ساعت فقط گریه می کرد چون خودش هم بچه شیرخواره داشت و چندین روز فکرش در گیر این موضوع بود و همین صحنه ها و عکس ها به سعید انگیزه داد و باعث شد که به سوریه برود تا به مظلومان سوریه کمک کند.در رفتار و برخورد بسیار مودب و فردی رُک بود اما هیچ وقت بی ادبی و بی احترامی در کلامش نبود.من 4 سال از سعید بزرگتر بودم و با اینکه درجه نظامی سعید از من بیشتر بود, هیچ وقت جلوتر از من حرکت نمی کرد و هیچ کس را با اسم کوچک صدا نمی کرد.

خود را محاسبه نفس می‌کرد، مثلا در بحث ارزشیابی فردی, نمره‌ای به سعید داده بودند و خودش در فرم ارزشیابی آن عدد را کم کرده بود.سعید استاد عقیدتی بود و مبلغی بابت تدریس به حسابش واریز می شد اما این پول را می گرفت و پس می داد و می گفت من دوست دارم برای رضای خدا کار کنم.سه شهید گمنام در ساری دفن شده بودند و سعید همیشه بر سر مزار شهدا می رفت و در ساخت یادمان کمک می‌کرد و می گفت «هر چی در زندگی می خواهی از این سه شهید گمنام بخواه» 

گفتم چرا؟ 

گفت :«من از این سه شهید خواستم که به سوریه بروم و آن ها این کار را کردند و ازشون خواستم که شهید بشم و ان شاء الله که دعایم مستجاب می‌شود» که آن سه شهید برات شهادت سعید را دادند.

  • دوستدار شهدا
۲۵
خرداد

شب قدر فاطمه (مهرابی) 

سال قبل شب‌های قدر بابا از بین همه جاهایی که مراسم احیاء برگزار می‌شد، مزار شهدا را برای احیا گرفتن انتخاب کرد. فاطمه با چشمان اشک آلود به عکس دسته جمعی که توی آن مراسم گرفته بودند نگاه می‌کند. چقدر دلش هوای بابا را کرده. با خود می‌گوید ایکاش بابا امسال هم با ما بود. مادر دست نوازش بر سر دختر کوچکش می‌کشد. می‌خواهد فاطمه را آرام کند. به او می‌گوید بابا همین جا نشسته کنار ما. ما را می‌بیند و برایمان دعا می‌کند. فاطمه که تا حالا از مادر دروغ نشنیده دلش آرام می‌شود. انگار او هم حضور بابا را در کنار خود احساس می‌کند. انگار بابا امشب به ملاقات دخترش آمده و کنار او نشسته تا شب قدر فاطمه به خوبی سپری شود. فاطمه می‌خواهد با پدر درد دل کند. اما همین که بوی بابا را می‌شنود همه غصه‌ها از دل کوچکش پر می‌کشد. مادر به او گفته امشب هر دعایی مستجاب می‌شود. مادر به او گفته امشب همه فرشته‌های آسمان به روی زمین آمده‌اند. فاطمه هم دعا می‌کند و می‌داند فرشته‌ها و روح پاک بابا برایش آمین می‌گویند. فاطمه دستان کوچکش را به سوی آسمان بلند می‌کند و برای همه کسانی که مثل بابای او به سوریه رفته‌اند تا با دشمنان بجنگند دعا می‌کند. دعا می‌کند همه آنها سلامت باشند. دعا می‌کند که کسانی که بابای خوب او را شهید کرده‌اند زودتر نابود شوند. تا همه پدرهایی که برای جنگ با آنها به سوریه رفته‌اند به خانه برگردند. او خوب می‌داند که دختران کوچک چشم به راه بابا هستند. فاطمه دست کوچکش را روی سنگ مزار بابا می‌گذارد و قرآن می‌خواند و از او می‌خواهد برای استجابت دعاهای او آمین بگوید.

  • دوستدار شهدا
۲۵
خرداد


با خاطرات شهدا شهید حسین محرابی 

خاطره ای زیبا از همرزم شهیدحسین محرابی

یک روز به صورت ماموریتی برای تهیه مواد غذایی به دمشق محله ی زینبیه رفتیم .آنجا بر خلاف اسمش محله ای، بی بند وبار است وخانم های بی حجابی دارد.

وقتی سید حسین این مکان رو دید گفت من نمیام خودت خرید کن بعد بیا باهم ببریم داخل ماشین وقتی خرید کردم آمدم .

سید حسین داخل ماشین نبود . تعجب کردم  قراربود داخل ماشین بشینه تا من بیام یکی دو ساعت همان محل راگشتم ولی اثری از سید حسین نبود  تصمیم گرفتم خودم تنها بروم به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در اون منطقه صبر می کردم ، داخل ماشین شدم . 

دیدم سید حسین کف ماشین نشسته وسر خود را روی صندلی های ماشین گذاشته ، تعجب کردم گفتم چرا اینطوری نشسته ای؟ گفت رفت وآمدهای خانم های بد حجاب زیاد است، ترسیدم ، چشمم بیفتد واز شهادت دور شوم .

کانال

شهید مصطفی صدرزاده

(با نام جهادی سید ابراهیم)

@Shahidsadrzade

  • دوستدار شهدا
۲۵
خرداد


وصیتنامه شهید علی یزدانی (مدافع حرم) به بهانه سالروز تولد شهید

ما در مقابل هر مهاجمی برای دفاع از کشور واسلام عزیز ایستاده ایم.

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت برایم از عسل شیرین تر است. حضرت قاسم (ع)

اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له واشهد ان محمد عبده ورسوله (ص)

الذی خلق الموت ولا حیاه لیکم احسن عملا قرآن کریم. اوست خدایی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید صحنه پیکار حق و باطل که کدامین شما نیکوکارتر است

برادران به جبهه بشتابید که امروز سنگرهای نبرد رزمندگان اسلام در جبهه تنها محل جنگ با کفار بعثی نیست بلکه محل عبادت و رازونیازهای عاشقانه آنان در دل شبهای تاریک نیز می باشد وچه زیباست به جبهه آمدن وجان خود را فدای حقیقت کردن برای یاری کردن اسلام تنها شعار کافی نیست بلکه باید جهاد نمود.

آری از خیل دلاوران گسستن نتوان،با روح خدا عهد شکستن نتوان،این است پیام یاران شهید،جنگ است برادران نشستن نتوان.

جبهه دنیای دیگری است در جبهه خاک ترخون گرفته و خون مثل آفتاب میتابد.

د ردنیای این سوی جبهه کسانی هستند که به دنبال رفاه و راحتی یا داشتن عمری نرسیده ودر جبهه انسانها در جستجوی خدا وحقیقتند و برای فدا شدن میروند .

تفاوت زندگی روزمره وزندگی در جبهه به قدر تفاوت از خود تا خداست و اما شما بسیجیان سنگر داخلی شما پایگاه بسیج است آنرا ترک نکنید چرا که منافقین از حضور شما در چنین مکانی وحشت دارند وهمیشه پیرو خط امام باشید که راه سعادت و نجات در خط امام میباشد و مطیع امام باشید هر خطی جز خط امام خمینی دوری کنید.

خواهرانم هر گاه توانستند جسد بی سر مرا به روستا بیاورند شما زینب وار رسالت زینبی را که همان رسالت پیام بعد از خون میباشد بر دوش بکشید و حجاب راحفظ نمایید که : حجاب مشتی کوبنده تر از خون بر قلب دشمنان اسلام است همانگونه که بهترین زینت مرد مرگ در راه خداست ،بهترین زینت زن حفظ حجاب است.مدتی است که قفس تن برایم تنگ شده و دنیا تنگ تر از آن.

اکنون که بسوی معبودم پرواز میکنم یک آرزو بدلم مانده و آن زیارت مرقد سید الشهدا (ع) است و کربلا نیز از سرزمینهای آزمون است صد میدان عشق به پای غیرت ... باید نور دیده شد تا به یوم عاشورا به نظاره جانبازی عشاق بی تاب نشست و شهباز خیال را باید بر نخلستانهای جاور علقمه پراند تا جوشش خون جان برکفان را به چشم دل و دیده سر تماشا کرد وحسین (ع) همه رموز هستی در دل فراخ خویش جای داده وبه یمن دلاوریهای سپاهیان اسلام شیعیان او امروز و فردا و فرداهایی دیگر سر بر دیوار خانه محقر فاطمه (س) مینهند تا سروش خدائی این عصاره حیات و تجسم عینی اراده خدا را بشنوند و هم آواز با قافله کربلا با او و اصحاب وفادارش تا گودال قتلگاه ودر نهایت وصل به معبود به پرواز درآیند دوست دارم در این قافله سالار این فوج عظیم باشم که چون مولایم بی پروا بروم وشهید بشوم دوست دارم قفس تن را رها بسازم و با خون خود وضو بسازم تا بر سجاده خون نماز عشق بخوانم خوش دارم از رزم آورانی باشم که پیکارشان گشاینده درهای فتح است از حماسه سازانی که فاتحان دشتهای تصمیم وقله های اراده اند از شاگردانی که ظرایف و لطافت و رمز و رموز زندگی را که علت بقیه مکتب است از جای جای تاریخ بیرون کشیدند و نصب العین خویش ساختند از عارفانی باشم که بر محور عشق حسین (ع) جان از هر چه غیر خداست خالی کردند وطبق اخلاص را بر بالای سر نگاه داشتند و با بازوان توانمند خویش بیرق دلاور عاشورا را برافراشته نگاه داشتند.

 ای حسین(ع)- ای خون خدا - آمده ام تا به انصارت بپیوندم از تجار ماده پرست که نام مقدس انقلاب اسلامی را فدای مصالح شخصی و اغراض پست مادی خود میکنند گریزانم از کسانیکه با خون شهیدان تجارت میکنند متنفرم.

ای حسین(ع)- ای خون خدا - امروز نیز تو را تقدیس میکنم اما تقدیسی عمیقتر و پر شور تر که تا اعماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق میورزد و تو را میخواهد و تورا میجوید دلشکسته ام واحساس میکنم که جز تو و راه تو داروئی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست.

خدایا- تو را شکر میکنم که مارا از ترائی (فرهنگ)غنی برخوردار کردی – هنگام شهادت به حسین (ع) مینگرم ،هنگام غم و درد به علی (ع) مینگرم و یک تاریخ دردو غم و شهادت پشتوانه جانبازی من است میدانم که راه علی را حسین وار باید رفت ،میدانم که خدای علی و حسین (ع) ما را هادی خواهد بود ودردو غم مارا خواهد شناخت واستشهاد مارا استقبال خواهد کرد.

یا مهدی(عج)- قبولم گر کنی بر پاسداری همین است آرزویم جاودانی

بود دستم تهی با روی خسته نفهمیدم چه کردم در گذشته

 آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۲۵
خرداد

شهید مدافع حرم مهدی مدنی

تاریخ ولادت: ۲اسفند۱۳۷۰

تاریخ شهادت: ۹شهریور۱۳۹۴

محل شهادت: زبدانی سوریه

ولادت: جنوب لبنان

گفت‌وگوی با همرزم شهید مهدی مدنی از شهدای حزب‌الله لبنان

متخصص موشکی

مهدی متولد دوم اسفند 1370 بود. در مدت همراهی و آشنایی با مهدی شاخصه‌های اخلاقی خاص و نابی از ایشان در خاطرم ماند. مهدی بسیار خوش‌خلق و مهربان بود. به پدر و مادرش احترام زیادی می‌گذاشت. بسیار محبوب و دوست‌داشتنی بود. صداقت بسیاری در رفتار و کلامش داشت.

 مهدی چهره زیبا و دلنشینی داشت. از تمکین مالی خوبی هم برخوردار بود اما دل از همه تعلقات دنیایی برید.

روز شهادتش، در روند عملیات، مهدی را دیدم در صف جلویی پیشروی نیروها حرکت می‌کرد. ناگهان یک خمپاره آمد و بعد هم یک خراش روی صورتش. به سمتش رفتم تا کمکش کنم اما به من گفت حرکت کن، چیزی نیست برو پیش بچه‌های دیگر و به آنها کمک کن. یک خراش خفیف بیشتر نیست.

مهدی روی زمین افتاده بود، همه‌اش می گفت یا صاحب الزمان(عج)، یا زهرا(س)‌ تا برگشتم دیدم اصل ضربه و جراحت اصلی روی  کمرش است. تا آمبولانس بچه‌های بهداری برسد مهدی شهید شد. در همان دمادم و لحظات ناب آسمانی شدنش هم ایثار کرد. ابتدا خواست تا به داد بچه‌ها و همرزمان شهیدش برسیم. مهدی همیشه همین طور بود. در سخت ترین شرایط قوی بود. مهدی سال ۲۰۰۹ عضو حزب‌الله شد. در سن ۱۷ سالگی، متخصص موشکی شد. در آزادسازی القصیر و قلمون فعالیت زیادی داشت. ایشان در سن 23 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نام جهادی‌اش ابوصالح بود. این لقب را خیلی دوست داشت. یکی از کارهایی که مهدی هر روز صبح به انجام آن مبادرت می‌کرد، خواندن زیارت عاشورا بود و من فکر می‌کنم استمرار همین زیارت عاشورا‌ها  بهانه‌ای برای پرواز و شهادتش شد. یعنی قرائت همان زیارت عاشورا‌ها ابوصالح را شهید کرد. به نظر من شهدا واقعاً ابتدا در طول زندگی شهید می‌شوند، یعنی تا از همه تعلقات دنیایی‌شان  نگذرند و نگذارند به این مرتبه نمی‌رسند. مهدی گذشت تا در نهایت در ۹ شهریور 1394 در زبدانی سوریه به شهادت رسید.

مزار این شهید در دیر القانون رأس العین جنوبی پذیرای همه عاشقان است.

بانک‌اطلاعات‌ شهدای مدافع‌حرمـ

https://t.me/joinchat/AAAAADviYcpMxjgpkHIhHg

  • دوستدار شهدا
۲۳
خرداد

خصـــوصیات اخلاقی 

راوی مادر بزرگوار شهــــید

از کودکی مهربان و بااخلاق بود.

ما خانواده‌ای مذهبی هستیم.همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود.

اهل خمس و نماز شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات‌ مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم.

روح الله آدم شوخ طبعی بود.

در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود.بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقت‌هایی هم که در منزل بود.به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد.

از روز اول که به خواستگاری‌ آمد گفت:من فدایی رهبرم هر وقت رهبر دستور دهد جانم را فدایش می‌کنم. .

دوران دبیرستان روح الله چون همسرم برقکار بود به آمل آمدیم،۱۳ سال پیش همسرم به رحمت خدا رفت.و پسر شهیدم سرپرستی ما را برعهده گرفت.

ما به پسرم خیلی  احترام می‌گذاشتیم.

شهید روح الله سلطانی

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۲۳
خرداد


آخرین نگاه و وداع همسر شهید مدافع حرم حیدرجلیلوند در معراج شهدا

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۲۳
خرداد

امام علی(ع):

پس به خداقسم من بر حقّم ودوستدار شهادت

شادی روح مدافع حرم روح الله سلطانی  صلوات

سالروز شهادت

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۲۳
خرداد


مدافع حرم حضرت زینب(س) حیدرجلیلوند درسوریه به درجه رفیع شهادت نائل گردید


«علی حسین الرز» ملقب به ذوالفقار از رزمندگان غیور حزب الله لبنان در نبرد با تروریست های تکفیری در جبهه سوریه به شهادت رسید.

@jamondegan


از شام بلا شهید آوردند . . .

« رضا کریمی »

رزمنده دلاور لشکر فاطمیون

اعزامی شیراز.

@Haram69


  • دوستدار شهدا
۲۲
خرداد

گفت‌وگو با خانواده شهیدی که همزمان با عملیات داعش در تهران، در سوریه شهید شد؛

ماجرای عکس آخرین وداع شهید صادقی با دخترانش 

شهید سید مصطفی صادقی

گروه جهاد و مقاومت مشرق - از چهارشنبه تا امروز ، یک عکس ساده ، تصویر یک پدر درکنار دخترهایش فضای مجازی را تکان داده ؛ تصویری از خداحافظی یکی از شهدای مدافع حرم کشورمان با دو دختر کوچکش؛ تصویری که آخرین وداع لقب گرفته...کسی نیست که این تصویر را ببیند، چشمش به دست‌های حلقه شده زینب و رقیه دور پاهای پدر شهیدشان بیفتد و دلش نلرزد ؛ دلش نلرزد و اشک به چشم‌هایش نیاید.

این تصویر متعلق به شهید سیدمصطفی صادقی است؛ خبر شهادت سیدمصطفی تازه 5 روز است که به خانواده‌اش رسیده؛ شهید مدافع حرمی که در شهر حماء سوریه آسمانی شده‌است. از همان روز هم تصویر خداحافظی او با دخترانش در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود..بهانه‌ای که باعث می‌شود غروب روز شنبه ، در مراسم یادبود این شهید در مسجد الله اکباتان، شرکت کنیم و پای صحبت‌های نزدیکانش بنشینیم. کافیه نعمتی مادر سیدمصطفی و سیدکریم صادقی پسرعموی او، در گفت‌وگویی با ما از شهید مدافع حرم‌شان می‌گویند؛ از پدر جوانی که برای اعزام به سوریه و شهادت عجله زیادی داشت.

خانم نعمتی ، سیدمصطفی فرزند چندم شما بود؟

من 4 تا بچه داشتم، مصطفی بچه سومم بود...تنها پسرم بود. جانم به جانش بسته بود...

چطور با اعزامش موافقت کردید؟

بار اولش نبود که می‌رفت، پارسال دوبار اعزام شده بود، این بار سومش بود.

نگرانش نبودید؟

مادرها همیشه نگرانند اما باور کنید مصطفی آنقدر روح بلندی داشت که با حرف‌هایش و دلیل هایی که برای رفتن می‌آورد همه را قانع می‌کرد، طوری که ما حق می‌دادیم در این راه قدم بگذارد.

پسرتان چه دلایلی برای رفتن داشت؟

مهمترین دلیل رفتنش ایمان و اعتقاداتش بود. می‌گفت اگر من و امثال من برای دفاع از حرم نرویم چه کسانی بروند؟!می‌گفت دفاع از حرم بر منِ مسلمان شیعه واجب است. می‌گفت خانم زینب(س) آنجا تنهاست، ما اگر مسلمان واقعی هستیم نباید ایشان را تنها بگذاریم... در مرتبه بعدی هم می‌گفت سوریه برای نیروهای تکفیری مثل در ورودی است، اگر ما این در ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم، یک روزی آنها وارد خانه ما هم می‌شوند. پسرم اصرار داشت که حتما برود آنجا تا پای آنها به خانه ما نرسد.

و شما رضایت دادید به رفتنش؟

بله ...رضایت دادم چون خودش دوست داشت...من با چشم های خودم می‌دیدم که مصطفی دارد برای رفتن پرواز می‌کند ، می‌دیدم که چقدر بیتاب است که برود سوریه...چطورمی‌توانستم راضی نباشم؟ مگر یک مادر چیزی جز رضایت فرزندش می‌خواهد؟ رضایت پسر من در همین بود که برود سوریه.

کی اعزام شد؟

بیست و ششم اسفند اعزام شد، قرار بود 26 خرداد هم دوره ماموریتش تمام شود و بگردد ایران.

قبل از شهادتش با او صحبت کردید؟

آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و مصطفی ساعت 4 صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم: مصطفی جان مواظب خودت باش...خیلی دلم برایت تنگ شده...گفت: مادر من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود...باور کنید الان هم با اینکه پسرم شهید شده اما دل من آرام است...چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س) ...می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده. مطمئنم که بهترین جایگاه را دارد... حتی خواب این را دخترش دیشب دیده ...خواب دیده که پدرش آمده و او را یک جای خوش آب و هوایی برده که مثل بهشت بوده پر از درختهای میوه، آنجا به او آب داده، زینب هم گفته بابا این آب چقدر خوشمزه است، پدرش هم گفته: بابا این آب فقط مال اینجاست...جای دیگری پیدا نمی‌شود.. بعد زینب رفته جلوی آینه و دیده که صورتش نورانی است، گفته بابا پس صورت من کو؟ پدرش هم گفته: بابا جان اینجا همه صورت ها نورانی است..

زینب نوه بزرگ شماست؟

بله، البته اسمش صدیقه السادات است اما پدرش خواست که او را زینب صدا بزنیم...زینب امسال کلاس اول را تمام کرد. یک نوه دیگر هم دارم، مطهره‌السادات که او را هم به خواست پدرش رقیه صدا می‌زنیم و الان دخترها این اسمها را خیلی دوست دارند چون آنها را یاد پدرشان می‌اندازد.

خبر شهادت سیدمصطفی را کی شنیدید؟

همان روز چهارشنبه... من به خاطر کسالتی که داشتم بیمارستان بودم، همان موقع یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت از طرف مصطفی یک بسته ای برای شما داریم کی می رسید منزل؟ گفتم دو ساعت دیگر. آن موقع احساس کردم که حتما قرار است ماندنش در سوریه طولانی تر شود می خواهند این خبر را به ما بدهند. چون مصطفی عادت داشت همیشه ماندنش را تمدید می‌کرد. بعد وقتی رسیدم خانه دیدم خیلی شلوغ است و فامیل جمع شده‌اند، همانجا فهمیدم چه اتفاقی افتاده.. پرسیم مصطفی شهید شده؟ اول گفتند مجروح شده بعد که اصرار کردم خبر شهادتش را دادند... گفتم الان کجاست؟ گفتند پیکرش در محاصره مانده... منتظریم محاصره تمام بشود او را برگردانیم.. الان هم تنها آرزویم این است که مصطفی برگردد ...

خانم نعمتی ، همان روزی که پسر شما در سوریه شهید شد ، نیروهای داعشی در تهران هم عملیات تروریستی داشتند...

بله... می‌دانم که چندنفر از هموطنانم ما در این روز شهید شدند. من افتخار می‌کنم که پسرم در خاک سوریه به ‌خاطر مبارزه با همین داعشی ها شهید شد. پسر من برای دفاع از اسلام رفت برای دفاع از مردم کشورمان رفت... اگر او و بقیه مدافعان حرم نروند، انگار فرصت حضور را به داعشی ها در خاک کشور خودمان داده‌ایم ....وقتی این خبر را شنیدم یاد آن حرف مصطفی افتادم که می گفت مادر اگر ما نرویم آنها به خاک ما وارد می‌شوند.

آقای صادقی شما چه نسبتی با شهید دارید؟

من پسرعموی ایشان هستم.

سیدمصطفی را بیشتر به چه خصوصیاتی اخلاقی ای می‌شناختید؟

روح مصطفی آرام و قرار نداشت، اصلا در زمان و مکان نمی‌گنجید، مصطفی ارشدش را تازه تمام کرده بود و برای ادامه تحصیل در دکترای خودش را آماده می‌کرد، بعنوان یک پدر مسئولیت های خودش را داشت، شاغل هم بود اما ذاتش طوری بود که همیشه دنبال حالت کمال بود، اصلا به وضعیت موجود رضایت نمی‌داد...از کار اداری ، از اینکه از صبح پشت میز اداره بنشیند و غروب هم به خانه برود خوشش نمی‌آمد، عاشق کارهای جهادی بود. یک بار به او زنگ زدم دیدم خیلی خوشحال است، گفتم خیر باشد مصطفی. گفت خیر است، اگر خدا عمری بدهد می‌خواهم یک راه خوبی را بروم.

از داوطلب شدنش برای اعزام به سوریه چیزی به شما گفت؟

بله...اهل پنهان کاری نبود، وقتی ماجرای داوطلب شدنش را با ما مطرح کرد اوائل همه مخالفت می‌کردیم،حتی دوبار از طریق آشناهایی که داشتیم جلوی اعزامش را گرفتیم. مثلا کاری می‌کردیم که در لیست اسمش عقب بیفتد. اما می‌گفت اگر ما نرویم حتما آنها می‌آیند و ما نباید اجازه بدهیم که این اتفاق بیفتد...یادم است همان موقعی که جلوی اعزامش را گرفته بودیم، به من زنگ زد و گفت: شما نمی‌دانی چه کسی مانع کار من می‌شود نمی‌گذارد من اعزام بشوم؟ من تا حالا باید اعزام می‌شدم. من هم به روی خودم نیاوردم ، اما همان موقع فهمیم که او تصمیم قطعی اش را گرفته است.

عکسی را که از ایشان و دخترانشان در اینترنت پخش شده دیده‌اید؟

بله .. از همان روز که خبر شهادت را شنیدیم این عکس هم پخش شد...

می‌دانید عکس را چه کسی انداخته؟

بله...یکی از دوستان خانوادگی‌شان، وقتی سیدمصطفی می‌خواست به ماموریت برود این عکس را انداخته و لحظه خداحافظی دخترها با پدرشان است. دخترها خیلی پدرشان را دوست داشتند و خیلی سخت از او جدا می‌شدند...

مینا مولایی – جام‌جم آنلاین

  • دوستدار شهدا