شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید مصطفی عارفی ۴

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ


حماسه بانو: این اصرار و جدیت شهید عارفی در خدمات رسانی به مردم بوسیله ماشین شخصی، خیلی جالبه! دلیلش چی بود؟

همسر شهید: وقتی ما بعد از چند سال توانستیم ماشینی بخریم، آقا مصطفی به من گفتند:"همیشه باید به یکدیگر، متذکر شویم که این نعمتی از جانب خداست که ما توانستیم در سنین جوانی ماشین بخریم و یادمان باشد که بعنوان شکرگزاری، از این نعمت برای کمک رسانی به بقیه بندگان خدا هم استفاده کنیم." و همیشه یک جمله میگفتند که "سواره خبر از پیاده ندارد..." 

به همین دلیل تا اونجایی که میتوانست با ماشین به مردم کمک میکرد و همیشه به افرادی که کنار خیابان منتظر ماشین بودند توجه داشت و تا مسیری آنها را می رساند، ولی اگر آخرشب بود یا در گرمای ظهر بود و اون شخص مادر و بچه یا پیرزن و پیرمرد بودند، حتما آنها را به مقصدشان می رساند. حتی اگر خیلی دور بود...

هروقت توفیق داشتیم که حرم برویم، حتما تعدادی را همراه خودمان میبردیم و ماشین پر از سرنشین می شد و البته همیشه اولویت با پدر و مادر و بزرگترها بود. اصلا مادربزرگ و عمه ها فقط و فقط با آقا مصطفی به بهشت رضا میرفتند. اگر ایشون به دلیلی گرفتار بودن و نمیتونستند اونها رو ببرند، صبر میکردند تا مصطفی وقتش آزاد بشه  و اصلا حاضر نبودند با شخص دیگری بروند...

و اینها همش بخاطر اخلاق خوب و محبت شدید آقا مصطفی بود که خالصانه نسبت به همه عشق می ورزید..

حماسه بانو: نگاه شهید عارفی به مشکلات زندگی چطور بود؟

همسر شهید: اولا که همیشه آیه شریفه "لقد خلقنا الانسان فی کبد" را می خواندند که می فرماید همانا ما انسان را در رنج آفریدیم. ضمن اینکه کلا آقا مصطفی این مشکلات رو # مشکل نمی دونستند. یعنی با اینکه ما از نظر مالی گاهی واقعا دچار مشکل بودیم ولی ایشون می گفتند:" به این ها مشکل نمی گویند. مشکل اینه که انسان در کمال بی پولی، گرفتار بیماری پرهزینه ای باشد و مجبور شود از دیگران کمک بگیرد (که البته در این صورت هم، طبیعت دنیا و حکمت خلقت همین است و قرار هست در همین رنج ها انسان رشد کند. )ولی الحمدلله که من همسر سازگار و مهربان و فرزندان سالم و مودبی دارم. ومن نگرانم نکند خدا فراموشم کرده باشد که من را گرفتار مشکل نمی کند..."

هر از چند گاهی من رو به بیمارستان ها می بردند و با نشان دادن بیماران، شکرگزاری از خداوند بابت سلامتی رو به من یادآوری می کردند. یک بار هم من رو به دادگاه خانواده بردند، تا شکرگزار خدا بخاطر نعمت زندگی آرام و بی دغدغه مان باشیم.

اگر بیمار می شدند، به هیچ عنوان جایی مطرح نمی کردند و از من نیز می خواستند که :"حتی دردناک ترین بیماری هم اگر داشتی به کسی نگو تا هم موجبات ناراحتی دیگران رو فراهم نکرده باشی و هم از خداوند پیش بنده اش شکایت نکرده باشی..."

در مورد مسائل مالی هم همین بود. به هیچ عنوان راضی نمی شدند مشکلات مالی رو به کسی حتی والدینشان بگویند، مگر اینکه دیگر هیچ راهی نداشتند.

حماسه بانو: شهید عارفی، خارج از خانواده وفامیل هم کار فرهنگی می کردند؟

همسر شهید: بله.. بسیار زیاد..بنده هم موافق این کارشون بودم. روز اول بعد از ازدواجمان ازشون خواستم که به فعالیتهای مذهبی و بسیج شون مثل قبل از ازدواج ادامه دهند و بسیاری از مراسمات مذهبی را با هم می رفتیم. دوستان شون تعجب کرده بودند و گفته بودند:"تو واقعا ازدواج کردی؟؟ هر تفریح و برنامه ای هست، تو اولین نفری هستی که داوطلب می شوی!!" 

آقا مصطفی همیشه می گفتند "من از خدا همسری خواسته بودم که در تعالی معنویاتم کمکم باشد و الحمدلله که شما اینچنین هستید.."

ایشون با اینکه درآمد کمی داشتند، ولی چند بار به من گفته بودند که:" خانم راضی باش که من از خرج زندگیمان، ماهانه مقداری را خرج آخرتمان کنم ... " من با اینکه مخالفتی با کارش نداشتم و راضی بودم ولی هیچ وقت نپرسیدم این پول را کجا خرج می کنی؟ تا بعد از شهادتشون، از مسئول فرهنگی پایگاه شنیدم آقا مصطفی ماهانه مبلغی را خرج مسائل فرهنگی پایگاه می کردند...

خیلی به فکر حمایت از نیروهای بسیجی بودند. همیشه می گفتند که ما باید در همه مشاغل، نیروی بسیجی داشته باشیم. بخصوص مشاغل آزاد. مثلا هنگام بنایی مسجد و بسیج و حتی منازل اصحاب مسجد، باید اول از نیروهای بسیجی که آشنا به کار ساخت و ساز هستند استفاده کنیم. اگه خرید میکنیم باید مغازه دارهای مذهبی در اولویت باشند... خلاصه به یک نوع کار تشکیلاتی اعتقاد داشتند که باعث اتحاد و حمایت از نیروهای مذهبی میشود و خودشون هم خیلی زیاد این مسئله رو رعایت می کردند.

حماسه بانو: چه نگاه عمیقی داشتند... واقعا اگر همه ما به این مسئله توجه داشتیم چقدر باعث تقویت و اتحاد نیروهای مذهبی می شد..

حماسه بانو: شهید عارفی، اهل تذکر دادن اجتماعی و نهی از منکر هم بودن؟

همسر شهید: بله..بسیار زیاد. تقریبا بهیچ وجه نمیتونستند از کنار یک منکر بی تفاوت رد بشن و همیشه خیلی صریح و شجاعانه عمل میکرد. یکی دو خاطره هم یادم هست: سال 94 با یکی از اقوام رفته بودیم تفریح. در راه برگشت، دیدیم جایی تجمع شده و صدای سوت و جیغ خانم ها می آید و عده ای می رقصیدند. آقا مصطفی خیلی عصبانی شد و به من و خانم  داییشون گفت که سریع بریم و دخالت نکنیم و خودش به سمتشون رفت و با صدای بلند بهشون گفت:"چه خبره اینجا؟؟ ضبط رو خاموش کنید...."

مردهای بی غیرت اونها با لحنی توهین آمیز گفتند:" به شما چه ربطی داره؟ مجلس خصوصیه..تولد داریم.. شما بسیجی ها چرا نمیذارین مردم شاد باشن؟؟..." و بقیه هم شروع به خنده و تمسخر کردن..

آقا مصطفی بهشون گفتن:" مجلس خصوصی تون رو ببرید تو حریم خصوصی..اینجا محیط عمومیه...هنوز ما نمردیم که شماها هرکاری خواستید بکنید... " و رفتند سیم ضبط رو کشیدند و طوری وانمود کردند که یعنی دارند با اشخاصی تماس میگیرند و آنها هر لحظه می رسند... و بالاخره بساط اونها جمع شد. در راه بازگشت، چند نفر اومدن و از آقا مصطفی تشکر کردند و گفتند ایول به غیرت شما بسیجی ها...

هیچ ابایی نداشت از اینکه بخاطر نهی از منکر مسخره بشه یا توهینی بهش بشه.

خیلی مواقع پیش میومد که ما سوار تاکسی بودیم و راننده آهنگ غیرمجاز یا صدای زن گذاشته بود و مصطفی با مهربانی ازش میخواست که خاموش کنه، ولی اون راننده با بددهنی برخورد میکرد و اصلا ماشین رو نگه میداشت و ما رو پیاده میکرد. ولی مصطفی هیچ ناراحت نبود و همیشه رضایت خداوند براش مهم تر از همه چیز بود...

حماسه بانو: ماجرای دانشجوهای هنر چه بوده؟

همسر شهید: یک روز بعد از ظهر با صدای سوت و جیغ از خواب بیدار شدم. دیدم همسرم جلوی گوشی، دوربین شکاری گرفته و دارد از عده ای فیلم میگیرد. فهمیدم چه تصمیمی دارد. بهش گفتم قبل از اقدام، حتما با 110 تماس بگیر. گفت دوبار زدم ولی جواب ندادند. با بسیج تماس گرفتم، الان می رسند...

خودش زودتر رفت سراغشون و به مدیرشون گفت که این وضعیت اختلاط دختر و پسر و رقص آنها را زودتر جمع کند وگرنه برخورد میشه. اونم منکر قضیه شده بود و آقا مصطفی هم فیلم ها رو بهش نشون داده بود و اونها مجبور شدند جمع کنند.

فردای اون روز دوباره قضیه تکرار شد و این بار اونها به همراه خودشون یه آدمی رو آورده بودند که ظاهرش رو شبیه بسیجی ها کرده بود.

مصطفی اول رفت یقه اون پسر رو گرفت و بهش گفت که احترام این چفیه خیلی بالاتر از اونه که یکی مثل تو بخواد ازش سوءاستفاده کنه..

بعد هم که پلیس آمد، مصطفی مدارکی که داشت را نشونشون داد و از خودش دفاع کرد و ماجرا به خیر گذشت..

بعد که اومد خونه گفت :"احتمال هرگونه برخورد و خطری میدادم ولی نمی توانستم قبول کنم که یک عده به اصطلاح دانشجو اینگونه قبح شکن یک منکر باشند و همه مردم هم با ذوق نگاهشون کنند و تازه مانع دخالت من هم بشوند..."

از این موارد زیاد بود که آقا مصطفی ساده از کنارش رد نمی شدند. همیشه بهش میگفتم شما هم بالاخره یه روز مثل شهید خلیلی، شهید امر به معروف میشی..باهاش شوخی میکردم و میگفتم بالاخره به زور هم که شده شهادت را نصیب خودت خواهی کرد... ایشان می خندید و می گفت خدا خیرت دهد که مانع نمی شوی و مرا در اعمال دینی آزاد میگذاری...

خواهران مدافع حرم 

@molazemaneharam


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی