شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۱۸
بهمن


گروه فرهنگـے سـرداران_بے_مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۱۸
بهمن

تو حیاط بودم،که  مرتضی اومد. سلام داد وایستاد تو تراس.

چند تا توت رسیده چید و گرفت طرفم،گفتم خودت بخور پسرم، 

گفت میخوام تو شیرین کام باشی مامان... 

هم شوق و عجله و هم یه غصه و نگرانی تو نگاهش بود...

گفت مامان اومدم، خداحافظی

دلم لرزید...

فهمیدم دوباره هوای سوریه زده به سرش،گفتم خیره انشالله.

گفت: میرم ماموریت، یزد... 

🌹هیچ وقت نمیگفت که میره سوریه، میترسید مانعش بشم...

بعد از اینکه میرسید اونور مرز تماس میگرفت و میگفت که کجاست.

ولی مگه میشه مادر حال بچه شو ندونه،من میدونستم پی چی میره...

ماموریت های چند ماهه و دل نگرونی و نذر و نیازهای من هر دفعه بیشتر میشد.

دلش پر میزد برای شهادت...

تو صورتم نگاه نمیکرد...

🌷گفتم حاجی زن و بچت رو هم ببر یزد،

چطور دلت میاد چند ماه تنهاشون بزاری.

گفت نمیشه مامان، ماموریت نظامیه.سرش پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد... بغض گلومو گرفت، گفتم آخه چقدر ماموریت پسرم؟بشین سر زندگیت...

اومد دستمو بوسید که بره،

گفتم بیشتر بشین...گفت عجله دارم، رفتنی میام دم در خداحافظی.

🌹نگاهم دنبالش موند...نگذاشت که نگاهش به نگاهم گره بخوره،

ترسید چشمهای نگرانم رو ببینه و گیر کنه...

همیشه تا رسیدنش سر کوچه، نگاهش میکردم و سیر نمیشدم...

اینبار

در و بست و حتی نگذاشت راه رفتنش رو ببینم...

اونقدر هوایی شده بود که حتی از سنگینی نگاهم هم هراس داشت...

با رفتنش دلم پر کشید...

آروم و قرار نداشتم.

تا عصر منتظرش موندم نیومد،

گفته بود که میاد دوباره خداحافظی...

میخواستم این بار سر تا پاشو ببوسم انگار چند ماه بود ندیدمش، 

بد جوری تشنه ی دیدارش بودم... 

عروسم می گفت یه دفعه ای ساکشو بست و رفت،خیلی عجله داشت فرصت نشد قرآن بالا سرش بگیرم. فقط تونستم هول هولکی، پشتش آب بریزم.

 انگار که می ترسید دیر برسه،

شوق شهادت بیقرارش کرده بود... به دلم افتاده بود این پرواز مقصدش بهشته...

پشت بند هم فقط نذر میکردم،صلوات میفرستادم و ذکر میگفتم که سالم برگرده،

 من هنوز ازش سیر نشده بودم...تشنه اش بودم، 

برای دوباره داشتنش عطش داشتم،عطش..

شهید مدافع حرم 

حاج آقا مرتضی مسیب زاده 

کانال خاطرات ملازمان حرم

  • دوستدار شهدا
۱۷
بهمن

بسم رب الشهداء والصدیقین


محمدمهدی فرزندمحمد درسال 1374 در شهرستان نظرآباد استان البرز دریک خانواده متدین ومذهبی چشم به دنیا گشود.

محمدمهدی چون در نیمه شعبان به دنیا امد ما اسمش را گذاشتیم محمدمهدی.

محمدمهدی فرزند ششم خانواده هست درسن 8سالگی همراه مادر بزرگوار رفتن پابوس اباعبدالله الحسین ع و کربلایی شد.

خیلی شوخ طبع بود خیلی شجاع بود دل بزرگی داشت خیلی دوست داشت کشورش افغانستان رو ببینه طوری که درسن 15سالگی تنهایی رفت افغانستان وسه ماه بعد برگشت.

محمدمهدی محصل بود تا ترم آخر دبیرستان خوند تا اینکه پدرم درسال 1390 فوت کرد و محمدمهدی مشغول به کارشد.

قبل از اینکه بره سوریه یک بار ثبت نام کرده بود اما به دلیل مخالفت خیلی شدید خانواده منصرف شد و نرفت.

تا اینکه بار دوم بصورت پنهانی رفت و از اونجا به تک تک خانواده زنگ زد گفت من پیش بی بی زینب س هستم برا همتون دعا کردم. یک ماه بعد رفت علمیات ومفقود شد.

راوی: خواهرمهدی

@fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا
۱۷
بهمن


اگر برای نعمت شهادت به من غبطه میخورید بدانید که من برای نعمت " جهاد در راه خدا "

به شما غبطه خواهم خورد...

شهدای حزب الله

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۷
بهمن


شهید حاج محمود هاشمی از رزمندگان زمان جنگ که از سنین بسیار پایین در جبهه های حق علیه باطل حضور داشت و خودشان میفرمودند از بس من از لحاظ سن و قد و قواره کوچک بودم فرمانده من به من میگفت مینی رزمنده. ایشان به عنوان تک تیرانداز در چند عملیات نقش مهمی ایفا کردند و به عنوان یک نیروی کار آمد فرماندهان از ایشان در مواقع حساس چه آفند و چه پدافند استفاده میکردند.ایشان در عملیات آزادسازی حردتنین نقش به سزایی داشتند در این عملیات سه تن از همرزمانشان برادران علی عربی.محمد حسین سراجی.حاج آقا قلی زاده از او سبقت گرفتند پس از بازگشت از این عملیات ایشان شدیدا گریه میکردند.قرار بود دیگر به شهر خود برگردیم که ناگهان دستور آماده باش صد در صد آمد و مجدد وارد منطقه شدیم یک شهر به نام ریتان که آزادسازیش مساوی با تثبیت آزادی شهر نبل و الزهرا بود قبل از یگان ما چند یگان در این منطقه عمل کرده بودند ولی با مقاومت شدید مسلحین روبرو و مجبور شده بودند عقب بکشند و تعدادی از نیرو ها جلو مانده و عده ای هم زخمی شده بودن حاج محمود نوک پیکان در این آفند بودند. ایشان یک موضع خوب برای تک تیر اندازی پیدا کرده بودند و تلفات خوبی از کفار گرفته بودند و از طرفی هم برادران دیگر با کلاش و تیربار بر روی کفار آتش میریختند و جهنمی را برای آنها درست کرده بودند آنقدر از کفار کشته بودند و آنها را تحت فشار قرار داده بودند که کفار مجبور شدند نفربر خود را از مخفیگاهش در وسط باغ  زیتون بیرون بیاورند. نفربر که وارد معرکه شد حاج محمود اولین کسی بود که آنرا دید و آرپی جی به سمتش زد. و آنها فرار را بر قرار ترجیح دادند وقتی حاج محمود برای زدن آرپی جی دوم بلند شد تیر غناصه به شقیقه اش.....و خدایی شد و اوج گرفت و به آسمان که رسید رو به ما گفت:زمین چه حقیر است آی خاکی ها و ما ماندیم و سیل خاطرات با حاج محمود شوخی هایش.برای نماز شب بیدارمان میکرد.چقدر از قرمه سبزی بدش می آمد.آخ که چقدر والیبالش خوب بود.چه خاطراتی از حاج رضا حافظی و حاج غلامرضاجعفری داشت.چه جنگ پوست پرتقال راه می انداخت سر سفره.چه ابتکاراتی پیریسکوپ.لوستر.تور والیبال.سبد بسکتبال و و و و و و حاج محمود دلتنگتیم

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g


  • دوستدار شهدا
۱۷
بهمن

تو تمام نمی شوی...

ادامه داری روی خط تاریخ...

امتداد داری در قلب های عاشق...

تو فراموش نمی شوی...

ماندگاری در ذهن هر کسی که به دنبال خداست

زنده ای در یاد هر کسی که به دنبال سعادت است

اولین سال بی تو بودن را از سر گذراندیم

اما می دانم

تمام سال های بعد از تو،،شبیه اولین سال نبودنت،، برایمان سخت است و سنگین

تو چیزی نیستی که با تکرار کهنه شود...

عبد الصالح

دست ما را بگیر...

بگذار تکرار تو باشیم

شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع

@abdosalehzare

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۱۷
بهمن

بسم رب الشهدا والصدیقین 

مدافع حرم سردار خیر الله احمدی  فرمانده دلاور محور مقاومت امروز در آزادسازی موصل به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهادتت مبارک فرمانده

استان کرمانشاه

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۶
بهمن


شهید ستار اورنگ

شهید هدایت غلامی

شهید مصطفی قاسم پور

شهید سعید سامانلو

شهید عسگر زمانی

شهید سجاد دهقان

شهید محمد کاظم توفیقی

شهید اسماعیل شجاعی

شهید سید فخرالدین تقوی

شهید محمود هاشمی

شهید محمد مسرور

شهید علی جوکار

شهید عبدالصالح زارع

و

شهید محمدرضا حسینی 16 بهمن 1393

  • دوستدار شهدا
۱۶
بهمن



فرمانده شهیدمدافع حرم سردار حاج سعیدقارلقی

t.me/joinchat/AAAAADzQtAYTTO9H-0HRjg

  • دوستدار شهدا
۱۶
بهمن


خاطرات شهید مصطفی صدرزاده 

خاطرات دوستان شهید

 یادمه قبل از رفتن به سوریه، مصطفی به من گفت جنگ اصلی توی فضای مجازیه...

مصطفی به اسم یک زن که پدر و مادرش مسیحی بودن و خودش هم مسیحی بود و میخواست مسلمان بشه توی فیسبوک بود. 

اونجا چند باری با هم بحث کردیم.

هدفش کار فرهنگی بود

مصطفی از حاج قاسم برام تعریف میکرد. میگفت حاجی یکی بود مثل بقیه آدما.

 شاید اون چیزایی که مصطفی از حاج قاسم تعریف می کرد رو من تو خود مصطفی دیده بودم. 

سادگی ای که می گفت، یا مثلا می گفت یک بار یک نفر اومد به حاجی گفت حاج آقا بهم کمک می کنی؟ حاجی هم درآورد از جیبش ده تومن بهش داد.

 کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)




  • دوستدار شهدا