تصویرسازی نمادین از استقبال حاج قاسم سلیمانی
ازشهدای خانطومان در حرم امام رضا(ع)
@ravayate_fath
تصویرسازی نمادین از استقبال حاج قاسم سلیمانی
ازشهدای خانطومان در حرم امام رضا(ع)
@ravayate_fath
پدر دو شهید
شهید حسن رجائیفر، یکی از شهدای تازه تفحص شده
مدافع حرم که به تازگی پیکر مطهرش به آغوش میهن بازگشته است .
@Aminikhaah
عاشقانه های مادر تنها شهید مدافع حرم کردستانی :
از کودکی دنیای او با همسن و سالهایش فرق داشت. حتی لابهلای شیطنتهای کودکانهاش یکجور هدف ِ منطقی پیدا میشد که هرکسی از آن سر درنمیآورد. مادرش میگوید خطرهای زیادی از سرش گذشت و سلامت ماند چون خدا او را برای خودش نگه داشته بود. . در روستای کوچک از توابع جنوب شرقی قروه ، در کودکی بیماری سختی میگیرد که هر کدام از هم سن و سالهایش دچار شدند یا مردند یا فلج شدند اما پزشکی به نام دکتر شوشتری که هنوز هم در قید حیات هستند از درمان نا امید میشود ولی مادرش همان زمان او را به امام حسین می سپارد و بهبود می یابد. حالا بیش از سی سال عشقش به اهل بیت(ع) از او یک مدافع واقعی ساخت تا بتواند به اندازه دستهای خودش پرچم دفاع ازحریم آلالله را بالا نگهدارد ، عاشق شهادت بود و همین هم شد ! آری سخن از تنها شهید مدافع حرم استان کردستان است، وی متولد سال 1360 از اهالی روستای میهم شهرستان قروه و به عنوان نیروی بسیجی داوطلب آزاد در کشور عراق و در دفاع از حرم مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در خرداد ماه سال 94 و در درگیری با گروهک های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل شد. از شهید منوچهر سعیدی تنها 2 فرزند پسر به یادگار مانده است که رادمهر 6 سال دارد و ماهان در حالی این روزها آرام آرام راه رفتن را یاد می گیرد که در لحظه شهادت پدر هنوز متولد نشده بود. در ادامه گفتوگوبا «کبری میهمی»، مادر شهید مدافع حرم «منوچهر سعیدی» را در ادامه می خوانید؛
از دوران کودکی پسرتان برایمان بگویید؟
پسرم در سال 1359 در روستای میهم از توابع شهرستان قروه دیده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده بود، منوچهر خیلی زرنگ و باهوش و گاهی کنجکاویهای زیادی به خرج میداد که همه را نگران میکرد اما همیشه از هم سن و سالانش باهوشتر به نظر میرسید، چیزهایی که به دست میآورد را دوست داشت با همه به اشتراک بگذارد. به مقام معظم رهبری علاقه بسیاری داشت، خودش را فدایی حضرت آقا میدانست. سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و پیگیری میکرد.
درباره شهادت منوچهر برایمان شرح دهید ؟
شهید منوچهر سعیدی در سال 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می شود و لباس سبز پاسداری به تن می کند، وی با اوجگرفتن جنگ در سوریه، در سال 1392 به این کشور اعزام و در مقابل عوامل تکفیری تروریستی داعش می ایستاد. ایشان بعد از بازگشت از سوریه یک بار در سال 1394 در حالیکه منتظر به دنیا آمدن فرزند دومش بود، به صورت خودجوش و در جهت کمک به روستاهای محروم عراق به این کشور اعزام می شود، اما بعد 10 روز حضور در کشور دوست و همسایه، در روز دهم خردادماه سال 1394 مورد حمله انتهاری عوامل تکفیری تروریستی داعش قرار می گیرد و به جمع همرزمان شهیدش می پیوندد. در غیاب دوری پسرتان چگونه با او ارتباط برقرار می کردید؟ وقتی در غیاب منوچهر، دلم تنگ میشد میرفتم به تلفن نگاه میکردم میگفتم بگذار به مغز منوچهر پیام بفرستم میگفتم من یک مادر هستم حتما دلتنگی من به منوچهرمنتقل میشود و میفهمد. در دلم میگفتم زنگ بزن دلم تنگ شده اگر همان روز زنگ نمیزد فردایش زنگ میزد. هربار که دلم هوایش را میکرد و با او اینطور ارتباط میگرفتم حتما زنگ میزد. چطور شد که تصمیم گرفت راهی دفاع از حرم شود ؟ وی در سال 1378 عازم خدمت سربازی می شود و بعد از گذراندن دوره آموزشی در اراک ادامه خدمتش را در سیستان وبلوچستان طی می کند و بعد از خدمت سربازی در تهران مشغول به کار می شود و در سال 1383 ازدواج می کند که حاصل این ازدواج دو فرزند به نام های رادمهر و ماهان می باشد ـ ماهان سه ماه بعد از شهادت پدر به دنیا می آید. آیا هنگامی که پیکر پسر شهیدتان را دیدید بی قراری زیادی کردید؟ من از زخم میترسیدم. اگر دست منوچهر یک خط کوچک میافتاد من حتی نگاه هم نمیکردم، گاهی تصادف میکرد و زخم کوچکی روی دستش ایجاد میشد وقتی میخواست روی زخمش را بردارد انگار گوشتهای بدن من بود که دارد کنده میشود و میریزد همه وجودم خالی میشد اما سر جریان شهادتش اصلا اینطور نبودم ولی در پیکرش صورتش زخم بود اصلا نمیترسیدم دلم بیقراری نمیکرد انگار من نبودم. چون در راه اسلام نثار شده و در راه دفاع از حرم رفته است. آرزوی ما شهادت بود. خدا را شکر میکنم که بین هر راهی منوچهر شهادت را انتخاب کرد. اگر راه دیگری را انتخاب میکرد من باید به سرم میکوبیدم و فریاد میزدم اگر خط دیگری را انتخاب میکرد باید ناراحت میشدم. الان آرامش دارم و این آرامش را خدا به ما داده است.
همانطور که گفتی قبلا با مغز پیامت را به پسرت میرساندی الان بعد از شهادتش چطور با او درد و دل میکنی؟
منوچهر عکسها و چشمهای درون عکسش با من حرف میزند. همانطور که از اینجا در دلم به منوچهر که در عراق بود حرف میزدم و زنگ میزد الان هم همینطور با هم حرف میزنیم. پیکرش آمد چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشمها حرف میزدم. این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمیشود من کسی بودم که همیشه در حال بیقراری و گریه بودم اما کنار منوچهر اصلا اینطور نبودم.
سخن آخر شما ...؟
اگر همین الان این در باز شود و بیاید تو، به خاطر کارهایی که کرده است از او تشکر میکنم و میگفتم خوش آمدی. منوچهر اینآخریها که دستم را میگرفت حس عجیبی داشتم وقتی روبوسی میکرد حسش با این چند سال عمرش فرق میکرد معلوم بود این دست دادنها با همیشه فرق میکند.
مداح بود. تمام روضهها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد! مخصوصا روضه علی اکبر(ع) مخصوصا اربا اربا مخصوصا کمر خمیده مخصوصا عبا و تن چاک چاک ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقهی قبل روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه» حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟! صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد: «خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...» روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید. رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند. خب! فرمانده بود. غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند. گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید. زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید! اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد! باز هم روضه: « الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست» کمرش خم شده بود.
@zakhmiyan_eshgh
یکبار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستشان بود، باز کردند و عکس چند تن از شهدا را نشانم دادند شهید مهدی باکری شهید حسن باقری و شهید مهدی زینالدین. یکی از عکسها، عکس خودم بود.!!! آقا به من گفتند که عکس شما با بقیۀ عکسها چه مطابقتی دارد؟ من هم از اینکه عکس دوران جوانیم بود، عرض کردم ما هم سن و سال بودیم. آقا فرمودند: آنها "وظایف" خود را انجام دادند و رفتند مصلحت خداوند بر این بود که شما بمانید و باشید و کاری که چه بسا سختتر از کار آنهاست، انجام دهید اگر شما نباشید، چه کسی میخواهد این کار را انجام دهد؟
@Agamahmoodreza
" تابوتی سبک ولی غمی سنگین "
شده تابوت ضـریح و همه زائر شدهایم
پایان ۴ سال چشم انتظاری پیڪـر مطهـر پاسدار
مدافع حرم
شهـید رضا حاجی زاده در آغوش خانواده
@ravayate_fath
به گزارش روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح، پیکر مطهر هفت تن از شهدای دفاع مقدس از نیروهای لشکر ۵ نصر خراسان، کشف و شناسایی شد. "شهید روزعلی ایزدیان" فرزند حمید، متولد ۱۳۴۵/۱۱/۰۱، اعزامی از مسجد سلیمان، در تاریخ ۱۳۶۱/۱۱/۲۱ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. "شهید فرامرز بهروان" فرزند محمد، متولد ۱۳۴۶، اعزامی از دزفول، در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ در عملیات بدر در شرق دجله به فیض شهادت نائل آمد. "شهید علی چمبری" فرزند علیحسین، متولد ۱۳۴۲/۰۳/۰۹، اعزامی از بهبهان، در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۸ در عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمذ. "شهید روزعلی کرملایی" فرزند حسین، متولد ۱۳۴۰، اعزامی از شوش، در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۷ در عملیات خیبر در جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمذ. "شهید محمدحسین ایمانی" فرزند محمد، متولد ۱۳۳۹/۰۴/۰۶، اعزامی از بجنورد، در تاریخ ۱۳۶۲/۰۱/۰۸ در عملیات والفجر ۱ در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. "شهید حمیدرضا قویدل" فرزند محمد، متولد ۱۳۴۴/۱۲/۰۱، اعزامی از قوچان، در تاریخ ۱۳۶۱/۱۰/۱۲ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه به فیض شهادت نائل آمد. "شهید قربانعلی کبریائی کلات" فرزند عبدالعلی، متولد ۱۳۴۵/۰۴/۰۹، اعزامی از اسفراین، در تاریخ ۱۳۶۴/۰۱/۲۷ در عملیات بدر در شرق دجله به فیض شهادت نائل آمذ. پیکرهای مطهر این هفت شهید بسیجی از طریق پلاک هویت شناسایی گردید. قهرمانان وطن
ما ملت امام حسینیم
@Agamahmoodreza
اصحاب عاشورایی امام عشق همه گِرد فرمانده جمع شدند فرمانده قول داده بود که پیکر شهدای خان طومان را برگرداند ولی خود زودتر به دیدارشان رفت !! حالا شهدا برگشتند و فرمانده به قولش عمل کرد... اما هنوز چشمان خانواده معظم شهید رحیم کابلی منتظر خبری از شهیدشان است .
همسر بزرگوارشهید رحیم کابلی دیشب خواب شهید رو دید... به شهید گفت چرا با شهدا نیومدی؟
گفت: منتظر بودم بچه ها (هشتشهیدخانطومان) برگردن حالا که اومدن منم میام ...
شهدای خان طومان ما ملت امام حسینیم
@Agamahmoodreza
بسم رب شهدا گاهی که میخواهم از شهیدی بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت میماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند. اینبار هم همینطور! بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه چراغی در ذهنم روشن میشود. قلم به دست مینویسم از او : گرمای تابستان را با حضورش در خانواده بیاضی ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود. سعید آقایی که راه طلبگی را در پیش گرفت و لباس انبیا را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه عشق آمده بود که امتحان پس بدهد. باز مردی از فاطمیون که دل به حریم عشق باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری... وَ باز شاگردی که رسم گذشتن از خود را خوب بلد بود ، گذشتن دل میخواهد به حرف نیست به عمل است. باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندیات میشود و این طلبه صادقانه گذشت از هر چیزی که دوستش داشت! هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و رسم شهادت ندارم. هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و صاف شود ،دلم یک پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. دلم پر میکشد برای مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم. کاش متفاوت به آخر برسیم! وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست.
نویسنده : مهدیه نادعلی به مناسبت سالروز شهادت شهید مدافع حرم سعید بیاضی زاده
تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳ تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
@Iran_Iran https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
قرارمان به برگشتنت بود....
به دوباره دیدنت ....
اما تو اکنون انجا ارام گرفته ای....
بی انکه بدانی من هنوز
چشم به راهم برای امدنت ....
. سه روزه رفته ای سی روزه
حالا خوش اومدی مسافرم خسته نباشی پهلوان
http://telegram.me/Iran_Iran