شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۹۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹
شهریور


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

گفت:

و صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟

گفت:

عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند:

به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی

توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی

پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی

تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد

با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم

تو که همسن منی ، تو که همسال منی

یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم

دستمو بگیر بهم بها بده

منو هم تو جمع خوبا راه بده

کنار خودت بمن یه جا بده...

.

عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود.

گفت:

گل مالیدن که تموم شد، عمار به بچه ها گفت بعد از نماز مقرفرماندهی برنامه است. همه بیاین. و خودش رفت دنبال کارهاش. بچه ها هم یکی یکی رفتن. من و قدیر و حیدر هم رفتیم تا بعد ازچند روز بریم یه سر عقب تا آبی به سر و رومون بزنیم

راه افتادیم تا...

.


محرم

عاشورا

عمار

میثم

قدیر

جهاد

اینجا تیپ سیدالشهداء 

شهیدجهادعمادمغنیه

شهیدمیثم مدواری

شهیدقدیرسرلک

شهیدمحمدحسین محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


اول محرم امسال هم بوی مصطفی رو میده . 

تو مسیر بنر ها رو یکی یکی نگاه میکردم با خودم میگفتم چقدر بده که تو شهریار از شهدای مدافع حرفی نیست در صورتی که مدافعان و شهدای مدافع در شهریار کولاک کردن مسئولین شهر چرا فقط موقع انتخابات و کسب شهرت به یاد شهدا میفتند ... چرا ؟ و مدام این چرا ها رو تکرار میکردم راستش رو بخواید دلم شکست . با همین افکار وارد مغازه شده بودم و داشتم کار های مغازه رو انجام میدادم عکس قبلی آقا مصطفی رو که دم در زده بودم دیگه کهنه شده بود منم از دم در درش اوردم تا وقت کنم عوضش کنم .. یکی از خواهران بسیجی که از ناحیه مرکز تهران جهت دکور سازی هفته دفاع مقدس اومده بود خیلی اتفاقی وارد چاپخونه میشه و از من چنتا سوال در باره قیمت بنر منم قیمت میدم و در باره کارشون سئوال میکنم که گویا برای بچه های نوجوان در هفته دفاع مقدس غرفه دارن و میخوان نمایشگاه بزنن که منهم چنتا نظر دادم و قرار شد بنده کارشون رو انجام بدم این خانم چنتا از کارهایی رو که تو شهر های مختلف انجام داده بود رو عکس گرفته بود و داشتم عکسهاش رو نگاه می کردم که عکس آقا مصطفی تو همه کارها به صورت شاخص رویت میشد با تعجب سوال کردم این غرفه رو کجا دایر کردید گفتن اندیمشک این یکی کجا گفتن دوکوهه یه عکس دیگه رو با دستم نشون دادم که منظورم رو متوجه شد و گفت شلمچه ... گفتم چرا همه جا عکس این شهید و استفاده کردید .

که گفتن: ایشون در زمان حضورشون یکی از بیشترین جاذبه نیرو رو اون هم از نونهالان ، نو جوانان و جوانان داشته . کار کردن با نوجونا خیلی سخته اما ایشون تمام وقتش رو وقف نوجونا کرده و لازم همه جا از این مدافع در عرصه فرهنگی یاد بشه.از من اسامی شهدای فردیس رو پرسیدن که منهم اسامی که میدونستم گفتم و در پایان اسم مصطفی صدرزاده رو نوشت گفتم ایشون که شهید شهریار هستن گفت این شهید باید اسمش همه جا باشه . تا اون لحظه من نسبت آشنایی خودم رو اعلام نکرده بودم موقع رفتن یکی از عکس های آقا مصطفی رو که پرینت گرفته بودم دم در میبینه و با تعجب میگه شما هم که انگار به این شهید ارادت دارید لحظه ای مکث کردم تو دلم گفتم کاشکی خیلی زودتر ارادت پیدا میکردم . گفتم آقا مصطفی برادر بنده هستن ... خوشحال شدم که اگر قدر شهدا و ارزش والاشون توی شهر خودشون مطرح نیست اما به جاش در شهر های مختلف هنوز کار فرهنگی انجام میدن و چه زیبا گفت شهید بزرگوار : باورم این است که شهدا زنده اند .... عکسی از مصطفی و سجاد چاپ و دم در مغازه نصب کردم گفتم شاید با دیدن این عکس هر روز با یاد خدا با دیدن عکس شهدا روزم رو شروع کنم . و امروز اول محرم روز جمعه است ثانیه شمار داره تلاش میکنه که موتور ساعت رو 11 برسونه ... منم از صبح منتظر ساعت 11 موندم که اولین روز جمعه سال 1439قمری را با یاد مصطفی و تمامی شهدای مدافع تحویل کنم .... دستگیر زمینی ها باشید پای ما بد جور به زمین چسبیده که حتی راه رفتن هم برامون سخت شده چه برسه پریدن اما شهدا یاری کنید اگر حتی نشد پرواز کنیم حد اقل درست راه رفتن رو فراموش نکنیم نشه که زمین بخوریم یا اگر زمین خوردیم بلند نشیم... نشه که ما باشیم و شما کنار ما نباشین .. نشه که زمین بخوریم و دستگیری برای بلند شدن نداشته باشیم.

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


بسم الله

قربة الی الله

گفت محمود یکشنبه شهید شد.

گفتم خب؟

گفت هفته قبلش دوشنبه اومده بود پادگان ما. تو پادگان که دیدمش رفتم پیشش و بغلش کردم. بعد بهش گفتم محمود حلالم کن! گفت چی رو حلال کنم؟ گفتم یه کم فکر کنی میفهمی. محمود گفت واسه اون آب آوردنا میگی؟ خندیدمو گفتم آره همون شش ماهی رو که واسم آب میاوردی رو میگم. محمود هم با خنده گفت برو دیوونه حلاله حلالت.

پرسیدم قضیه آب آوردنا چی بود دیگه؟

گفت  آموزشی تو پادگان که بودیم شبا زیاد تشنه ام میشد. شبای اول بود با غرولند از خواب بیدار شدم و گفتم، عه کی حال داره بره آب بخوره...خیلی دوره.

محمود که بیدار بود گفت من میرم واست آب میارم.

و بعد با یه پارچ برگشت و یه لیوان بهم آب داد. آخرش هم گفت: هر وقتی آب خواستی به خودم بگو واست میارم.

منم شش ماه تموم هرشب بهش میگفتم واسم آب میاورد.

گفتم اغراق نکن دیگه هر شب که واست آب نمیاورد.

با خنده گفت نه به جون خودم بیشتر شبا ساعت ۳ شب بیدارش میکردم و میرفت واسم آب میاورد.

.

با خودم میگم:

نه چلاق بوده که نتونه بره آب بیاره

نه آدم تنبلیه که نخواد کار کنه؛

اون فقط میخواست از دست محمود آب بگیره...میخواست محمود براش آب بیاره...میخواست خودشو واسه محمود لوس کنه...میخواست محمود نازشو بکشه...میخواست بیشتر با محمود باشه...میخواست محمود باهاش باشه...و گرنه آب میخواهد چه کار...

.

نمیدونم چرا یهو فکرم رفت دور و بر خیمه ها

وقتی سکینه و بچه ها مشک رو طرف عموشون عباس گرفتن و ازش طلب آب کردن...نه که چون دیگه هیچ یاری برای باباشون حسین نمونده بود نه! آخه وقتی اصحاب هم دور و بر باباشون حسین بودن باز هم میرفتن پیش عموشون عباس و از اون طلب آب میکردن.

آخه دوست داشتن عمو عباسشون براشون آب بیاره

آخه هیچکی مثل عمو عباس ناز بچه ها رو نمیخرید

آخه هیچکی مثل عمو عباس حواسش به بچه ها نبود

آخه عمو عباس یه دونه بود...

.

.

.

.

.

محمود جان

تشنمه

میشه بهم آب بدی.....

.


آب میخواهد چه کار؟ آب آورش را پس دهید

آی مردم زود عموی دخترش را پس دهید‌..

.

السلام علیک یاساقی العطاشا

ظهر تاسوعا ی محرم الحرام ۱۴۴۰

رفیق

محمود

تشنمه

ساقی

آب

تاسوعا

شهیدمحمودرضابیضایی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور



"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964

شھداے مدافع قم

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

خداحافظی با چشمان مون  نه من توانش رو داشتم بلند شم و نه بابک میتونست بیاد، از پشت سر با دقت و سیر نگاهش کردم... میدونستم اعتقاد فرزندم چیست و میدونستم بابک دیگه بر نمی‌گردد....  آخ آخ آخ که دلم بدجوری شکست با صحبت های پدر محترم شهید، لحظه خداحافظی اباعبدالله با علی اکبرش را تصور کنید وقتی علی اکبر با قامت رشید و زیبا اش، امام ازش می‌خواهند تا چند قدمی راه برود تا بعد برود به میدان جنگ... امام حسین هم سیر نگاه کرد فرزندش را...

چه زیبا تاریخ تکرار می شود و از علی اکبر حسین بن علی علیه السلام تا علی اکبر های این زمان در راه پسر های فاطمه زهرا سلام الله و در راه اسلام و خدا... .

شهید بابک نوری هریس مدافع حرم حضرت زینب سلام الله 

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964

شھداے مدافع  قم

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

بهش گفتـم :

راضی‌ام شهیـد بشی! ولی الان نه ! تو هنوز جـوونی

تو جـواب بهم گفـت :

لذتی که علی اکبر از شهادت بُرد

حبیب ابن مظاهر نبرد !

 راوی : همسر

شهیدمحمدحسین_محمدخانے

پ.ن

کاش بچشیم لذت شهادت در جوانی را

@Ahmadmashlab1995

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

روضه امشب

سلام علیِّ اکبرم...

.


زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست 

نوک ترکش اثرش چون نوک مسمار شده...

.


رفیق

محمود

علی اکبر

سربازان آخرالزمانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمودرضابیضایی 

@bi_to_be_sar_nemishavadd

https://t.co/kcysVeTC6B

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

شهادت سنگ را بوسیدنی کرد؛

شهادت خاک ها را دیدنی کرد؛

در آنجایی که عقل و علم ماندند؛

شهادت عشق را فهمیدنی کرد

شهید مصطفی صدرزاده 

@shahid_tasooa

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

 آموزش عمومی پاسداری که تمام شد ، برای مراسم افتتاحیه آماده شدیم؛ البته مراسم ما همزمان بود با مراسم اختتامیه بچه های دوره قبل. 

محمودرضابیضائی، مرتضی مسیب زاده،حسن غفاری و محمد قریب از بچه های دوره قبل بودندکه با هم آشنا شدیم 

محمودرضا و مرتضی بیشتر شبیه دوقلوهابودند، همه جا باهم بودندو اگر قرار بود حرفی بینشان رد و بدل شود، ترکی باهم صحبت می کردند. شیرینی لهجه آذری محمودرضا و مرتضی از آن طعم هایی بود که بر دل می نشست

کتاب رفیق مثل رسول(زندگینامه شهیدمدافع حرم رسول خلیلی) فصل پنجم ص۸۹

@Agamahmoodreza


  • دوستدار شهدا