شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی


یه روز ابر سیاهی روی اردوگاه اومد و باران بسیار شدیدی گرفت ، با سید کنار آشپزخونه نشسته بودیم 

گفت علی احسان جان الان عالی میشه اگه بریم زیر این بارون برای بی بی حضرت زهرا سلام الله علیه سینه بزنیم ، گفتم سید دیوونه شدی ، گفت ما که رفتیم بسم الله....

رفت شروع کرد وسط اردوگاه زیر اون بارون شدید سینه می زد و یا زهرااااا یا زهرااااا می گفت من هم رفتم ولی چند دقیقه بیشتر نموندم سراپا خیس شدم و سریع برگشتم اما سید تو حال خودش بود و سینه می زد ، بچه ها کم کم اومدن و حدودا ده بیست نفری شدند. 

به بچه ها می گفت بیاین زیر بارون رحمت الهی سینه بزنیم حضرت زهرا سلام الله علیه ببینه خادم الشهداهاشو

همین طور سینه می زد و گریه می کرد.

کم کم وصل کردن به روضه عطش کودکان ، روحانی اردوگاه هم به جمعشون اضافه شد لحظه های غریبی بود 

مجلس عجیبی شده بود همه گریه می کردند و یا ابوالفضل می گفتند.

بعد از مراسم سید اومد سوله ، گفتم سید الان سرما می خوری  حالت جا میادگفت نگران نباش اگر بدونی خدا چه نظری به مجلس ما کرده بود ،  رحمت الهی از هر طرف ما رو احاطه کرده بود گفت مگه نشنیدی دعا زیر باران مستجاب میشه حرفهای سید بوی عشق و معرفت می داد و ما هنوز به اون نرسیده بودیم.

خادم الشهدا

پهلوان

قهرمان

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi

https://telegram.me/joinchat/Bc1v3z-zHaCvt3Rg1RLwmQ

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی