شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


همسرمعزز شهید باقری:

زینب آن روز رفت منزل عمویش. شب هم که آمد و عکس‌ها را که به دیوار زده بودند و دیده بود، دائم می‌رفت جلوی پنجره و نگاه می‌کرد و می‌خواست که فقط به کوچه برود. آن موقع هم هوا سرد بود. می‌گفت: «می‌خواهم بروم توی کوچه و عکس بابا را ببوسم.» داخل کوچه هم که می‌رفت، این حرف‌ها را می‌زد و عکس‌ها را می‌بوسید و مردمی که بیرون ایستاده بودند و این منظره را می‌دیدند، بیشتر گریه می‌کردند. خیلی سخت بود. آن یک هفته‌ای که می‌خواستند پیکر را بیاورند، دائم بیرون بود و طاقت نداشت در خانه بماند. چون به دلیل رفت و آمد هم در خانه باز بود، سریع بیرون می‌رفت و به عکس‌ها نگاه می‌کرد.

وقتی همه می‌گویند که تیر خورده، کمی می‌فهمد. ما به زینب می‌گوییم:«بابا زنده و در بهشت است» می‌گوید: «نخیر شما دروغ می‌گویید، بابای من مرده، چرا الکی می‌گویید که بابایم زنده است» خیلی متوجه نمی‌شود و مثلا وقتی من می‌گویم:«بابا بهشت است» می‌گوید:«خب برویم بهشت یا این که ما کی بهشت می‌رویم؟» می‌گویم:«ما هر موقع کارهای خوب کنیم، بعد بهشت می‌رویم» می‌گوید:«بهشت تلفن ندارد تا من با بابا حرف بزنم؟ خب من دلم تنگ شده و می‌خواهم صدایش را بشنوم، چرا نمی‌آید، بابا دلش برای ما تنگ نمی‌شود؟» که من می‌گویم:«بابا زنده است و می‌تواند ما را ببیند.»

زینب نمی‌خواهد بگوید که گریه می‌کند و همیشه وقتی گریه‌اش می‌گیرد، فقط می‌گوید:«چشمم می‌سوزد» یا سر چیزهای مختلف بهانه می‌گیرد و از آن طریق گریه می‌کند. وقتی حرف می‌زنیم یا فیلم و عکس می‌بینیم یا نشان می‌دهند، می‌گوید:«خوابم می‌آید.» و می‌رود زیر پتو گریه می‌کند. زیاد حرف نمی‌زند و خودش را تخلیه نمی‌کند. وقتی آقا عبدالله را در قبر گذاشتند از پیکرش عکس گرفتم واصلا به بچه‌ها نشان ندادم، ولی وقتی گوشی من دست زینب بوده، پنهانی آن عکس را دیده بود. یک شب دیدم که دائم گریه می‌کند و یک مهر گذاشته بود که مثلا نماز می‌خواند. گفت:«دارم نماز می‌خوانم و با خدا حرف می‌زنم. به خدا می‌گویم که دلم برای بابایم تنگ شده، زود بیاد» دیدم که خیلی گریه کرده و به سجده رفته بود. همان شب فکر کردم که خوابیده، من داخل اتاق بودم. آمد پیش من و دیدم که صورتش خیس خیس است از بس که گریه کرده بود، گفت:«مامان عکس بابا که توی قبر هست را دوباره نشان می‌دهی؟»گفتم: «کدام عکس، عکسی ندارد.» گفت:«چرا من خودم توی گوشی شما دیدم.»

پی نوشت : 

▪️یک : بخش هایی از صحبت های همسر مدافع حرم شهید عبدالله باقری با خبرگزاری تسنیم . 

▪️دو : عبدالله باقری نیارکی شب تاسوعای سال ٩٤ در حومه حلب سوریه به شهادت رسید 

▪️سه :  از این شهید والامقام، دو فرزند دختر به نام‌های محدثه ١٢ ساله و زینب ٥ ساله به یادگار مانده است . 

 آقا محمودرضا

@Shemshadichannel

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی