شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

خاطره ای از شهید ابوعلی (مرتضی عطایی)

سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ

تو منطقه یک روز دشمن داشت تجمع میکرد و قرارشد با بیسیم گرا بدم که بزنن ...

من تو اون محدوده ی مورد نظر نبودم و تا خودم رو برسونم طول میکشید از طریق شبکه هم دسترسی نبود و مجبور شدم به سرعت برم به اون سمت و تو حال دوییدن از بچه ها گرا بگیرم و پشت شبکه اعلام کنم ...

تو دوییدن خوب نشنیدم و اعداد رو جابجا گفتم و خدا رحم کرد که رو سر خودمون نخورد خمپاره ها ...

کار تموم شد و رفتم پیش مرتضی ، بی سیمهام رو دادم و گفتم نمیخوام وایسم میخوام برم عین یک فرد عادی نگهبانی بدم ...

نگاهم میکرد و من اوج گرفتم 

گفت طلبکارهم هستی???

گفتم کدوم طلب ، بدهی دارم که میخوام برم ...

گفت هیچ وقت از زیر کار خرابت فرار نکن و درستش کن و مسیولیت رو بعهده بگیر ، بلد نیستی بگو یادت بدیم ولی شونه خالی نکن ...

من توقع توبیخ داشتم 

توقع تنبیه 

اونم بخاطر اشتباهی که ممکن بود به جان انسانها ختم بشه 

ولی اروم و متین مدیریت کرد ...

خاطره ای از همرزم شهید ابوعلی

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی