شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

"شهدا با معرفت هستند" ...

پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ب.ظ


روایتى از شهید مدافع حرم حسن قاسمى دانا؛

بسم رب الشهداء

"شهدا با معرفت هستند" ...

 حسن کار همه رو راه می انداخت؛ از صبح تا شب برنامه اش یک چیز بود، خدمت به رزمنده ها. همه بچه ها می گفتن: حسن ته معرفته. همه رو میخندوند. همه یک جوراى عاشقش شده بودند. [شهید مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم)] می گفت: یک روز که می خواستیم غذا به دست بچه ها برسونیم با موتور راه افتادیم. وسط راه حسن و گم کردم. یک لحظه خیلى ترسیدم. بعد از زمانى حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم: خیلى بى معرفتى. خیلى ناراحت شد. گفتم: منو تنها رها کردى. گفت: نمی دونستم که راه رو بلد نیستى. 

تا شب حرفى نزد، حتى شب شام نخورد. وقت خواب آمد کنارم و گفت: دیگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودمو براى همه تون می زارم. هر چى میخاى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو. مصطفی می گفت: گراى حسن رو پیدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم. می گفتم: اگر جوابمو ندى خیلى بى معرفتى. می گفت: خیلى جاها به کمکم آمده. خیلى داداش حسن و دوست دارم. با اینکه ٢٢ روز با هم بودیم، ولى انگار که ٢٢ سال با هم بودیم. روحمان به هم نزدیکه. همیشه کنارم حسش مى کنم. صبح شهادت، مصطفی به یکى از دوستان میگه: دلم براى خانواده حسن تنگ شده. خودشو که دارم میبینم داره به من میگه تا ظهر میاى پیش من و خوشابحالشون که به آرزوشون رسیدند.

@labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی