شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۵
بهمن

تو منطقه یک روز دشمن داشت تجمع میکرد و قرارشد با بیسیم گرا بدم که بزنن ...

من تو اون محدوده ی مورد نظر نبودم و تا خودم رو برسونم طول میکشید از طریق شبکه هم دسترسی نبود و مجبور شدم به سرعت برم به اون سمت و تو حال دوییدن از بچه ها گرا بگیرم و پشت شبکه اعلام کنم ...

تو دوییدن خوب نشنیدم و اعداد رو جابجا گفتم و خدا رحم کرد که رو سر خودمون نخورد خمپاره ها ...

کار تموم شد و رفتم پیش مرتضی ، بی سیمهام رو دادم و گفتم نمیخوام وایسم میخوام برم عین یک فرد عادی نگهبانی بدم ...

نگاهم میکرد و من اوج گرفتم 

گفت طلبکارهم هستی???

گفتم کدوم طلب ، بدهی دارم که میخوام برم ...

گفت هیچ وقت از زیر کار خرابت فرار نکن و درستش کن و مسیولیت رو بعهده بگیر ، بلد نیستی بگو یادت بدیم ولی شونه خالی نکن ...

من توقع توبیخ داشتم 

توقع تنبیه 

اونم بخاطر اشتباهی که ممکن بود به جان انسانها ختم بشه 

ولی اروم و متین مدیریت کرد ...

خاطره ای از همرزم شهید ابوعلی

  • دوستدار شهدا
۰۵
بهمن


رضا هوش و استعداد بالایی داشت و در مسائل علمی و نظامی و مدیریتی و خانواده و تقریبا همه چیز.با اینکه متاسفانه بنا به دلایلی نتونست درس بخونه.من تو مدرسه همیشه از ریاضی متنفر بودم و برای دانشگاه تمام تلاشم این بود یه رشته ای بخونم که ریاضی نداشته باشه و رفتم مدیریت. اما غافل از اینکه پایه و اساس مدیریت بر پایه ریاضیاته باید توانایی بالایی در فکر کردن ، تجزیه و تحلیل و تصمیم گیری داشته باشی. اونجا بود که تازه فهمیدم رضا که یک‌مدیر تجربی و ذاتی خوبی هست با اینکه تحصیلات عالیه نداشت اما نمرات ریاضی مدرسه ش توی کارنامه هاش خیلی خوب بود. آدمی بود که خیلی زود و خیلی خوب با آدما ارتباط برقرار می‌کرد. استارت اصلی کارهای بچه های لشکر فاطمیون نه از سال ۹۲ که از خیلی سالها پیش خورده بود. از دوران کودکی و یا حتی قبل از تولد و یا کرامت پدر و مادرهایشان که اگر در زندگی این شهدا وارد شوی خود پی خواهی برد که آنها انتخاب شده بوده‌اند همانطور که سردارشهید حجت انتخاب شده بود. 

جدای مسائل معنوی و اعتقادی بازهم کارها از سالها پیش رقم خورده بود اما جلوه ظاهری کار را که بنگریم رسما کار از سال ۹۰ شروع شد. دو سال تمام تلاش و کارهای اولیه صورت گرفت و اولین گروه مدافعان حرم لشکر فاطمیون در (اگر اشتباه نکنم ۲۲اردیبهشت ۹۲) وارد سوریه شدند. در این دو سال که محمدرضا در کنار سایر فرماندهان و بنیانگذاران لشکر فاطمیون مشغول پیگیری امور و پیدا کردن دوستان و همرزمان قدیمی، همان 

بچه های سپاه محمدرسول‌الله (مشهور به سپاه حضرت) ، بچه های تیپ ابوذر بچه‌های جهاد علیه شوروی و غیره بود تقریبا بیشتر مسائل رو به من میگفت و بعضی موارد رو هم ثبت میکرد. مثل همین عکس.اون روزها کار بصورت مخفیانه بود و احدی خبر نداشتند و نباید هم خبردار میشدند که رضا یکی از دیدارها و فعالیت هاشون رو داخل حرم برگزار کرده بودند رضا هیچوقت عادت نداشت تاکسی سوار بشه. همیشه فرصت که میداشت با پای پیاده و یا دوچرخه و نهایتا اتوبوس اما برای رفاه خانواده کم نمیگذاشت. اون وقت هام جزء استثنائات زندگی رضا بود وقت کم و عجله بود که با تاکسی میرفت.

(راوی:خواهرشهید)

کانال سردار شهید حجت

http://telegram.me/joinchat/C_uoXD7j7RAZyxJDNv_Cjg

  • دوستدار شهدا
۰۵
بهمن


 از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود. مسئولیت مربی آموزش را در سپاه داشت؛ با این وجود در تمام مواقعی که با ایشان رو به رو می شدیم جز ادب و احترام چیزی نمیدیدیم. از آنجا که بسیار مبادی آداب بود خیلی زود افراد را به خودش جذب میکرد. به نسبت دیگر دوستانش حال و هوای متفاوتی داشت و شوق شهادت را میتوانستیم در او ببینیم.

من و عبدالرحیم با هم بزرگ شدیم و تمام دوران زندگی را با هم بودیم و در تمام دوران زندگیاش جز مهربانی و ادب از او ندیدم و در همه زمینه ها فعالیت داشت. در مسجد پای ثابت برای پذیرایی، دسته رویها و عزاداری برای ائمه اطهار(ع) بود. انگشتری عقیقی داشت که همیشه در قنوت نگین آن را برمیگردادند و در قنوت نمازش دعای "اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک" میخواند که خداوند دعایش را مستجاب کرد.

شهید عبدالرحیم فیروزآبادی

 کانال‌شهید  @shahidfiruzabad

http://telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqmkUF7chrEUA

  • دوستدار شهدا
۰۵
بهمن


خاطره همرزم شهید

آقا احمد بسیار در جبهات سوریه فعال بود ،خسته گی ناپذیر بود ، از جون و دل برای اهل بیت مایه میزاشت؛ یک روز خسته و کوفته بودیم و همه رزمندگان در حال استراحت بودند که در حال خستگی شدید همه مان ماشین تسلیحات امد که در همین زمان شهید احمد بلند شد و دونه دونه مهمات رو پیاده کرد.

شهیدمدافع‌حرمــ  احمد الیاسی

شهادت:  ۱۲ بهمن ۹۴

نکات اخلاقی شهدا

@haram69 

  • دوستدار شهدا
۰۵
بهمن


بسم الله الرحمن الرحیم 

اشهدان لااله الله وحده لا شریک له واشهدوان محمدا عبده و رسوله:

گواهنده گواهان نامبرده ب نام علی رضا حسینی فرزند خادم حسین ولد سید ابراهیم:گواهی میدهم نیست معبودی حق جزء خدای که تنها است و شریکی ندارد و گواهی میدهم که محمد ص ک درود خدا بر او و الش باد و اینکه فاطمه س دختر رسول دو پسر حسن و حسین دو پسر رسول خدا و دو سید و دو امام هدایت و پیشوای رحمت واینکه علی ع حجت خداست:ای شهود شاهدین اینجانب علی رضا حسینی فرزند خادم حسین اهل افغانستان ولایت بامیان ولسوالی یکاولنگ قریه ای اورزاق وصیت میکنم ب شاهدان و شنوندگان عزیز و دوست داشتنی، ک عزیزان من مرگ حق است چه بسا ک در راه حق باشد راه ک ما برای آن زنده هستیم و برای آن میجنگیم:اول سلام میکنم ب مادرم، مادر عزیزم ک مرا با تمام بدیهایم تحمل کرد و رضایت داد تا در رکاب حضرت زینب س باشم ممنونم:

دوم ب  همسر عزیز و مهربان و فداکارم ک مدت چهار سال زندگی ب من آموخت تاخودم را پیدا کنم، 

سوم ب خواهرانم ،خواهران مهربان ک همیشه دلش برای برادر می تپد خواهران ک برای برادرش می سوخت،

 چهارم ب برادرانم سید اسحاق 

محمد عیسی

 سید حمید 

سید وحید 

و سید باقر ک از همه برادران کوچکتر است و دلسوزتر ،.و اما بعد امروز در پادگان نظامی عازم حرم حضرت زینب س هستیم تا برای مقابله با تکفیری های داعش یا همان کفار ک دم از اسلام و مسلمین می زنند و در خفا جنایت های بزرگی رو مرتکب میشوند، ب ما میگن لشکر فاطمیون انشاءالله ب اذن خدا میریم کمر دشمن بشکنیم همانطور ک در صحرای کربلا کمر امامان راشکستن اگر حضرت زینب س قابل بداند بر همین حال دست ب قلم شدم تا  وصیتم راکرده باشم که اگر ب سلامت برگشتم سلام دوباره وگرنه خداحافظ.

@Sardaranebimarz



  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن

بسم رب شهدا و صدیقین 

تقدیم به شهیدمدافع حرم

شهیدحمزه ی کاظمی. .

 بوی گل ریحانه ازسوریه آید

عطرخوش میخانه ازسوریه آید

در پیش چشمان ترِ شمعی شکسته

آوای یک پروانه ازسوریه آید

وا گشته‌ این در رو به اقیانوس امروز

عطرشهید خانه ازسوریه آید

درچنگ داعش بودزیرتیغ ودشنه

مرددلیره خانه ازسوریه آید

هرگزنیفتد قامت مردی، خدایا!

 سرو شکسته شانه ازسوریه آید

دیدم شهیده کاظمی بی سرفتاده

شیره نره میخانه ازسوریه آید

بعدازطی یکسال جسم غرقه خونی

بی سر ولی جانانه ازسوریه آید

باور کنید افتاده ازپاشیرلشکر

آن دلبره فرزانه ازسوریه آید

«گویا به چشم خویشتن دیدم که جانم...»

دررفتن جانانه ازسوریه آید

آرمین غلامی

@molazemanharam69 



  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن

دنیای غرب بر دل ها طبل هوس می کوبد 

و روزگار مردم پر فتنه ای که با زبان دین جویای مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر ها نردبان صعود می سازند.

 اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به "مسلخ گاه"هوی و هوسشان قربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری هاست.

 و ساکنینش به جرم بی وفایی محکومند ...

آری شهدا، برای همین است 

دلمان تنگ شماست...

غریبانه

شهید ذبیح بابایی

شهیدی که بدون حضور پدر و مادرش تشییع شد

جوان ۱۸ساله ای  که با توجه به درس خوان بودنش به ناچار ،۳ سال پیش کشورش را به مقصد ایران برای کار ترک میکند.

در ایران ، در کنار (من )عمو و عموزاده هایش زندگی میکرد، اوایل به عنوان کارگر ساختمان درکنارم کار میکرد

اما بعد از کسب مهارت کم کم در کار مستقل شد.

ذبیح پسر زحمتکش و مومنی بود حقوق روزهای کارگری اش را برای پدر ومادرش میفرستاد...

در مراسم های مذهبی شرکت میکردخصوصا در عزاداری های ماه محرم وصفر...

با اینکه از ما کوچکتر بود اما درس های زیادی به ما داد. وقتی گفت میخواهد به سوریه برود،

اولش با او مخالفت کردیم من حتی به او پیشنهاد دادم به ترکیه برود که هم درس بخواند و هم بتواند کار کند

اما هرچه اصرار کردیم قبول نکرد پای تصمیمش ماند وراهیِ سوریه شد.

 وقتی خبر شهادت ذبیح را شنیدیم بسیار شوکه شدیم برای مان خیلی سخت بود...

کسی حاضر نبود خبر شهادتش را به مادرش بدهد به همین خاطر اول به پدرش درافغانستان زنگ زدیم و گفتیم که ذبیح مجروح شده اما او متوجه شد که شهید شده و...

نمی دانم که چطور خبر شهادتش را به مادرش دادند

وحالا چطور در آن طرف مرز ها عزادار پسرش مانده

اما حتما مادرِ ذبیح بااین جمله خودش را تسکین میدهد:

 که فرزندش را در راه دفاع از حرم  حضرت زینب داده است.

روحش شاد...

✍راوی : عموی شهید

گروه فرهنگی سرداران بی مرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن

شهید حسین علیخانی در تاریخ 15 شهریور 95 به فیض شهادت نائل گردید

و شهید حمزه کاظمی در تاریخ 25 بهمن 94 در شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها )به شهادت رسیدند و مانند مادرشان طعم گمنامی را چشیدند شاید سری در این راز دلدادگی شهید با مادر سادات بود  اما تقدیر خدا این گونه شد که به اغوش خانواده باز گردد اما بازگشتی مانند ارباب بی سر سید و سالار شهدا شهید حمزه کاظمی سرش را در راه حضرت زینب داد وسرافرازانه و بی سر به وطن بازگشت 

هر دو شهید در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل گشتند.

ایشان پیکرشان 11 ماه در دست حرامزاده های تکفیری اسیر بودند و برای پیکرشان 500 میلیون میخواستند ودر آخر هم سر از بدنشان جدا کردند

و بعد هم بصورت دسته جمعی با بقیه شهدا در حلب خاک کردند و الحمدالله بعد از آزادی حلب به دست رزمندگان اسلام و با کمک اهالی محل حلب تفحص و پس از ازمایش DNA شناسایی شدند.

@Molazemanharam69



  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن


دوست شهید رسول خلیلی : 

می‌گفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم.

یک چیزی می‌خواهم بگویم، فقط از شما می‌خواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید.

من اول فکر می‌کردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. 

گفتم :خوب بگو. 

گفت :آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب می‌شود.

دعا کنید ما شهید بشویم!

آقا مرتضی ‌گفت :من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!!!

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن


شهید میثم مدواری : 

ما بچه شیعه ها به پیروی از (مَنِش مولای متقیان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ع)  مظلومین عالم می دانیم.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا