شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

رفیق مثل رسول

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۵۳ ب.ظ


وقتی شنیدم جلیل به هوش اومده ، کمی خیالم راحت تر شد . تصمیم گرفتم به محمد حسین پیام دهم و بخواهم برای بهتر شدن حال جلیل در هیئت دعا کنند . برای همین برایش پیام دادم و گفتم : " برای یکی از بچه ها خیلی دعا کنند ."

محمد حسین چند بار پرسید ؛ کی بر می گردی ؟ باید بیایی ردیف کنی من با تو بیایم منطقه . قبل خداحافظی برایش پیام دادم ؛ " پیامی از دیار شهدا "


خرم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست

 به امید سر کویش پر و بالی بزنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه اورد مرا باز برد تا وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 شادی روح شهدا صلوات 

دلم می خواست به محمد حسین بگویم برایم روضه حضرت زینب ( سلام الله علیها ) بنویس تا بخوانم و دلم ارام شود ؛ اما می دانستم بعد هیئت حتما خیلی خسته است ؛ برای همین حرفی نزدم و خداحافظی کردم .

 @ra_sooll

  • دوستدار شهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی