شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

همسرانه

الا بذکرالله تطمئن القلوب

۹۶.۸.۱۳

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

اشک چشمانم را به زور نگه داشته ام بغض گلویم را می فشارد اما باید بایستم نباید بگذارم اشک هایم را مادرم ببیند نباید پدرم شاهد دلواپسی هایم باشد نباید بگذارم خواهرم خواهر تو برادرم پدر ومادرت که مسافر کربلا هستند بدانند که چندروزیست صدایت را از پشت تلفن نشنیده ام ...وای امان...

بغض گلویم را قورت میدهم نباید کسی اشک هایم را ببیند آخر به تو قول داده ام..

وحیدم..نگرانم ...نمی خواهی خبری از خود بدهی..میدانی که همسرت طاقت اینهمه غم ونگرانی را به تنهایی ندارد 

جواب دوستانت که سراغت را از من میگیرند چه بدهم چقدر بعد هر تلفن که دوستان وآشنایان سراغت را از من میگیرند بروم سر سجاده وسفره دلم را فقط برای خدا باز کنم واشک بریزم والتماسش کنم وخیره به تلفن بمانم وبگویم الان است که وحیدم زنگ میزند...

خدابخیرکنداینهمه دلواپسی را

این روزها باز نگرانم نکند دیگر از دیدن رویت محروم شوم 

به تو قول داده ام من ایستاده ام هنوز...داغ اشک هایم را به دل دشمنان میگذارم وبه امید روز ظهور آقا همه اشک هایم را نذر آمدنش میکنم

 تو افتخاری نصیبم کرده ای که خودم را هم قدم با رباب حسین(ع) وزینبش میبینم 

فقط سخت محتاج نگاه ودعایت هستم بهترینم.

دردعشقی کشیده ام که مپرس 

جانِ دل

@shahid_vahid_farhangi_vala

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی