شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

خاطره ای از شهید حسین‌ معز غلامی

شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۸ ب.ظ


دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما سخت گذشت،

نه تنها روزشماری میکردیم برای بازگشتش بلکه ثانیه هارو هم میشمردیم تا برگرده.

یک روز  تماس گرفت و گفت سه شنبه شب برمیگرده، بی نهایت خوشحال شدیم ...

از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی با یک سبد گل بزرگ منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست.

تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز قرآن میخوندیم و ذکر میگفتیم تا از روی پله ها دیدیمش. شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومدتا مارو با اون سبد گل بزرگ دید با غم بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت تورو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید. ماهم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم وقتی اومد بیرون و ازش علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت تو این پرواز چندتا شهید آوردیم،تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه جاموند،میترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه.

تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل .

تا نماز صبح نشست و از خاطرات تلخ حلب گفت و ما گریه کردیم...

بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت بی خبر اومد

به نقل از خواهر شهید

شهید حسین‌ معز غلامی

@jamondegan

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی