گفتگویی با برادر شهید سید مهدی حسینی

شهید سید مهدی حسینی یکی از رزمندگان فاطمی بودند که در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل شدند.
گفتگویی با برادر شهید انجام شده که تقدیم می شود.
برادر شهید: من برادر شهید مهدی حسینی هستم.
ازبرادرتون بگین. چندساله بودند. آیا فرزند داشتند؟
برادر شهید : 30 ساله بودن. تولدش نیمه شعبان بود ( 1394/11/29) مادرم بخاطر همین اسمش رو مهدی گذاشتن.
دوتا فرزند داشتن هر دو پسر.محمد عرفان 9ساله و محمد ایمان 3ساله.
در کجا و چه عملیاتی شهید شدن؟
برادر شهید: در سوریه و منظقه تو منطقه ای خناصر.
چندبار سوریه رفتن؟
برادر شهید : یک دوره.وقتی رفت گفت من شهید میشم منو مادرم رفتیم پادگان واسه بار آخر ببینیمش اومد بیرون گفت من شهید میشم مادر من خواب دیدم باید برم.
از دمشق به پدرو مادرم زنگ زد و مادرم گفت به آرزوت رسیدی. گفت: مادر اینجا چه جاییه بهشته.
پنجم عید بود زنگ زد واسه بار آخر خداحافظی کرد با ما بعد ۱۵ رو خبر شهادتشو شنیدیم.
پدرومادرتون راضی بودن برن؟ چطور راضیشون کردن که برن؟
برادر شهید: روزی که رفت به مادرم گفت من سر دوماه برمیگردم.مادر گفت یه دوره سه ماه چطور دوماه برمیگردی چیزی نگفت به ما خندیدو رفت.
اولش به ما چیزی نگفته بود که میخواد بره صبح گوشیه من زنگ خود که مهدی رفته پادگان واسه اعزام به سوریه.
رفتیم دنبالش باهاش صحبت کنیم برادرم گفت : تو دوتا پسر داری نرو مهدی به برادرم گفت بچه ها خدا رو دارن خدا بالا سرشونه.
پدرم و مادرم میدونستن که شهید میشه.
پدرم گفت نرو مهدی خیلی شهید میارن نرو به پدرم گفت: بابا خون من از این شهدا رنگین تر نیست باید برم من خوابمو دیدم باید برم.
شما دوجا اشاره به خواب کردین که برادر شهیدتون گفتن خواب دیدن.
چه خوابی دیده بودن به شما گفتن؟
برادر شهید: نه خوابشو به کسی تعریف نکرده.
وقتی رفت داخل پادگان خندید و رو به ما کرد دست تکون دادو رفت.
- ۹۵/۰۶/۰۳