فرمانده ای که دو بار شهید شد۳
آنقدر فشار توسط داعش زیاد بوده است که بچههایی که آنجا بودند از جهت دیگری مجبور به عقبنشینی میشوند. برادر من و بچههایی که به سمت آنها میرفتند چون ارتباط بیسیمی قطع شده بوده نمیدانستند که عقبنشینی صورت گرفته است. وقتی میرسند به آن نقطه دیگر خبری از بچهها نبوده است. قبل از شهادت «روزبه» یکی از نیروهای عراقی که سن کمی هم داشته است زخمی میشود؛ «روزبه» پیش او میماند، پانسمانش میکند و هدایتش میکند به سمت پشت نفربری که آنجا بوده. زمانی که بلند میشود دشمن از ناحیه پا او را میزند به صورتی که دیگر نمیتوانسته حرکت کند. روی زمین میافتد و داعشیها بالای سرش میآیند و رجزخوانی میکنند. جیبهایش را خالی کردند و همچنین دستها، پاها و سر او را بریدند و بین هم تقسیم کردند. وقتی ایشان شهید شد داعشیها با گوشی خود ایشان با من تماس گرفتند و گفتند: «ایشان اسیر پیش ماست.» ولی ما میدانستیم که ایشان شهید شده است. بیش از یک سال با داعشیها مذاکره میکردیم و بعدها کار دست اطلاعات سپاه افتاد و تاکنون منتظریم. مادرم آن اوایل خیلی منتظر او بود و درخواست پیکرش را داشت ولی بهواسطه خوابی که از او دید آرام شد. روزی به من گفت: «به دوستان «روزبه» سلام برسون و بگو من نیاز ندارم بچم برگرده!» گفتم: «چرا این حرف را میزنی؟» گفت: «چون دیشب خواب «روزبه» رو دیدم. در ابرها و حالش خیلی خوب بود. من ناراحتی کردم که چرا نیومدی و «روزبه» گفت سلام برسون به دوستانم و اینقدر بیتاب من نباشید. سر طناب دست خودم است.» وقتی گفته سر طناب دست من است یعنی هر موقع خودم بخواهم برمیگردم. خب داعش درخواست پول زیادی کرده بود برای تحویل دادن پیکر «روزبه». سر روزبه زمانی در ترکیه بود و زمانی دیگر در اردن و الان نمیدانیم سر روزبه کجاست. «روزبه» اصلاً به این فکر نبود که اگر شهید شدم من را فلان جا خاک کنید. میگفت هرکجا که قسمتم باشد خاک من همان جاست البته یک مزار یادبود در اهواز دارد. مطیع محض رهبر انقلاب روزبه مطیع محض حضرت آقا بود. کسی جرأت نمیکرد انتقادی بیخودی از آقا بکند. «روزبه» میگفت: «مگه میشه. لا غیر و لا غیر. حرف آقا، حرف و دستور اسلام است.» روزبه دیوانهوار آقا را دوست داشت و امکان نداشت جایی آقا صحبتی داشته باشند و روزبه گوش ندهد. روزبه حرف آقا را گوش و بهشدت عمل میکرد.
- ۹۹/۰۷/۱۳