شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

به گزارش مشرق، مردان مدافع حرم اگرچه قدم در میدان مبارزه می‌گذارند، در پی همه این رفتن‌ها اراده و خلوص زنانی است که توشه راه می‌بندند و راهی‌شان می‌کنند. اسماعیل‌هایی که یک به یک به قربانگاه ابراهیمی می‌روند و فدایی عمه سادات می‌شوند، اما شاگردانی در مکتب خود تربیت می‌کنند به نام همسران مدافع حرم؛ شیرزنانی که در گردان زینب(س) ثبت‌نام کرده و در سنگر صبر و مقاومت، جهاد می‌کنند. 

این بار روزنامه جوان با فاطمه صالحی همسر شهید اسماعیل خان‌زاده همکلام شده‌ تا از روزهای زندگی با یک شهید مدافع حرم بگوید. 

گویی شما و شهید اهل یک منطقه و روستا بودید؟

اسماعیل بچه محل ما بود. همدیگر را خوب می‌شناختیم. اسماعیل متولد 19شهریور 1363 بود و من متولد1367. ما اهل روستای زنگی‌کلاه بخش سرخرود شهرستان محمود آباد استان مازندران هستیم. روستای ما 15 شهید دفاع مقدس دارد و یک شهید مدافع حرم. آشنایی و ازدواج ما سنتی بود و در تاریخ 28 مرداد ماه 1384 با هم وصلت کردیم.

زمان ازدواجتان هم شغل نظامی داشتند؟

بله، آن زمان اسماعیلم در لشکر 25 کربلا پاسدار بود و در آن لشکر خدمت می‌کرد. همان اوایل آشنایی هم از سختی راه و همراهی با یک نظامی برایم گفت. از مشکلات سر راه و مأموریت‌هایی که امکان دارد او را از خانه و زندگی دور نگه دارد و شاید نتواند در کنارم باشد. اولین حرفش در زندگی شهادت بود. 

پس مسئله شهادت در خانواده شما امری ملموس بود؟ مشکلی با این موضوع نداشتید؟

در طول زندگی با ایشان در میان جمع دوستان و همکاران حرف از شهادت بود و شهید شدنش. اسماعیلم بسیار از نبودش برایم صحبت می‌کرد. در واقع من را آماده شهادتش کرده بود و می‌گفت: خیلی زود تنها می‌شوی. باید صبر داشته باشی. اسماعیل ارادت خاصی به شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس داشت. ارادتی که در نهایت خلوص او را به جمع شهدا رساند. دلبستگی خاصی هم به شهیدان شیرودی، کشوری و شهید مهدی باکری داشت و در طول زندگی‌اش از این سه بزرگوار استمداد می‌طلبید وحوائجش را از آنها می‌خواست. خوب به یاد دارم زمانی که می‌خواست به استخدام سپاه در بیاید خواب شهید شیرودی را دیده بود. می‌گفت خواب دیدم شهید شیرودی آمد و لباس پاسداری را به من داد. برای همین دیگر شکی نداشتم که جزو سپاهیان خواهم شد.

چند سال در کنار شهید زندگی کردید؟ از ایشان فرزندی هم دارید؟

من و همسنگر زندگی‌ام 10 سال با هم و در کنار هم زندگی شیرینی داشتیم. 10 سالی که خیلی خیلی زود گذشت. من از ایشان فرزند دختری به نام نرگس دارم. تنها یادگار شهیدم که متولد 12اسفند ماه 1388 است. 

خانم صالحی به نظر شما چه شاخصه‌های اخلاقی در همسرتان ایشان را به عاقبتی چون شهادت رساند؟

اسماعیل بسیار خوش‌برخورد بود و مهربان. بسیار خونگرم و دلسوز. همیشه لبخند به لب داشت. اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394  برای دفاع از حرم رفت. وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی می‌دانستم که دیگر بازنمی‌گردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.

با رفتنش مخالفت نکردید؟

نه، مخالفتی برای رفتنش نداشتم، چون می‌دانستم که با فردی نظامی ازدواج کرده‌ام که همه کارش یعنی مأموریت و نبودن‌هایی که برای حفظ اسلام، کشور و آرمان‌های نظام است. می‌گفت وقتی قبول کردی که همسر یک نظامی باشی، دیگر برای مأموریت رفتن‌هایم نباید بهانه‌ای داشته باشی. استدلال می‌کرد که اگر من نروم و بقیه نروند، چه کسی باید برای دفاع از حرم عمه جانم زینب(س) برود. اگر ما نرویم دوباره صحنه کربلا تکرار می‌شود و عمه سادات به اسارت می‌رود. اگر جلوی رفتن من را برای دفاع از اسلام و حریم آل الله بگیری فرقی با زنان کوفه نخواهی داشت. من راضی بودم اما پیش از رفتن پدر و مادرش را فرستاد کربلا بعد خودش راهی سوریه شد. 

چه مسئولیتی داشت؟

در محل کارش مسئول عملیات بود، اما در سوریه کمک تیربارچی بود.




  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی