شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگوبا همسر شهید مصطفی عارفی ۱

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ


حماسه بانو: خودتون رو معرفی میفرمایید؟

همسر شهید: زینب عارفی هستم متولد سال ۶۵ از شهر زابل، همسر شهید مصطفی عارفی متولد سال ۵۹ در تربت جام.

حماسه بانو: پس با همسرتون فامیل هستید و ازدواج فامیلی بوده؟

همسر شهید: بله فامیل بودیم ولی چون نسبت دوری داشتیم، همدیگر رو ندیده بودیم و نمیشناختیم.

حماسه بانو: پس قضیه ازدواجتون به چه نحو بود؟ 

همسر شهید: تابستان سال 81 با بچه های بسیج به مشهد رفته بودیم. در حرم، از امام رضا خواستم که همسری مومن و ساکن مشهد نصیبم کنه. وقتی برگشتم زابل، مدتی بعد ایشون به خواستگاری من آمدند. در حالیکه من اون زمان 16 سال بیشتر نداشتم و منظورم از دعا هم ، همون موقع نبود ولی امام رضا، خیلی زود مستجاب کردن!!

حماسه بانو: چه جالب!! ایشون چطور شما رو پیدا کرده بودن؟

همسر شهید: مصطفی اون موقع سرباز بود و هنوز شغلی هم نداشت ولی به خانواده اش گفته بود نمیخوام چشمم به کسی غیر همسرم باز شود و ازشون خواسته بود براش همسری پیدا کنند. خانواده بدلیل سن کم ایشون و نداشتن کار و مسکن مخالفت میکنند. مصطفی به حرم میرود و از امام رضا کمک میخواهد  که همسری قسمتش کند که ازدواج با او موجب رشد و تعالی اش شود. این ماجرا همزمان با اردوی مشهد ما بوده. 

بعد از این قضیه، خواهر مصطفی که ساکن زابل بودن، من رو به مصطفی معرفی میکند و برای خواستگاری تماس میگیرن....

حماسه بانو: از جلسه خواستگاری و صحبتهایی که شد برامون بگین.

همسر شهید: در همون جلسه اول، چیزی که نظر منو جلب کرد، نگاه پاک و حجب و حیای ایشون بود. صحبتی هم که شد بیشتر حول مسائل اقتصادی بود. چون ایشون در اون زمان هنوز سرباز بودند، برام شرایطشون رو توضیح دادن و گفتن:" من هنوز فرصت اینکه شغل درستی پیدا کنم و به تبع اون مسکنی تهیه کنم نداشتم. برا همین در صورت ازدواج، شما باید بیاین منزل پدرم و چون پس اندازی هم ندارم، شاید نتونم مراسم مفصلی بگیرم. آیا با این شرایط، شما حاضرید با من ازدواج کنین؟!.."

من در جوابش گفتم که :"ملاک اصلی من ایمان و ولایتمداری است ... و چشم پاکی و ایمان شما به همه ثروت دنیا می ارزد ..."

خیلی خوشحال شد و گفت :"امکان داره سالهای اول زندگیمون، سختی هایی متحمل بشید، ولی من قول میدم برای خوشبختی شما همه تلاشم رو انجام بدم..."

حماسه بانو: خانم عارفی! یه ذره باور این مسئله برای مخاطب سخته که چطور یه دختر 16 ساله تنها ملاکش ایمان بوده و جوانی با این شرایط رو قبول میکنه... آیا خانواده مذهبی شما در این نوع نگرش شما تاثیرگذار بودن؟

همسر شهید: نه چندان... اتفاقا خانواده من متوسط هستن و خیلی هم مذهبی شدید نبودن. الگوی خاصی هم نداشتم. ولی من از همان دوران راهنمایی خیلی گرایش مذهبی داشتم. اصلا موسیقی گوش نمیدادم، با اینکه خیلی متداول بود. دنبال نوارهای مذهبی و سخنرانی بودم. اوقات فراغتم رو با خوندن کتاب های دینی و تاریخ اسلام پر میکردم. یادم هست که همون موقع داستانی از پیامبر خونده بودم که در زمان ایشون، دختری، خواستگارش را فقط بخاطر نداشتن مال و ثروت رد میکند، در حالیکه اون جوان خیلی با ایمان بوده... و پیامبر خیلی این کار دختر رو سرزنش میکنن و میفرمایند که باید ملاک اصلی تون ایمان باشه، نه مال دنیا...

این ماجرا، زمان خواستگاری جلو چشمم آمد و دیدم مصطفی دقیقا همین حالت رو داره. بنابراین علی رغم مخالفت خانواده ها قبول کردم...

یعنی غیر از پدرم که بسیار فامیل دوست بودن، بقیه، حتی خانواده مصطفی با این ازدواج در اون مقطعی که هنوز شغل و مسکن نداشت، مخالف بودن. ولی بالاخره همه، کم کم راضی شدن و این ازدواج سر گرفت.

حماسه بانو : مراسم ازدواجتون کی و چطور بود؟

همسر شهید: یکم اسفند سال 81 مصادف با شب عید غدیر ، عقدمون بود. مراسم عقدمون ساده بود ولی تعدادی از فامیل رو دعوت کرده بودیم. چون شرایطش نبود، دیگه عروسی نگرفتیم و رفتیم سر زندگیمون. 

اوایل بدلیل نداشتن شغل، یه مقدار سخت میگذشت ولی من به دو دلیل میتونستم تحمل کنم. یکی اینکه از قبل میدونستم و انتظارش رو داشتم. دلیل دوم که مهم تر هم بود، اخلاق فوق العاده خوب مصطفی بود. اینقدر محبت میکرد که واقعا تلخی ها، حس نمیشد. فکر میکنم حدودا یکسالی از ازدواجمون گذشته بود که بهش گفتم:" لااقل یه اخم کن، من ببینم عصبانیتت چطوریه؟! من همه ش تو استرسم ببینم وقتی تو عصبانی میشی چه شکلی میشی! حالا ما شنیدیم مردا دست بزن دارن، داد میزنن... ولی تو هیچ کدوم از اینها رو نداری..."  همین جور اذیتش میکردم .. یعنی یک سال گذشته بود و من حتی یه بارم اخم و عصبانیت ایشون رو ندیده بودم...

حماسه بانو: یه دختر 16 ساله تو شهر غریب، حتما دلتنگی هایی براتون پیش میومد. چه میکردین؟

همسر شهید: اوائل به کسی نمیگفتم. اما بعدها متوجه شدم که شریک زندگی آدم باید تو همه چی شریک باشه. وقتی خیلی از چیزی ناراحت میشدم، به مصطفی میگفتم. خودش همیشه میگفت:" فقط به من بگو! به کسی دیگه نگو. که هم غیبت افراد نشه و هم اینکه دلخوریها زیاد نشه. حرمت ها شکسته نشه..." و من مواقعی که از چیزی دلخور یا ناراحت میشدم با خودش صحبت میکردم و ایشون خیلی خوب منو راهنمایی میکردن... گاهی می گفتن:" اصلا شما سعی کن بیشتر با خدا درمیون بذاری و از خدا کمک بخواهی. وقتی به خدا بسپاریم بگیم خدایا فلان بنده ت این کارو با من کرد. بنده تو هست ! من کاری نمیتونم بکنم یا بهش چیزی بگم. خودت جوابش رو بده! خب مطمئنا خدا خیلی بهتر از ما جوابش رو میده و اینجوری کسی هم از دست شما ناراحت نمیشه..." و واقعا هم همین کار رو میکردیم و معجزه هایی هم تو زندگی میدیدیم ..

حماسه بانو: خانم عارفی، یکی از موانع مهم ازدواج مسئله مسکن مجزا هست. الان تقریبا اغلب دختران، حاضر نیستن با خانواده شوهر زندگی کنن. البته گاهی مشاوران خانواده هم کارشون رو تایید میکنن و واقعا این نوع زندگی سختی های غیرقابل انکاری دارد.شما این وضعیت رو پذیرفتید و 5 سال ادامه دادین. چطور؟ ضمن اینکه طرفتون شغل هم نداشت. قبول این شرایط واقعا عجیبه!

همسر شهید : من وقتی با دختر خواهرام صحبت میکنم، بهشون میگم بهترین ملاک برای ازدواج، ایمان و ولایت مداریه! یعنی من هیچ ملاکی رو به اندازه ایمان و ولایت مداری مهم نمیدونم. ضمنا من کسی که ولایت مداری نداشته باشه رو مومن نمیدونم . 

بهشون میگم اینقدر این ایمان ارزش داره که شما از لحاظ روحی، توی زندگی هیچ مشکلی نخواهید داشت! مطمئن باشید! چون اینقدر  بهتون محبت میکنه. اینقدر محبت های همسرتون به خودتون و خانواده تون رو میبینید که کاملا ارضا میشید. 

خانواده من اول، مخالف ازدواج ما بودن. چون ملاکشون ایمان نبود. ولی خودم  ملاکم ایمان بود . ولی به مرور ایشون طوری با خانواده من برخورد کرد که همه شیفته ش شدن. یعنی حتی اگر یکی هم بهش بدی میکرد، ندید میگرفت و با خوبی جوابش رو میداد. طوری باهاشون رفتار کردن که می گفتن همه مرید آقا مصطفی شدن!  رفتار خوبشون ناشی از ایمان بالای ایشون بود.

ضمن اینکه بنظر من وقتی یه آدمی ایمان داره، ارزش داره یه سری سختی هایی رو بکشی. من معتقدم هر فردی توی زندگیش به نحوی سختی داره. توی قرآن داریم که ما انسان را در سختی آفریدیم . هرکسی به یه نحوی... همون جور که میگیم هر کسی یه اخلاق بد توی وجودش هست وهیچکس کامل نیست هر کسی هم توی زندگیش یه سختی داره . حالا این سختی بهتره جسمی باشه تا روحی!

اینکه من چند سال مسکن مجزا و خوب نداشته باشم خیلی خیلی بهتر از اینه که همسرم چشمش پاک نباشه. یا اینکه همسرم اخلاق و رفتار بد داشته باشه. اینکه من از لحاظ مالی در مضیقه باشم، خیلی تحملش راحت تر از اینه که با یه مردی زندگی کنم که اعتقاداتش با من فرسنگ ها فرق کنه. با مردی که ایمان به خدا نداره.

من زیاد زندگی هایی دیدم که علی رغم تمکن مالی، فقط بدلیل تفاوت در اعتقادات دینی زن و شوهر، بعد از گذشت سالها، هنوز نتوانستند به آرامش برسند.

در حالیکه من و آقا مصطفی اوایل فقط یه موتور داشتیم و همه جا حتی از مشهد تا تربت جام با همین میرفتیم. ولی اینقدر تو راه به ما خوش میگذشت، از بس که اخلاق مصطفی خوب بود و با هم تفاهم داشتیم....

حماسه بانو: اول زندگی آشپزی هم میکردین؟16 سالگی، اصلا بلد بودید؟

همسر شهید: من که اوایل بلد نبودم . اونم که اصلا بلد نبود. یادمه یه روز گفت بیا امروز ما غذا درست کنیم. و به همه اعلام کردیم. اولین باری بود که برنج درست میکردیم. مصطفی هی می گفت ببین من دیدم این کار رو میکنن... منم می گفتم آره... منم دیدم. بعد من اصلا یادم رفته بود نمک بریزم، شفته هم شده بود... وقتی آوردم سر سفره، مصطفی رو به پدر شوهرم گفت چون شما فشار خون دارید، زینب خانم اصلا توش نمک نریخته، گذاشته هر کی خواست،خودش نمک بریزه!!  

یه بارم قورمه سبزی درست کردم، آخرش گفتم خدایا انگار یه چیزی کم داره، بعد یادم افتاد این اصلا لوبیا نداره ! فقط سبزی و گوشت بود! 

حماسه بانو: واکنش همسرتون در مقابل این اشتباهات چی بود؟

همسر شهید:  اصلا به روم نمی آورد.. تازه خیلی وقتها بهم می گفت:" شما با این سن و سال کم، حاضر به ازدواج با من، اونم با شرایط سخت من، شدید، منم بالاخره باید بخاطر شما یه سری تحمل ها رو  در زندگی داشته باشم... 

حتی به من می گفت:" شما وقتی غذای معمولی رو یاد گرفتی، بعد خودت تمرین کن و یه سری چیزها رو با هم قاطی کن تا یه غذای جدیدی به دست بیاری!... میگفت همیشه که نباید از بقیه بپرسی... سعی کن خودت یه کارایی رو ابتکاری انجام بدی... حتی اگر بد هم شد،من حاضرم اون رو بخورم، ولی واقعا اگر غذایی می سوخت یا بی نمک و شور.. هر جور که میشد، به هیچ عنوان به روم نمیاوردن.. یعنی اصلا نه من، نه بقیه، یادمون نمیاد که شوهرم همچین حرفی زده باشه که چرا این غذا این مشکل رو داره...





  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی