شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

دلنوشته ای برای شهید احمد مشلب

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۳۲ ب.ظ


بِه تُو میٖ اَندیشَمـ 

  نیمه شَب

 دَر کُنجِ تَنهٰایی...

  به آرامی عکست را از روی میز برمیدارم و خیره خیره نگاهت میکنم.

  آرام اشک میریزم و خیره نگاهت میکنم و خدا میداند دردلم با تو چه ها نمی گویم...

  عادت کرده‌ام به داداش احمد صدا کردنت و با تو درددل کردن...

  عادت کرده‌ام که اگر غم عالم به دلم ریخت با تو سخن گویم...

  عادت کرده ام که اگر دلم شکست با تو سخن گویم و شکایتم را به گوش تو رسانم...

  دست خودم نیست تو را برادر خود میدانم بی‌هیچ شکی!

  دست خودم نیست عادت کرده ام که بر تو بر غیرتت حساب باز کنم.

  چه حرف هایی که با تو زدم با دگران نه!

  چه حرف هایی که تو میدانی و دگران نه...

  عزیز دلِ خواهر چگونه مرا می‌بینی که از میان برادران شهیدم عزیز دلتری؟!

  تو مرا چگونه می‌بینی؟! 

  عزیز دلِ خواهر وصیت هایت آتش به جانم می‌زند...

  آتشی که خاموش کردنش با ساعت ها اشک ریختن است!

  هرگاه به چشمانت خیره میشوم این شعر در ذهنم چون پروانه ای که بال و پرش را آتش زده اند می‌چرخد...

  ای رُخت ماه و هِلال اَبرویت

صَبر کن سیر ببینَم رویت...

  هَم کنم خوب تَماشایِ تو را

هَم ببینَم قَد و بالایِ تورا...

  می‌بینی هنوز هم از بین کارهای دنیا دل بستن به دلت بیشتر به دلم می‌چسبد...!

بسوخت‌بندبندم‌زحرارت‌جدایے!

التماس دعای فرج...

ارسالی

از اعضای کانال

 @AhmadMashlab199

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی