شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید مصطفی عارفی ۳

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۱۵ ب.ظ


حماسه بانو: در مورد لباس پوشیدن بچه ها چه توصیه ای  داشتن؟

همسر شهید: برا لباس بچه ها به چند نکته توجه داشتن. یکی اینکه بسته به مناسبت های مذهبی، لباس مناسب پوشیده بشه. خودشون این کار رو انجام میدادن و مقید بودن لباس بچه ها هم عوض بشه. در اعیاد مذهبی تاکید بسیاری برای جشن گرفتن و لباس رنگ روشن و پاکیزه و عیدی دادن به فرزندان و بقیه کودکان فامیل داشتند. یادم می آید در یکی از اعیاد، ما بخاطر کسی که فوت کرده بود، عزادار بودیم و لباس مشکی به تن داشتیم. آقا مصطفی اول لباس خودشون رو عوض کردن وبعد از ما خواستن لباس رنگ روشن بپوشیم و گفتند اعیاد ائمه برایمان نسبت به عزای خودمان ارجحیت دارد.

و البته در ایام عزای ائمه هم مقید به پوشیدن لباس مشکی بودند، هرچند مورد تمسخر بعضی قرار بگیرند.

نکته دیگری هم که در پوشاک بچه ها خیلی بهش توجه داشتند، این بود که اولا تولید ملی باشه و لباس کشورهای دیگه رو نپوشند، دوما تصاویر و نشانه ها ونوشته های غیر اسلامی و کارتون ها روی لباس  بچه ها نباشه، یا مثلا بشدت از کراوات بعنوان نماد لباس کفار بیزار بود. بسیار پیش می آمد که ما برای خرید یک دست لباس،چندین بار یک بازار را بگردیم، ولی حاضر نبودیم لباس نامناسب به تن بچه ها کنیم. چون آقا مصطفی اعتقاد داشتند،پوشش فرزندان، نشئت گرفته از اعتقادات و بینش والدین است و مادامی که ما لباس نامناسب تن بچه هامون کنیم یعنی داریم اعلام میکنیم ما میخواهیم غرب زده باشیم ولی چون بدلایلی خودمان نمیتوانیم بپوشیم، تن بچه هامون میکنیم!!

حماسه بانو: خانم عارفی،انجام بعضی فرائض دینی برای بچه ها سخته، این رو چطور برا بچه ها تسهیل میکردین؟

همسر شهید: ایشون بسیار تلاش میکردند به نحوی مناسک دینی رو برای بچه ها،جذاب کنند. مثلا ماه رمضان ها، برای بچه ها و نوجوان های فامیل، برنامه شبانه میگذاشتند که هر شب بعد از افطار، به پارکها و جاهای تفریحی میرفتند. همه بچه ها رو جمع میکرد و با ماشین خودش به پارک میبرد. گاهی برای خودمون دیگه جا نبود. بچه ها با ذوق روی پای هم می نشستند تا بتونند حتما بیایند. تقریبا تا نزدیک سحر، بیرون بودند و بعد برای سحری به خانه برمی گشتند. بعد از سحری و نماز صبح، بچه ها رو میفرستادند بخوابند. آقا مصطفی اصرار داشتند کسی بچه ها رو تا دو ساعت مانده به افطار بیدار نکنند.

هر ساله ماه مبارک رمضان، تعدادی از بچه های فامیل که تازه به سن تکلیف رسیده بودند، مهمان خانه ما بودند. آقا مصطفی هنگام سحری به آنها قرص تقویتی و میوه وسبزیجات می دادند تا راحت تر بتوانند روزه بگیرند. در آخر ماه هم برایشان هدیه می خرید.

یکی از بچه های فامیل تعریف میکرد که یکی از شبهای ماه رمضان نزدیک سحر ما خوابمان گرفته بود. آقا مصطفی برای اینکه خواب از چشممان بپرد، همه مان را جمع کردند و با بازیهای جذاب ما را تا صبح بیدار نگه داشتند. آخر کار هم از ما پرسیدند:" کدوم تون می تونید هرشب قبل از خواب 1000 رکعت نماز بخونه؟؟" همه ما با تعجب گفتیم:"هیچ کدوم!!" بعد گفتند ولی من میخونم!! پرسیدیم چطوری؟؟!!

گفتند:" هرکس، شب قبل از خواب، وضو بگیرد و بخوابد مثل کسی می مونه که هزار رکعت نماز خوانده باشد!!"

ما همه مون از اون موقع به بعد تا جایی که می تونستیم، سعی میکردیم شبها با وضو بخوابیم...

حماسه بانو: روابط شهید عارفی با فامیل چطور بود؟

 همسر شهید: بسیار زیاد معتقد به صله رحم بودند و اصلا هم برایش مهم نبود که طرف مقابل به خانه مان بیاید یا نه. به هر بهانه ای سعی میکردند، منزل همه اقوام و دوستان بروند. من خودم شخصا دوست نداشتم به منزل کسانی که ماهواره داشتند یا ولایت مدار نبودند، برویم، چون میدیدم که چقدر به خود آقا مصطفی سخت میگذرد،  ولی آقا مصطفی می گفتند:" ما نباید قطع کننده صله ارحام باشیم، ولو 5 دقیقه هم شده بنشینیم و رضایت خدا را کسب کنیم."

بارها اتفاق می افتاد که بابت رفتار نامناسب یا شیطنت های بعضی از آشنایان که به محض ورود ما به خانه شان، ماهواره را روشن میکردند و باعث ناراحتی ایشان میشدند مجبور میشدیم، سریع بلند شویم و آنجا را ترک کنیم. ولی باز هم به این دیدارها ادامه میداد.

نکته دیگه اینکه آقا مصطفی در برخورد با همه اقوام و دوستان وحتی غریبه ها، به قدری مهربان و صادق و بدون کبر و غرور بودند که همه مجذوبشان می شدند. خصوصا خیلی از بچه ها و نوجوان های فامیل شیفته ایشان بودند. با همه سنین ارتباط عاطفی برقرار میکرد البته با رعایت شدید حرمت محرم و نامحرم.

زیارت اهل قبور را جزئی از صله رحم می دانستند و میگفتند اموات منتظر ما هستند. اصرار داشتند بچه ها حتما سر قبر پدر بزرگ و مادربزرگشان بروند....

حماسه بانو: برخورد شهید عارفی با مردم چطور بود؟

همسر شهید: بسیار عالی بود. خاطرات زیاد در این مورد دارم که براتون میگم ان شاالله.

یک شب برای کاری سمت "رضاشهر" رفته بودیم. آنجا متوجه شدیم خانمی که مشخص بود مشکل مالی دارد، کنار خیابان ایستاده است. آقا مصطفی ماشین را نگه داشت و ایشون رو سوار کردیم. مقصدشون خیابان طلاب بود و مسیر دوری داشت. ما اون خانم رو به مقصدش رسوندیم و دیگه به کار خودمون نرسیدیم. بعد از پیاده شدن اون خانم، آقا مصطفی از من و طاها عذرخواهی کردند و گفتند:" می ترسیدم خدای نکرده اون زن گرفتار مرد شیادی شود. شما منو ببخشید که به کارمون نرسیدیم ولی مطمئن باشید خدا از ما خشنود شده است..." و به شوخی به طاها میگفتن :"یه خونه پر از بستنی و شکلات با یه استخر پر از ماهی بهت میده..."

در مواقعی که مشهد بارندگی بود، حتی اگر خودمان برنامه داشتیم و در راه جایی بودیم، سریع به خانه برمیگشتیم و خودشان برای جابجایی افراد به خیابان می رفتند..

روز تولد و شهادت امام رضا (ع) می گفتند:" امروز ماشین من متعلق به زوار امام رضاست و با ماشین دور حرم می رفتند و بصورت صلواتی مردم را جابجا میکردند..




  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی