شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

گفتگو با همسر شهید رضا فرزانه ۱

چهارشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ

همسر سردار شهید رضا فرزانه:

روایت شهادت سردار بعد از چله جهاد در دفاع از حرم/روز آزادی نبل و الزهرا گفت جشن خرمشهر تکرار شد

همسر سردار شهید رضا فرزانه میگوید:جنگ سوریه، یک جنگ شهری بود، خطر را احساس می‌کردم. می‌دانستم اگر برود شاید برنگردد.از روز رفتن تا شهادت، ۴۰ روز شد. ۱۲ دی ماه رفت و ۲۲ بهمن ماه به شهادت رسید.

به گزارش مشرق، رهبر معظم انقلاب وقتی میخواست خطبه عقدشان را بخواند به آنها گفته بود: «خانواده خوب، آن خانوادهای است که زن بتواند دست مرد را بگیرد، او را بالا بکشد وبه اوج برساند، مرد هم به همین صورت، باید زن را در زندگی به اوج برساند.» شاید همانجا بود که این حرف آویزه گوشش شد و زندگیاش را بر همین مبنا پایه گذاری کرد. شاید هم قبلتر از آن وقتی به خواستگاریاش  آمد، مثل خیلی از نوعروسان دهه 60 پیشبینی هر آیندهای را با یک رزمنده برای خود و زندگیاش متصور شد.

هرچه که بود 32 سال طول کشید تا زندگی با یک رزمنده جهادگر به شهادت ختم شود. آن هم نه در جبهههای جنوب و کوهستانهای غرب و ماموریتهای کرکوک بلکه در سوریه و مسیر دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) آن هم مدتها بعد از بازنشستگی. رزمندهای که روزگاری در رکاب شهید همت ساده زیستی و شجاعت مشق میکرد در کسوت سرداری با تجربه و مستشار نظامی زبده در کنار سایر رزمندگان جبهه مقاومت حضور پیدا کرد و همانجا به شهادت رسید.

«معصومه ولی»همسر سردار شهید مدافع حرم «رضا فرزانه» به قدری شوهرش را لایق شهادت میداند که گفت: «همیشه به همسرم میگفتم اگر شما به مرگ طبیعی بمیرید، در حقتان ظلم شده است. حتی زمان شهادت سردار همدانی هم به خواهرش همین را گفتم.»

شهید مدافع حرم سردار«رضا فرزانه» متولد سال 1343 در تهران، فرمانده لشکر پیاده سپاه حضرت رسول(ص) و فرمانده سابق لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود که بعد از بازنشستگی در سپاه، در ستاد مرکزی راهیان نور به انجام فعالیت‌های مختلف پرداخت. او معاون بازرسی ستاد مرکزی راهیان نور و فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود. این شهید مدافع حرم از جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی هم بود که در سال 63 در منطقه عملیاتی «مجنون» از ناحیه کتف، سال 65 در منطقه عملیاتی «شلمچه» از ناحیه سر و گوش و در سال 67 در محور «دربندیخان» شیمیایی شده و به درجه رفیع جانبازی نائل شده بود. وی سال گذشته در روز پنج شنبه 22 بهمن ماه، بعد از گذشت 40 روز حضور در سوریه به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. گفتگوی تفصیلی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

 در ابتدا خود را معرفی کنید و از ازدواج با شهید فرزانه بگویید.

معصومه ولی، همسر شهید «رضا فرزانه» از پاسداران زمان جنگ و مدافعان حرم هستم. مهرماه سال 62 نزد مقام معظم رهبری عقد و شهریور سال 63 ازدواج کردیم.

 چطور با او آشنا شدید؟ زمان آشنایی برای ازدواج، حرفی از جبهه رفتن و جنگ هم می‌زد؟ شما شرطی برای ایشان نگذاشتید؟

پدرم راننده شرکت واحد بود و آن زمان برای مراسم دعای کمیل، راننده‌های شرکت واحد زحمت رفت و برگشت شرکت کنندگان در مراسم را می‌کشیدند. از آنجایی که ما، با هم در یک محل بوده و در مسجد فعالیت داشتیم، آشنایی ما تقریبا از این طریق بود. صحبت خاصی نداشتیم و توسط یکی از دوستانمان که واسطه ازدواج بود، با هم صحبت کردیم. این را هم می‌دانستم کسی که در سپاه است، در جنگ شرکت می‌کند و از این قبیل برنامه‌ها دارد و آمادگی داشتم. دخترهای جوان آن زمان، این نوع آمادگی را داشتند و برایمان مشکل نبود. مشکلات زمان جنگ که شهادت، مجروحیت یا اسارت است را همه می‌دانستیم و قبول کرده بودیم. این مسائل در زندگی ما اصلا اختلالی ایجاد نمی‌کرد، همان طور که الان هم مشکلی نیست و با این وضعیت خیلی راحت کنار آمده‌ایم و زندگی پیش رفته است.

 در روزهای اوج جنگ ازدواج کردید. سردار فرزانه چقدر به جبهه رفت و آمد داشت؟

دو ماه بعد از عقدمان آمد و گفت: «برای ماموریت می‌خواهم به منطقه بروم.» در زمان جنگ دوست داشت که همیشه منطقه باشد، برای من هم سخت نبود. از من پرسید که: «شما مشکلی نداری؟» گفتم: «نه با رفتنتان مشکلی ندارم.» حدود یک سالی که عقد بودیم، همیشه به منطقه جنگی رفت و آمد می‌کرد. دو روز بعد از این که ازدواج کردیم، دوباره به منطقه رفت. یکی از دوستانش به من گفت: «حاج خانم، ایشان تازه داماد است، اجازه ندهید برود.» ولی چون همسرم راغب بود برود، من هیچ وقت از رفتن او جلوگیری نکردم، اما چون پسر ارشد خانواده بود، رفتن او برای خانواده پدری‌اش سخت بود.

حدود چند ماه که به منطقه رفت، دچار مجروحیت خیلی سختی شده بود ولی به ما اطلاع نداده بود. اوایل عید نوروز همان سال، با لباس بستری شده در بیمارستان، به خانه آمد که متوجه شدیم به سینه‌اش، ترکش اصابت کرده و در بیمارستان نمازی شیراز بستری بوده است. دو مرتبه دیگر هم مجروح شد. زمان جنگ به همین روال گذشت، حتی زمان به دنیا آمدن پسر بزرگمان، همسرم خانه نبود و 10 روز بعد از به دنیا آمدنش، از منطقه برگشت.

نسبت به شهید «همت» خیلی حساسیت نشان می داد/ قصه خوابِ بچه‌ها، قصه‌های جنگ بابا بود

 همسرتان از همراهی با شهید همت یا احمد متوسلیان در لشکر 27 محمد رسول الله(ص) چیزی روایت می‌کرد؟

مدت زیادی با احمد متوسلیان در لشکر نبود اما از نوع زندگی و برخورد شهید همت خیلی صحبت می‌کرد. درباره شهید کریمی هم همینطور. نسبت به شهید «همت» خیلی حساسیت نشان می داد، از زندگی ساده او تعریف می‌کرد و حتی می‌گفت:«زمانی که ایشان شهید شد، تمام اساس منزل او را تنها با یک وانت، برگرداندند. حتی همان یک وانت، پُر هم نشد.» همیشه زندگی شهید همت و شهدا را الگوی خود قرار می‌داد و می‌گفت:«این‌ها الگوی من هستند و باید راه و روش آن‌ها را پیش ببرم.» بیشتر صحبت‌ها در خانه ما جنگ، جبهه، خاطرات جنگ و شهدا بود. من همیشه می‌گویم که بچه ها وقتی می خواهند بخوابند، پدرها و مادرها برای آن‌ها قصه می‌گویند ولی قصه وقت خواب بچه‌های من، قصه‌های جنگ بابا بود. بچه‌ها زمانی که می‌خواستند بخوابند، پیش پدرشان رفته، قصه جنگ گوش می‌کردند و به خواب می‌رفتند. بچه‌ها از دوران کودکی جنگ را آموخته بودند.

«محمد حسین» پسر کوچکم که 14 ساله بوده و جنگ را ندیده است، همراه پدرش به راهیان نور می‌رفت و زمانی که پدرش در تهران بود به او می‌گفت: «بابا یک قصه از زمان جنگ بگو.» اگر الان با پسرم صحبت کنید تمام مناطق عملیاتی، شهدای آن مناطق و مجروحین آن‌ها را تک تک به شما می‌گوید، چون پدرشان، همیشه بچه‌ها را با این مسائل در خانه آرام می‌کرده است.

عقدمان را آقا خواند/خانواده خوب خانواده ای است که زن بتواند مرد را به اوج برساند

 سردار چندین مرتبه در جبهه مجروح و شیمیایی شد، در این بین، شما هیچ وقت به ایشان نمی‌گفتید که در این سال‌ها دِین خود را به اسلام و کشور ادا کرده‌ای و دیگر نیازی نیست مجددا به منطقه جنگی بروی؟

اولین مجروحیت ایشان که همان اصابت ترکش به سینه‌اش بود، هر وقت می‌گفتیم برو عمل کن و آن ترکش را دربیاور، می‌گفت:«این یادگاری زمان جنگ است.» من اصلا از رفتن ایشان به جبهه جلوگیری نمی‌کردم و حتی او را تشویق هم می‌کردم. برای سوریه رفتن هم مانع ایشان نشدم. زمانی که آقا ما را عقد کردند، یک صحبتی با ما داشتند که هیچ گاه آن را فراموش نمی‌کنم که فرمودند: «خانواده خوب، آن خانواده‌ای است که زن بتواند دست مرد را بگیرد، او را بالا بکشد و به اوج برساند، مرد هم به همین صورت، باید زن را در زندگی به اوج برساند.» ما این حرف آقا را در گوشمان داشتیم، چه ایشان و چه من، هر دو سعی کردیم به راهی برویم که به حق برسیم، هیچ‌گاه دوست نداشتیم مانع رشد زندگی هم باشیم، به خصوص در این موارد که من همیشه همسرم را در این راه تشویق می‌کردم.

سه ماه در تیپ بدر در کرکوک بود

شهید فرزانه در چه عملیات‌های برون مرزی شرکت داشت؟

همسرم سه ماه در تیپ 9 بدر با سردار نقدی و چند نفر دیگر از دوستانش در کرکوک بود که ما در آن زمان، هیچ خبری از ایشان نداشتیم. یک خاطره‌ای که مربوط به آن دوران می‌شود را برای شما تعریف می کنم. حدود سه ماه بود که از همسرم خبری نداشتیم و هر موقع که از سپاه می‌آمدند تا حقوق بدهند، از من سوال می‌کردند که:«حاج خانم از حاج آقا خبری دارید؟» که من هم می‌گفتم:«اگر خبری باشد باید شما مطلع باشید، من که نباید خبری داشته باشم، در تهران هستم و از همه جا بی‌خبر» مادر ایشان خیلی بی‌تابی می‌کرد. ایام شهادت حضرت زهرا(س) بود که 2 نفر از دامادهایمان می‌خواستند کاری انجام دهند تا حاج خانم، اذیت نشود. از طرف همسرم، نامه‌ای نوشتند و با پست به خانه فرستادند، اما به پایین نامه دقت نکرده و مشخص بود که نامه را از شمیرانات فرستاده‌اند.


  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی