از همان روزها نگاهش به شهادت جور دیگری بود
از همان روزها نگاهش به شهادت جور دیگری بود و عزمش برای دفاع جدی.
به من نگفته بود که قرار است به سوریه برود و خودش در تکاپوی رفتن بود. اصلا در فکرم رفتن سید سجاد به سوریه را مرور نمی کردم که بخواهم در موردش با او صحبت کنم
ولی او ۶ ماه بود درخواست رفتن را داده بود و شاید حس می کرد که دیدار آخرمان در این دنیا شب اعزامش است زیرا سه بار در حین رفتن می خواست چیزی را به من بگوید و نگفت.
وقتی ساکش را بستم دیدم کتاب های دیدبانی اش را برداشته و دائم به من می گفت دعا کن سربلند برگردم🙏 و در ماموریت خود، اندک اشتباهی نداشته باشم.
از سر شب، در سررسید مطالبی می نوشت و اجازه نمی داد بخوانم تا اینکه با دیدن گذرنامه اش فهمیدم ماموریت اینبارش سوریه است و دست نوشته های امشبش وصیت نامه سید.
بغض گلویم را گرفته بود و نمی توانستم صحبتی داشته باشم، دم در که رفت سه مرتبه او را از زیر قرآن رد کردم تا همسرم به سلامت از ماموریتش نزدمان آید.
تقدیر جور دیگر رقم زد.
به نقل ازهمسر شهید مدافع حرم
شهید سید سجاد حسینی
@molazemanharam69
- ۹۵/۱۱/۱۰