شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با خانواده شهید علی عابدینی ۱

جمعه, ۳ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ

خانواده شهید مدافع حرم «علی عابدینی»:

پیام همسر شهید مدافع حرم برای داعش/پدر شهید: هر کسی می‌گوید مدافعان حرم برای پول می‌روند یزیدی است.

کسانی که فکر می کنند فرزندان ما برای پول رفتند کوته فکرند. تاریخ تکرار شده است. در زمان حضرت علی(ع) می گفتند ایشان به خاطر مقام کار می‌کنند حالا هم همان تفکر در مورد مدافعان حرم این حرف ها را می زند. وقتی نسل حامیان پیامبران می آیند جلو، نسل یزیدی ها هم می آیند جلو.

گروه جهاد و مقاومت مشرق: علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر 25 کربلا بود که بهار 95 در سن 27 سالگی برای مبارزه با تروریست ها و دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید. 

برای صحبت با خانواده این شهید عزیز عازم فردونکنار شدیم. فضای خانه پر بود از دوستان و آشنایانی که برای عرض تبریک و تسلی دل خانواده علی آمده بودند. اما روحیه این خانواده با توجه به اینکه هنوز پیکر فرزندشان هم بر نگشته به گونه ای بود که مهمانشان دچار غم و ناراحتی نمی شد. دلتنگی از نبود او پیدا بود اما عجز و پشیمانی نه.

گفت‌وگو را ابتدا با مادر علی اینگونه آغاز کردیم:

من مادر شهیدم

من مادر شهید علی عابدینی هستم که سال 48 در مازندران متولد شدم. 16 سالم بود خدا علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را صادق علی بگذاریم چون صبح زود وقت اذان صبح به دنیا آمد. خیلی نگران سلامتی اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیافتد. شاید چون سن کمی داشتم بر نگرانی ام افزوده می شد. تا اینکه یک ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلو درد شدیدی دارم، دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی می‌گفتند. شب آقای قد بلند کمر بسته‌ای را در عالم رویا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید: دخترم چرا ناراحتی؟ گفتم: پهلو درد دارم. گفت: نگران نباش بچه ات سالم است. الحمدالله همین طور هم شد.

وقتی علی پاسدار شد

علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده پاسدار زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و علی به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم سپاهی شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم شروع کرد و وارد دانشگاه شد.

بچه سخت پسندی بود

سال 88 پیشنهاد دادیم زن بگیرد، گفتیم الان درآمد برای اداره یک زندگی داری و به سنی هم رسیدی که نیاز به هم صحبت داری. می خواستم قبل از اینکه شیطان او را از من بگیرد خودم زمینه ازدواج را برای پسرم فراهم کنم. خواهر شوهرم همسر علی را معرفی کرد و یک روز با علی و خواهر شوهرم رفتیم منزل پدری عروسم.

قبلش چند بار دیگر خواستگاری رفته بودیم اما در کل بچه سخت پسندی بود مثلا یک لباس را که می خواست بخرد از صبح که می رفت بازار تا غروب طول می کشید یکی را انتخاب کند اما وقتی همسرش را دید همان وقت پسندید و خوشش آمد.


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی