شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۴
تیر

به گزارش مشرق، مردان مدافع حرم اگرچه قدم در میدان مبارزه می‌گذارند، در پی همه این رفتن‌ها اراده و خلوص زنانی است که توشه راه می‌بندند و راهی‌شان می‌کنند. اسماعیل‌هایی که یک به یک به قربانگاه ابراهیمی می‌روند و فدایی عمه سادات می‌شوند، اما شاگردانی در مکتب خود تربیت می‌کنند به نام همسران مدافع حرم؛ شیرزنانی که در گردان زینب(س) ثبت‌نام کرده و در سنگر صبر و مقاومت، جهاد می‌کنند. 

این بار روزنامه جوان با فاطمه صالحی همسر شهید اسماعیل خان‌زاده همکلام شده‌ تا از روزهای زندگی با یک شهید مدافع حرم بگوید. 

گویی شما و شهید اهل یک منطقه و روستا بودید؟

اسماعیل بچه محل ما بود. همدیگر را خوب می‌شناختیم. اسماعیل متولد 19شهریور 1363 بود و من متولد1367. ما اهل روستای زنگی‌کلاه بخش سرخرود شهرستان محمود آباد استان مازندران هستیم. روستای ما 15 شهید دفاع مقدس دارد و یک شهید مدافع حرم. آشنایی و ازدواج ما سنتی بود و در تاریخ 28 مرداد ماه 1384 با هم وصلت کردیم.

زمان ازدواجتان هم شغل نظامی داشتند؟

بله، آن زمان اسماعیلم در لشکر 25 کربلا پاسدار بود و در آن لشکر خدمت می‌کرد. همان اوایل آشنایی هم از سختی راه و همراهی با یک نظامی برایم گفت. از مشکلات سر راه و مأموریت‌هایی که امکان دارد او را از خانه و زندگی دور نگه دارد و شاید نتواند در کنارم باشد. اولین حرفش در زندگی شهادت بود. 

پس مسئله شهادت در خانواده شما امری ملموس بود؟ مشکلی با این موضوع نداشتید؟

در طول زندگی با ایشان در میان جمع دوستان و همکاران حرف از شهادت بود و شهید شدنش. اسماعیلم بسیار از نبودش برایم صحبت می‌کرد. در واقع من را آماده شهادتش کرده بود و می‌گفت: خیلی زود تنها می‌شوی. باید صبر داشته باشی. اسماعیل ارادت خاصی به شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس داشت. ارادتی که در نهایت خلوص او را به جمع شهدا رساند. دلبستگی خاصی هم به شهیدان شیرودی، کشوری و شهید مهدی باکری داشت و در طول زندگی‌اش از این سه بزرگوار استمداد می‌طلبید وحوائجش را از آنها می‌خواست. خوب به یاد دارم زمانی که می‌خواست به استخدام سپاه در بیاید خواب شهید شیرودی را دیده بود. می‌گفت خواب دیدم شهید شیرودی آمد و لباس پاسداری را به من داد. برای همین دیگر شکی نداشتم که جزو سپاهیان خواهم شد.

چند سال در کنار شهید زندگی کردید؟ از ایشان فرزندی هم دارید؟

من و همسنگر زندگی‌ام 10 سال با هم و در کنار هم زندگی شیرینی داشتیم. 10 سالی که خیلی خیلی زود گذشت. من از ایشان فرزند دختری به نام نرگس دارم. تنها یادگار شهیدم که متولد 12اسفند ماه 1388 است. 

خانم صالحی به نظر شما چه شاخصه‌های اخلاقی در همسرتان ایشان را به عاقبتی چون شهادت رساند؟

اسماعیل بسیار خوش‌برخورد بود و مهربان. بسیار خونگرم و دلسوز. همیشه لبخند به لب داشت. اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394  برای دفاع از حرم رفت. وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی می‌دانستم که دیگر بازنمی‌گردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.

با رفتنش مخالفت نکردید؟

نه، مخالفتی برای رفتنش نداشتم، چون می‌دانستم که با فردی نظامی ازدواج کرده‌ام که همه کارش یعنی مأموریت و نبودن‌هایی که برای حفظ اسلام، کشور و آرمان‌های نظام است. می‌گفت وقتی قبول کردی که همسر یک نظامی باشی، دیگر برای مأموریت رفتن‌هایم نباید بهانه‌ای داشته باشی. استدلال می‌کرد که اگر من نروم و بقیه نروند، چه کسی باید برای دفاع از حرم عمه جانم زینب(س) برود. اگر ما نرویم دوباره صحنه کربلا تکرار می‌شود و عمه سادات به اسارت می‌رود. اگر جلوی رفتن من را برای دفاع از اسلام و حریم آل الله بگیری فرقی با زنان کوفه نخواهی داشت. من راضی بودم اما پیش از رفتن پدر و مادرش را فرستاد کربلا بعد خودش راهی سوریه شد. 

چه مسئولیتی داشت؟

در محل کارش مسئول عملیات بود، اما در سوریه کمک تیربارچی بود.




  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

همیشه برایم سوال بود که چرا همسر خانم‌های همسایه با اینکه همکاران همسرم بودند، زود به خانه می‌آیند و دیر می‌روند اما مرتضی هم دیر می‌آید، هم زود می‌رود!

می‌گفتم «مرتضی مگر تو با بقیه فرق داری؟ آنها دوستان تو هستند. چرا ما همیشه تنهاییم و بقیه نه؟» 

می‌گفت «علت خاصی ندارد فقط مدل کارهایمان باهم فرق دارد. برای همین زمان کاری‌مان هم متفاوت است.»

آنقدر بی‌ریا بود که بعد از شهادتش فهمیدم که مرتضی فرمانده بوده! 

حالا به راز تمام تنهایی‌هایمان پی بردم...

به روایت همسر صبور و بزرگوار شهید مفقودالاثر مدافع حرم « مرتضی_کریمی_شالی»، جانشین فرمانده گردان امام حسن مجتبی(ع)

کانال مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

مـا سینہ زدیم بـے صـدا بـاریـدند

از هـرچہ کہ دم زدیـم آنـها دیـدند

مــــا مـدعیان صـــف اول بودیـم

از آخــر مجــلـس شـهدا را چیدند

   کانال مدافعان حرم

@modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

 4 جمله به خدای مهربان نامه بنویس

جواب فاطمه خانم دختر شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی

بدین شرح بود ....

کانال مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر



بِــــسْمِــ. رَبِّــــ. شُـهَــداٰ و الصِّـدّیقین...

متن نوشته

امـــــروز16/4/94است.الان سوار اتوبوس هستم

حســـــین جان امروز یکسال و 2ماه و7روز از شهادتت میگذرد و 

من با لطف خدا دوباره اعزام سوریه هستم.

یک سفارش کوچک پیش خدایمان بکن تا این دفعه یک انسانی که او میخواهد باشیم

 نه یک انسانی که شیطان میخواهند.

اَللهُمَّـ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْـ بِحَقْ زِیْنَبْــ کُبْــــــریٰ (س)

 شهـــــادت گوارای وجودتان.

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 @Sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر


بیشتر گردش ما تو قطعه های بهشت زهرا بود...

جایی میخاستیم بریم خلوت کنیم و بهمون خوش بگذره میرفتیم پیش شهدا...انرژی میگرفتیم و میومدیم...

بیشتر وقتها چند نفری و میبردیم و محمد به شوخی میگفت:

کاروان زیارتی بهشت زهرا حرکت کنید

عاشق قطعه بیست و شش بود و بیشترین وقتشو اونجا میگذروند...گمشدشو همونجا تو قطعه بیست و شش پیدا کرد... 

قطعه۲۶ ردیف۷۹

کانال شهید محمد حمیدی

 @shahid_hamidi 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

  • دوستدار شهدا
۰۳
تیر


پدر بزرگوارشهید مصطفی جعفری از لشکر فاطمیون  

شهیدغفور جعفری

نیز به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

کانال رسمی «شهدای  فاطمیون »

@Sh_fatemi

  • دوستدار شهدا
۰۳
تیر


من آن روز می دیدم که سالها زحمتی که برای بزرگ کردنش کشیدیم به ثمر نشسته است. حس افتخار به من دست داده بود و شاید برایتان جالب باشد که با شعف پیش  خود به حامد می گفتم: پسر! خانه ات آباد که کاری کرده ای که تبریز همه به استقبالت آمده است! البته زبانم قاصر بود و نتوانستم از مردم تبریز تشکر کنم. آنها طوری از حامد استقبال کردند و طوری برایش اشک ریختند که انگار فرزند خودشان است؛ آنها می گفتند اگر حامد در ایران شهید می شد متعلق به تمام ایران بود اما الان در راهی شهید شده است که متعلق به شیعیان است. درواقع حضور آن جمعیت با زبان روزه در وادی رحمت به من چنین القاء می کرد که تصور نکنم این شهید فقط متعلق به ما که خانواده اش هستیم، می باشد و بقیه غریبه هستند. به حامد کل شیعیان افتخار میکنند.

هرگاه حامد به  مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شک نکنید که می فرماید هرکس به هرآنچه دل بسته است روز قیامت با همان محشور می شود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود... هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بود. حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود. کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را می پرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.

یکی از اساتید دانشگاه حامد پس از شهادتش گفت: "حامد من فکر می کردم استاد تو هستم اما الان می بینم من شاگرد توام و تو استاد منی". من نیز به حامد می گویم: درست است که من بزرگت کرده ام ولی تو چنان مفتخرم کرده ای که از خدا می خواهم در دنیا و آخرت روسپید باشی.

یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هرچند حامد جوانی 25 ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند.

وقتی در بیمارستان کنار حامد بودم، پیام حضرت آقا به ما رسید که فرموده بودند اینها که شهید شده اند اجر دو شهید را دارند؛ چون هم هجرت کرده اند و هم شهید شده اند. پیامبر(ص) نیز در حدیثی می فرماید اگر مسلمانی خواب باشد در حالی که مسلمان دیگر او را به یاری بخواند، اگر کمکش نکند مسلمان نیست. وضعیت فعلی مصداق همین حدیث است که اکنون مردم سوریه، یمن، عراق و غیره امروز نیاز به کمک دارند و ما را به یاری می طلبند. کسانی هم که از ایران، از تبریز و یا هرجای دیگر به سوریه می روند، کارشان فقط دفاع از حرم نیست، چون دفاع از حرم فقط یک بعد قضیه است. همان طور که در تاریخ بارها حرم حضرت اباعبدالله را تخریب کرده اند اما بازهم آن را ساخته و بهتر از قبل کرده اند.

این انگشتری را که در انگشت من می بینید، سید حسن نصرالله برایم فرستاده است که قبل از آن برای حضرت آقا فرستاده و ایشان آن را متبرک کرده اند. علاوه بر آن حضرت آقا نیز چفیه شان را برایم فرستاده اند. این دو بزرگترین هدیه هایی هستند که در طول عمرم گرفته ام.

وقتی در بیمارستان کنار حامد بودم، پیام حضرت آقا به ما رسید که فرموده بودند اینها که شهید شده اند اجر دو شهید را دارند؛ چون هم هجرت کرده اند و هم شهید شده اند. پیامبر(ص) نیز در حدیثی می فرماید اگر مسلمانی خواب باشد در حالی که مسلمان دیگر او را به یاری بخواند، اگر کمکش نکند مسلمان نیست. وضعیت فعلی مصداق همین حدیث است که اکنون مردم سوریه، یمن، عراق و غیره امروز نیاز به کمک دارند و ما را به یاری می طلبند. کسانی هم که از ایران، از تبریز و یا هرجای دیگر به سوریه می روند، کارشان فقط دفاع از حرم نیست، چون دفاع از حرم فقط یک بعد قضیه است. همان طور که در تاریخ بارها حرم حضرت اباعبدالله را تخریب کرده اند اما بازهم آن را ساخته و بهتر از قبل کرده اند.

هدف اصلی داعش از بین بردن اسلام است، آنها می خواهند ریشه اسلام را بخشکانند نه حرم را که حرم یک بعد از قضیه و یک شاخص است. امثال حامد که لقب مدافع حرم گرفته اند، درواقع مدافع حرم پیامبر(ص) هستند و حرم پیامبر(ص) نیز اسلام است. پس آنانکه در این راه شهید می شوند مدافعان اسلام هستند که عده ای در عراق، عده ای در سوریه و اگر لازم باشد در یمن، جهت پاسداری از دین به میدان می روند.

بنابراین حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) یک مصداق است و همان طور که هدف اصلی داعش نابودی اسلام است هدف اصلی مدافعان حرم نیز دفاع از حرم اسلام است.

وقتی می خواستیم حامد را از سوریه به ایران انتقال بدهیم، من خیلی تلاش کردم که در سوریه بمانم تا شاید کوچکترین خدمتی برای اسلام بکنم؛ اما تخصص نداشتم و سنم نیز قدری بالا رفته است، برای همین با ماندنم موافقت نکردند وگرنه مشتاق بودم که آنجا بمانم تا جای حامد خالی نباشد. البته الان نیز به برکت وجود دوستانش جای حامد خالی نیست و من وقتی رفقای حامد را می بینم گویی خود او را می بینم.

با وجود عباس های زینب داعش آرزوی رسیدن به اهدافش را با خود به گور خواهد برد.

دو سه روز قبل از شهادت حامد، از طریق معاون سردار قاسم سلیمانی، به من اطلاع دادند که سه نفر از دوستان حامد به فیض شهادت رسیده اند. دو روز پس از آنها نیز حامد به شهادت رسید. شب ساعت حدودا یازده بود که نماینده حضرت آقا در سپاه و معاون حاج قاسم سلیمانی با تعداد دیگری از بچه های سپاه آمدند و حامد را از بیمارستان به معراج شهدا بردند. هر سه آنها دوست حامد بودند و تمام ارتباطات حامد با ایران از طریق دو نفر از آنها انجام می گرفت. گفتند هدف ما از این کار این است که شب آخر آنها کنار هم باشند.

وقتی هم که برای این شهیدان مراسم برگزار کردند، حاج قاسم نیز شرکت کرده بود و برای ما افتخار بزرگی بود که شخصی مانند حاج قاسم سلیمانی به دیدار ما بیاید.

البته من آن شب به معراج شهدا نرفتم چون قرار بود آن چهار رفیق باهم باشند....

قبل از شهادت دو عکس آماده کرده بود؛ یکی برا تشییع پیکرش و دیگری برای چاپ روی بنر که آن را به مادرش داده بود. حامد از شهادتش آگاه بود و تدارک همه چیز را دیده بود. همکارانش می گویند حتی زمانی که داشت کارهای اداری اش را انجام می داد، می گفت نامه مرا امضا کنید وگرنه بعدا پشیمان می شوید که چرا امضاء نکردم؛ چون من دارم می روم و دیگر هم برنمی گردم. فرمانده یگان موزیک می گفت حامد صراحتا به ما اعلام کرد به شما دستور می دهم وقتی پیکر من آمد خوب موزیک بزنید وگرنه تنبیهتان می کنم.

خداوند ما را در راه شهدای اسلام ثابت قدم نگه دارد....

حامد جوانی در روز 23 اردیبهشت امسال در منطقه لاذقیه سوریه مجروح شده و بر اثر شدت جراحات حدود 43 روز در سوریه و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت کما بود که سرانجام با لبیک به دعوت حق، به قافله سیدالشهدا(ع) پیوست و همزمان با روز جمعه بدست مردم روزه دار تبریز به صورت باشکوهی تشییع شد.

کانال آقا محمود رضا



  • دوستدار شهدا
۰۳
تیر


پدر معزز شهید: 

من حامد را همراه خود به هیئت فاطمیه تبریز می بردم اما وقتی با این فضا آشنا شد چه با من و چه بدون من در هیئت حاضر می شد و می توانم بگویم پرورش دهنده ی حامد هیئت و بسیج بود. هر چند پدر نقش مهی در تربیت و پرورش فرزند دارد اما به لحاظ اشتغال و درآمدزایی کمتر فرصت می کند با بچه ها باشد لذا این وظیفه ی خطیر همیشه بر عهده مادر است و من از همسرم سپاسگذارم که این چنین پسری را تربیت کرده است.

در زیارت عاشورا خطاب به امام حسین(ع) می گوییم ای کاش ما در کربلا بودیم و از شما حمایت می کردیم؛ اکنون مصداق واقعه کربلا در دنیا به وقع پیوسته و میدان نبرد حق و باطل از جنس عاشورایی و مکتب حسینی به پا شده است؛ درواقع الان وقت عمل است؛ ما که می گفتیم کاش در کربلا بودیم و در رکابت می جنگیدیم، الان کربلاست پس باید به عهدمان وفا کنیم و برای دفاع از حق به میدان بیاییم.

اسرائیل، آمریکا و امثال داعش باید فکر حمله به حرم حضرت زینب (س) را از سر بیرون کنند؛ چون تا زمانی که حضرت زینب(س) چنین عباس هایی دارد آنها نمی توانند کاری از پیش ببرند. بنابراین افتخار ما این است که حامد رفت.

آنچه همیشه ورد زبان حامد بود این بود: یا حسین(ع)! هنوز ما نمرده ایم که رقیه ات دوباره سیلی بخورد ... می گفت من وظیفه دارم هر لحظه آنجا باشم و اگر اشتیاق دیدار شما را در دل نداشتم هرگز به مرخصی نمی آمدم، چون الان در شرایطی هستیم که باید از ناموس امام زمان(عج) دفاع کنیم. حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) ناموس امام زمان (عج) هستند و ما باید از آنها دفاع کنیم.

آرزویش این بود که از حلقه یاسین رد شود؛ ما هم از حلقه یاسین ردش کردیم چون حلقه یاسین آیاتی از قرآن است که هرمسافری از زیر آن رد شود آرزوهایش برآورده می شود.

اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم واقعیت امروز همین است؛ چون جنگ همان جنگ است و جنگیدن در این میدان و شهید دادن افتخار است و بدانید که اگر فکر تمسخر اطرافیان نبود، هنگام شهادت حامد شیرینی پخش می کردم ... چون پسرم از ناموس امام زمان(عج) دفاع کرده است. حال کشته شدن در راه دفاع از ناموس امام زمان(عج) کم افتخاری است؟! نباید برای آن خوشحال بود؟! به حامد می گویم: خداوند تو را روسپید کند که ما را در قیامت در محضر حضرت زهرا(س) روسپید کردی و حداقل می توانیم به فاطمه ی زهرا(س) بگوییم یک نفری را که فرزندمان بود در راه دفاع از ناموس شما قربانی دادیم. لذا ما حامد را با همان خوشحالی راهی میدان کردیم که گویی قرار است لباس دامادی بر تن کند و وارد حجله شود. می بینید که هیچ نیاز نبود دلهره داشته باشیم یا دلمان بلرزد.

وقتی سوریه رفتم اول به عیادت حامد رفتم و او را با تنی مجروح روی تخت بیمارستان دیدم؛ سپس مرا به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) بردند؛ پس از زیارات آن بانوان بزرگوار از حضرت زینب خواستم همان طور که در صحرای کربلا دلت بی تاب بود و اباعبدالله(ع) دست بر سینه ات گذاشت و قرار گرفتی، همان گونه به من و مادرش آرام و قرار عنایت کن و به ما صبر بده همان طور که خداوند به شما صبر داد. گفتم اگر قرار است حامد با این وضعیت که چشمان و دستانش را از دست داده و سراسر بدنش ترکش است، زنده بماند باید بگویم هرچه از دوست رسد نیکوست و من و مادرش تا آخر عمر نوکری و کنیزی اش را می کنیم به او می رسیم و مراقبت می کنیم. اما اگر قرار است شهید شود این قربانی را از ما قبول کن.

وقتی در چنین شرایطی قرار بگیرم حضرت زینب(س) را به خاطر می آورم که بسیار به ایشان شماتت کردند اما در آخر همه دیدند که چه کسی پیروز و چه کسی مغلوب است. هر کس که بخواهد ما را شماتت کند من از همین الان حلالشان می کنم ولی بهتر است آنها کلاه خود را قاضی کنند و ببینند آیا واقعا شایسته است که کسی به خاطر دفاع از ناموس امام زمان(عج) مورد شماتت قرار بگیرد؟!

شاید شماتت از کسی برمی آید که امام زمان(عج) را نمی شناسد که اگر کسی ادعای مسلمانی کند و امام زمانش(عج) را نشناسد کافر است و اگر هم امام زمان(عج) را می شناسد باید از ناموسش(عج) دفاع کند. به هرحال من به حامدم افتخار می کنم و هرکس مرا شماتت کرده و یا شماتت بکند، با زبان روزه می گویم که حلالش 

می کنم.






  • دوستدار شهدا
۰۳
تیر


خاطراتی از زندگی خصوصی شهید سید احمد حسینی از زبان همسرش،، از خصوصیات بارز احمد ...نماز اول وقت...بود...خصوصیت دیگه ای ک همیشه یادمه و بارز بود اینه که احمد از غیبت خوشش نمیومد....اگه توی جمعی بودیم و کسی غیبت میکرد ....یا صدای تلویزیون را بلند میکرد یا تذکر میداد..وقتی با احمد حرف میزدم میگفت همیشه دوست دارم خدا ی امتحان بزرگ ازم بگیره بدونم اگه شب عاشورا بودم جز کسانی بودم ک تو تاریکی شب امام رو تنها گذاشتند یا کسانی که شجاعانه موندن و شهید شدند.....و آخرشم خدا رو شکر به آرزوش رسید....من با تمام وجود به احمد افتخار میکنم...

 سه ماه سوریه بود ....

 پیکرش بی سر برگشت....

شهید سید احمد حسینی....متولد 66 ....افغانستان....احمد از 13 سالگی به ایران اومد...کنار کار کردن زبان انگلیسی هم می آموخت....احمد در سن 24 سالگی با دختر داییش ازدواج کرد.... سه سال و نیم از ازدواجشون میگذشت ک احمد برای دفاع به سوریه رفت...و شهید شد....

18/1/93

تاریخ شهادت

اَللهُمَّـ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْـ بِحَقْ زِیْنَبْــ کُبْــــــریٰ (س)

ڪاناڸ رسمے«شــ‌هداے فاطمیوڹ»

 @Sh_fatemi

  • دوستدار شهدا