گروه فرهنگـے سـرداران_بے_مـرز
https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ
گروه فرهنگـے سـرداران_بے_مـرز
https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ
تو حیاط بودم،که مرتضی اومد. سلام داد وایستاد تو تراس.
چند تا توت رسیده چید و گرفت طرفم،گفتم خودت بخور پسرم،
گفت میخوام تو شیرین کام باشی مامان...
هم شوق و عجله و هم یه غصه و نگرانی تو نگاهش بود...
گفت مامان اومدم، خداحافظی
دلم لرزید...
فهمیدم دوباره هوای سوریه زده به سرش،گفتم خیره انشالله.
گفت: میرم ماموریت، یزد...
🌹هیچ وقت نمیگفت که میره سوریه، میترسید مانعش بشم...
بعد از اینکه میرسید اونور مرز تماس میگرفت و میگفت که کجاست.
ولی مگه میشه مادر حال بچه شو ندونه،من میدونستم پی چی میره...
ماموریت های چند ماهه و دل نگرونی و نذر و نیازهای من هر دفعه بیشتر میشد.
دلش پر میزد برای شهادت...
تو صورتم نگاه نمیکرد...
🌷گفتم حاجی زن و بچت رو هم ببر یزد،
چطور دلت میاد چند ماه تنهاشون بزاری.
گفت نمیشه مامان، ماموریت نظامیه.سرش پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد... بغض گلومو گرفت، گفتم آخه چقدر ماموریت پسرم؟بشین سر زندگیت...
اومد دستمو بوسید که بره،
گفتم بیشتر بشین...گفت عجله دارم، رفتنی میام دم در خداحافظی.
🌹نگاهم دنبالش موند...نگذاشت که نگاهش به نگاهم گره بخوره،
ترسید چشمهای نگرانم رو ببینه و گیر کنه...
همیشه تا رسیدنش سر کوچه، نگاهش میکردم و سیر نمیشدم...
اینبار
در و بست و حتی نگذاشت راه رفتنش رو ببینم...
اونقدر هوایی شده بود که حتی از سنگینی نگاهم هم هراس داشت...
با رفتنش دلم پر کشید...
آروم و قرار نداشتم.
تا عصر منتظرش موندم نیومد،
گفته بود که میاد دوباره خداحافظی...
میخواستم این بار سر تا پاشو ببوسم انگار چند ماه بود ندیدمش،
بد جوری تشنه ی دیدارش بودم...
عروسم می گفت یه دفعه ای ساکشو بست و رفت،خیلی عجله داشت فرصت نشد قرآن بالا سرش بگیرم. فقط تونستم هول هولکی، پشتش آب بریزم.
انگار که می ترسید دیر برسه،
شوق شهادت بیقرارش کرده بود... به دلم افتاده بود این پرواز مقصدش بهشته...
پشت بند هم فقط نذر میکردم،صلوات میفرستادم و ذکر میگفتم که سالم برگرده،
من هنوز ازش سیر نشده بودم...تشنه اش بودم،
برای دوباره داشتنش عطش داشتم،عطش..
شهید مدافع حرم
حاج آقا مرتضی مسیب زاده
کانال خاطرات ملازمان حرم
بسم رب الشهداء والصدیقین
محمدمهدی فرزندمحمد درسال 1374 در شهرستان نظرآباد استان البرز دریک خانواده متدین ومذهبی چشم به دنیا گشود.
محمدمهدی چون در نیمه شعبان به دنیا امد ما اسمش را گذاشتیم محمدمهدی.
محمدمهدی فرزند ششم خانواده هست درسن 8سالگی همراه مادر بزرگوار رفتن پابوس اباعبدالله الحسین ع و کربلایی شد.
خیلی شوخ طبع بود خیلی شجاع بود دل بزرگی داشت خیلی دوست داشت کشورش افغانستان رو ببینه طوری که درسن 15سالگی تنهایی رفت افغانستان وسه ماه بعد برگشت.
محمدمهدی محصل بود تا ترم آخر دبیرستان خوند تا اینکه پدرم درسال 1390 فوت کرد و محمدمهدی مشغول به کارشد.
قبل از اینکه بره سوریه یک بار ثبت نام کرده بود اما به دلیل مخالفت خیلی شدید خانواده منصرف شد و نرفت.
تا اینکه بار دوم بصورت پنهانی رفت و از اونجا به تک تک خانواده زنگ زد گفت من پیش بی بی زینب س هستم برا همتون دعا کردم. یک ماه بعد رفت علمیات ومفقود شد.
راوی: خواهرمهدی
@fatemeuonafg313
ڪانال رسمے فاطمیون
اگر برای نعمت شهادت به من غبطه میخورید بدانید که من برای نعمت " جهاد در راه خدا "
به شما غبطه خواهم خورد...
شهدای حزب الله
@Haram69
شهید حاج محمود هاشمی از رزمندگان زمان جنگ که از سنین بسیار پایین در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت و خودشان میفرمودند از بس من از لحاظ سن و قد و قواره کوچک بودم فرمانده من به من میگفت مینی رزمنده. ایشان به عنوان تک تیرانداز در چند عملیات نقش مهمی ایفا کردند و به عنوان یک نیروی کار آمد فرماندهان از ایشان در مواقع حساس چه آفند و چه پدافند استفاده میکردند.ایشان در عملیات آزادسازی حردتنین نقش به سزایی داشتند در این عملیات سه تن از همرزمانشان برادران علی عربی.محمد حسین سراجی.حاج آقا قلی زاده از او سبقت گرفتند پس از بازگشت از این عملیات ایشان شدیدا گریه میکردند.قرار بود دیگر به شهر خود برگردیم که ناگهان دستور آماده باش صد در صد آمد و مجدد وارد منطقه شدیم یک شهر به نام ریتان که آزادسازیش مساوی با تثبیت آزادی شهر نبل و الزهرا بود قبل از یگان ما چند یگان در این منطقه عمل کرده بودند ولی با مقاومت شدید مسلحین روبرو و مجبور شده بودند عقب بکشند و تعدادی از نیرو ها جلو مانده و عده ای هم زخمی شده بودن حاج محمود نوک پیکان در این آفند بودند. ایشان یک موضع خوب برای تک تیر اندازی پیدا کرده بودند و تلفات خوبی از کفار گرفته بودند و از طرفی هم برادران دیگر با کلاش و تیربار بر روی کفار آتش میریختند و جهنمی را برای آنها درست کرده بودند آنقدر از کفار کشته بودند و آنها را تحت فشار قرار داده بودند که کفار مجبور شدند نفربر خود را از مخفیگاهش در وسط باغ زیتون بیرون بیاورند. نفربر که وارد معرکه شد حاج محمود اولین کسی بود که آنرا دید و آرپی جی به سمتش زد. و آنها فرار را بر قرار ترجیح دادند وقتی حاج محمود برای زدن آرپی جی دوم بلند شد تیر غناصه به شقیقه اش.....و خدایی شد و اوج گرفت و به آسمان که رسید رو به ما گفت:زمین چه حقیر است آی خاکی ها و ما ماندیم و سیل خاطرات با حاج محمود شوخی هایش.برای نماز شب بیدارمان میکرد.چقدر از قرمه سبزی بدش می آمد.آخ که چقدر والیبالش خوب بود.چه خاطراتی از حاج رضا حافظی و حاج غلامرضاجعفری داشت.چه جنگ پوست پرتقال راه می انداخت سر سفره.چه ابتکاراتی پیریسکوپ.لوستر.تور والیبال.سبد بسکتبال و و و و و و حاج محمود دلتنگتیم
"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g
تو تمام نمی شوی...
ادامه داری روی خط تاریخ...
امتداد داری در قلب های عاشق...
تو فراموش نمی شوی...
ماندگاری در ذهن هر کسی که به دنبال خداست
زنده ای در یاد هر کسی که به دنبال سعادت است
اولین سال بی تو بودن را از سر گذراندیم
اما می دانم
تمام سال های بعد از تو،،شبیه اولین سال نبودنت،، برایمان سخت است و سنگین
تو چیزی نیستی که با تکرار کهنه شود...
عبد الصالح
دست ما را بگیر...
بگذار تکرار تو باشیم
شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
@abdosalehzare
"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g
شھداے مدافع حرم قم
بسم رب الشهدا والصدیقین
مدافع حرم سردار خیر الله احمدی فرمانده دلاور محور مقاومت امروز در آزادسازی موصل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهادتت مبارک فرمانده
استان کرمانشاه
@Haram69
شهید ستار اورنگ
شهید هدایت غلامی
شهید مصطفی قاسم پور
شهید سعید سامانلو
شهید عسگر زمانی
شهید سجاد دهقان
شهید محمد کاظم توفیقی
شهید اسماعیل شجاعی
شهید سید فخرالدین تقوی
شهید محمود هاشمی
شهید محمد مسرور
شهید علی جوکار
شهید عبدالصالح زارع
و
شهید محمدرضا حسینی 16 بهمن 1393
فرمانده شهیدمدافع حرم سردار حاج سعیدقارلقی
t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg
خاطرات شهید مصطفی صدرزاده
خاطرات دوستان شهید
یادمه قبل از رفتن به سوریه، مصطفی به من گفت جنگ اصلی توی فضای مجازیه...
مصطفی به اسم یک زن که پدر و مادرش مسیحی بودن و خودش هم مسیحی بود و میخواست مسلمان بشه توی فیسبوک بود.
اونجا چند باری با هم بحث کردیم.
هدفش کار فرهنگی بود
مصطفی از حاج قاسم برام تعریف میکرد. میگفت حاجی یکی بود مثل بقیه آدما.
شاید اون چیزایی که مصطفی از حاج قاسم تعریف می کرد رو من تو خود مصطفی دیده بودم.
سادگی ای که می گفت، یا مثلا می گفت یک بار یک نفر اومد به حاجی گفت حاج آقا بهم کمک می کنی؟ حاجی هم درآورد از جیبش ده تومن بهش داد.
کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
✅