شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

تولدت مبارک داداش

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۸ ب.ظ

بسم الله

تو گوشیم از یک هفته قبلش زنگ گذاشته بودم

هر روز طرفای بعدازظهر زنگ میخورد

وقتی گوشی رو باز میکردم این جمله رو میدیدم

          "تولد محمود رضا"...

انگار هول بودم

از همون اولش همینطوری بودم

عجله داشتم اولین نفر باشم

که بهت تبریک میگه.

دیگه این روزا بزرگترین مشغله ذهنیم این می شد که امسال چی کار کنم

که امسال چه چیز مسخره ای بگیرم

که امسال چطور غافلگیرت کنم

چقدر حال میداد

چه ذوق کودکانه ای

چه دلخوشی پاکی

تولدت برام مهم بود

تولد همه ی رفقام برام مهم بود

و مهمتر از همه اینها

اون چند دقیقه لبخند و خنده ای بود که بواسطه اون جشن تولد رو لبهامون مینشست

و 

محمود اعتراف میکنم که نمک تولد تو برام با همه فرق داشت

اعتراف میکنم که برای تولد تو مایه ی بیشتری میذاشتم

اعتراف میکنم که تولد بقیه بچه ها بیشتر خوش میگذشت و میخندیدیم

ولی برای تو از دل بیشتر مایه میذاشتم

آخ که اعتراف چقدر سخته

اونهم برای من

اونهم جلوی تو

محمودرضا رفاقت خرج داره

در جریان هستی دیگه ان شاءالله؟

محمود

دلم تنگته

خیلی

بگذریم....

هر جا که حرفت شد همان دم گریه کردم

خود را به یک گوشه کشاندم گریه کردم

جاى تو غم را بو کشیدم با نوازش

بر روى زانویم نشاندم گریه کردم 

هر روز خوابیدم که شب بیدار باشم

هر شب نشستم شعر خواندم گریه کردم

باران که زد با بغض پشت رل نشستم 

در التهاب شهر راندم ، گریه کردم 

تا آشنایى دیدم از حال تو پرسید 

جایت سلامت را رساندم ، گریه کردم

تار سفیدى بین موها دیدم امروز

آنقدر بر خود خیره ماندم ، گریه کردم

گریه

کردم

و من که گریه نکردم....گریه!!؟ نه کردم

به من چه مرد نباید که.....

من که نامردم

 آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی