شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۴
بهمن


وقتی به مشهدمی رسید می گفت:

اینجا که هستم مثل این که در آسمان سیر میکنم ؛ 

اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو ایند 

جان به قربان تو شاها که حج فقرایی 

اما این بار از پشت گوشی این شعر را خواند ، ولی مشهد نرفته بود و پدر به خیال خودش که او در مشهد است به او التماس دعا داشت . پس از بازگشت از سفر خبر پیچید فرهاد" عبدالمهدی" به مکه مشرف شده بود . 

پدر از این کار فرهاد بسیار در تعجب بود و فرهاد که اکنون نام عبدالمهدی را بر خود نهاده بود ، گفت :می ترسیدم پدرم در سختی  وفشار بیفتد و بخواهد طبق رسم بقیه مردم گوسفندی بکشد و مهمانی مفصلی بگیرد .

وصیت کرده بود که لباس سبز پاسداریش  رو باهاش به خاک بسپارند که امام زمان (ع) ظهور کردند در رکاب حضرت باشد...

(شهید عبدالمهدی کاظمی)

روحش شاد و یادش گرامیباد.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۰۴
بهمن


دوست شهید موسی جمشیدیان : 

رزمایش داشتیم و هوای بسیارسردی بود.

صبح زود همه از خواب بیدارشده بودیم و از سرماکسی نمیتوانست از جایش تکان بخورد.

حاج موسی با دوتا قابلمه بزرگ شلغم اومد کنار بچه ها.

قبل از اینکه ما از خواب بیدارشویم.حاجی شلغم ها را که از باغشان اورده بود.پخته بود و اماده کرده بود برای بچه ها که حالااز خواب بیدار میشوند بخورند.

حاجی همیشه بدون چشم داشت یامنت برای بچه ها کارمیکرد.

آقا محودرضا

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن

شهیدمدافع حرم سید مصطفی موسوی( مسلم) از لشڪر

ولادت:1374/1/22

شهادت:1394/1/31

مزار: قم بهشت معصومه(قطعه 31)

شهید سیدمصطفی موسوی با نام جهادی مسلم، متولد 2 فروردین 1374 بعد از دو سال جهاد و مبارزه با مزدوران آل سعود و دفاع از حریم کبریایی عمه سادات حضرت زینب کبری (س)  در تاریخ 31 فروردین 1394 در عملیات بصری الحریر در یکی از مناطق درعا به شهادت رسید و می گویند پیکرش سه شبانه روز روی زمین مانده بود که بعد تروریست ها به عنوان گروگان آن را جمع کردند. 

بعد از 9 ماه فراق و دوری و مفقودالاثر بودن در تاریخ 7 بهمن ماه 1394 با حضور پرشکوه مهاجرین و انصار و مردم شهید پرور شهر مقدس قم ، در بهشت معصومه قطعه مدافعین حرم ، آرام گرفت. 

گفتنی است بعد از شهادتش ، پیکر مطهر و پاکش  به همراه چندین تن از شهدای مدافع حرم به دست تکفیری های آل سعود افتاد که در پی مذاکراتی به همراه 70 پیکر شهید در قبال 11 اسیر زنده تکفیری ها مبادله شد و با گذشت چندین ماه از شهادتش ، از طریق تست دی ان ای ، پیکر پاکش شناسایی شد .. 

در ادامه خاطراه ای از زبان یکی از دوستان شهید آمده است. 

"همنام و رفیق شهید مصطفی کاظم زاده بود. خیلی خوش سیما بود. روحش از سیمایش هم جذابتر بود.  

اهل افغانستان بود، ولی ساکن قم.  

محرم سال 93 توی حسینیه "مضیف العباس" باهاش آشنا شدم. 

خیلی ازش خوشم اومد. واسه همین یکی از بهترین چیزهایی رو که دوست داشتم، بهش هدیه دادم. 

کتاب "دیدم که جانم می رود". زندگی و خاطرات شهید "مصطفی کاظم زاده". 

یک بار با هم رفتیم بهشت زهرا (س) قطعه 26 ردیف 94 شماره 9. 

سر مزار شهید "مصطفی کاظم زاده". 

چند وقت بعد توی حرم حضرت معصومه (س) دیدمش.  

حال و هوای عجیبی داشت.  

می گفت: همناممه. خیلی دوستش دارم. اگر قبولم کنه، باهاش رفیقم. خدا کنه اونم منو به عنوان رفیق بپذیره. 

می گفت: هر وقت که بتونم، پنجشنبه ها میرم سر مزارش. 

شاید ده باری رفته بود بهشت زهرا (س) سر مزار شهید "مصطفی کاظم زاده". 

چند وقتی گذشت. 

شدیدا عشق به جهاد و مبارزه در راه اسلام و شهادت پیدا کرده بود.

خودش می گفت از آقا مصطفی گرفته. ( خیلی از بهترین دوستانش جلوی چشمش  آسمونی شده بودند ، دلتنگی و عشق به شهادت امانش نداد)  

دیگه نتونست بمونه. 

( برای آخرین بار اربعین رفت کربلا تا امضای شهادتش رو از امام حسین (ع) و حضرت ابالفضل العباس (ع) بگیره ، بعد از ایام اربعین مجددا برای دفاع از حرم و حریم اهلبیت (ع) عازم دمشق شد )،  فروردین 1394، چند روز بیشتر از 20 ساله شدن سیدمصطفی موسوی نگذشته بود، که خبر دادند پس از ( قریب به دو سال ) مبارزه علیه جنایتکاران و تکفیریهای داعش، در عملیات "بصری الحریر" مفقودالاثر شده. 

سرانجام (9) ماه بعد، 7 بهمن 1394، پیکر مطهرش به آغوش خانواده بازگشت و همراه با 6 مدافع حرم افغانستانی و پاکستانی، بر دوش مردم قم تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت حضرت معصومه (س) آرام گرفت.

حالا دیگر مزار شهید "مصطفی کاظم زاده" در بهشت زهرای تهران، و مزار شهید "سیدمصطفی موسوی" در بهشت معصومه (س) قم، شده اند زیارتگاه من. 

 @fatemeuonafg313


  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن

این اولین سالیه که کنار ما حضور نداری.

بهتر بگم امسال اولین سالیه که تولد بچه هارو به ظاهر به تنهایی میگیریم درحالی که قطع به یقین حضورت نسبت به سالهای قبل پررنگ تره.

با بچه ها قرار گذاشتیم که جشن تولد شونو در کنار تو برگزار کنیم.

اومدیم گلزار پیش تو تا مایه قوت قلب ما باشی.

باباعلی قطعا  کنار بچه ها حضورداشتی و با خوشحالی اونها توهم خوشحالی کردی.

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا

بل احیاء عندربهم یرزقون

شهیدمدافع حرم علی یزدانی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن


شهیدمدافع‌حـرم مرتضی زارع 

آقا مرتضی از جوانی اهل کار و تلاش بود...

همزمان هم درس میخواند و هم در کنار دایی هایش مشغول به کار خیاطی بود، به طوری که وقتی مدرک دیپلم رو گرفت ، یک استاد کار ماهر شده بود

ولی به خاطر عشق به شهادت وارد سپاه شد... با این حال تحصیل و کار در کارگاه خیاطی را رها نکرد.

سر رسید هایش را که مرور میکردم بسیاری از  بعدازظهر  ها و روز های تعطیل را به صورت  {خیاطی}  یادداشت کرده

خیلی جالبه که گاهی اوقات میگفت: {نیازی به دستمزدش ندارم و باشد برای خودتان}

امام جعفر صادق علیه السلام :

(کسی که خود را برای روزی خانواده اش به زحمت می اندازد و کار می کند مانند رزمنده ایست که در راه خدا می جنگد)

حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم :          ((    الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِی طَلَبِ الْحَلَال   ))

(   عبادت ده جز است که نه جز آن در کار و تلاش برای به دست آوردن روزی حلال است.    )

جمله ای را در یکی از سر رسید هایش دیدم که نوشته بود:

{  از   امروز   تصمیم   جدی   گرفتم   که   گناه   نکنم   ؛   هر   چند    کوچک }

بانڪ‌اطلاعات‌شهداے‌حرم

telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqJ2oNiZ0Y0Qg

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن


اهدالوح تقدیرخانواده محترم بسیجی شهید علی جمشیدی به

سردارجعفری وسردارسلیمانی

(شهیدجمشیدی اولین شهیدمدافع حرم شهرستان نورمیباشدکه17اردیبهشت95درخان طومان ب درجه رفیع شهادت نائل آمد

@molazemanharam69

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن


همسر شهید اکبر شهریاری : 

اکبر نمازش را اول وقت می‌خواند.

نمازش را باعشق می‌خواند.

می‌گفت:بیا تصمیم بگیریم هرجا بودیم در خیابان و مهمانی نمازمان را اول وقت بخوانیم چون نماز اول وقت ما را به همه جا می‌رساند.

روی قرائت قرآن دقیق بود که روزی یک ساعت قرآن بخواند.

 آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن

شهید چه خصوصیات اخلاقی داشتن؟

از رابطه شهید و کوثر برایمان بگوئید.

یک دختر دوساله دارد که نامش «کوثر» است. دخترش را خیلی دوست داشت طوری که هر روز به دوستانش که دختر داشتند زنگ می‌زد و می‌گفت دخترم اینقدر -با دست نشان می‌دهد- بزرگ شده. وقتی به پدرم زنگ می‌زد همه‌اش از کوثر می‌گفت. خیلی دوستش داشت. بار آخر موقع رفتن به یکی از دوستانش گفته بود «این بار دیگر از کوثرم بریدم». یکی از دفعاتی که برگشته بود به من گفت که بعضی وقت‌ها در تیررس تکفیری‌ها گیر می افتیم و گاهی مجبور شده‌ام که این مسیر را بدوم. مثلا از پشت یک دیوار تا دیوار دیگر مسافتی را بدوم؛ می‌گفت در آن مسافت چند متری کوثر می‌آید جلوی چشمانم. این‌ها را می‌گفت تا به من بفهماند که اینجوری و با وابستگی‌ها مثل وابستگی به فرزند نمی‌شود شهید.

الگوی ایشون در زندگی کدام بزرگ یا بزرگواران بودند؟ چرا؟

محمودرضا بشکل تابلویى، شهداى دفاع مقدس رو الگو گرفته بود! شهید همت و البته این اواخر فرمانده ی خودش، حاج قاسم رو در کار سخت و بدون چشم داشت براى خدا نصب العین گرفته بود.

چه رفتارها و کارهایی مورد پسندشون نبود؟ از چه چیزهایی ناراحت میشدند؟

اینم باید از کسانى که نزدیک بودند به محمودرضا مثل همسنگرها و همینطور همسر معززش بپرسید. تا جایى که من دیده بودم، از "حرام" شدیدا پرهیز داشت. چه فعل حرام و چه  مال حرام، ناراحتش مى کرد. اینو خودم دیده بودم. از شنیدن بدگویى ها و اراجیف بدخواهان و حاسدان در مورد امام خامنه اى هم بشدت ناراحت میشد.

خواسته ی تک تک اعضای خانواده ی محترم این شهید بزرگوار از جوانان و مردم، اعم از برادران و خواهران چیست؟

من فقط به نوبه خودم مى تونم خواسته اى داشته باشم و اون اینه که براى شناختِ بیشترِ این شهدا و جبهه ی غریبشون همه در بدست آوردنِ شناختِ کامل از امام (ره) تلاش کنن. مدتیه که امامِ مبارزه و سازش ناپذیر و مظلوم دوست و ظالم ستیزِ ما به فراموشى سپرده شده. این خطر بزرگیه که جبهه ی محمودرضاها و شناختِ محمودرضاها رو تهدید مى کنه. بدون شناختِ درست از امام (ره) شناختِ جبهه ی مقاومت و شهداى اون محاله.

با نهایت تقدیر و سپاس از اینکه وقت با ارزشتون رو در اختیار ما علاقمندان گذاشتید، اجرتون با سالار شهیدان

امید که رهرو این غیورمردان باشیم.

همگی از خداوند برای همه ی شما خانواده گرامیِ شهیدِ عزیز، صبر زینبی خواستاریم، شما هم لطفا ما رو دعا بفرمایید.

@molazemanharam69

  • دوستدار شهدا
۰۳
بهمن


شهید بزرگوار متولد چه سالی و کجا هستند؟

تحصیلات ایشون درچه رشته ای بود؟

با سلام. محمودرضا متولد سال ٦٠ در تبریز بود. تحصیلاتش در دوره متوسطه در رشته تجربى و بعد از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در دانشکده افسرى بود.

دغدغه محمودرضا رو از پیوستنش به نیروى قدسِ سپاه میشه فهمید. پیوستن به نهضت جهانى اسلام، یارى مظلومان و لبیک به فرمان امام راحل (ره) برای تشکیلِ هسته هاى مقاومت. این دغدغه تا روز شهادتش وجود داشت و کمى قبل از اون هم قوت گرفته بود. از سوریه ی او اطلاعاتِ کمى دست ماست اما مواقعى که تهران بود آرام و قرار نداشت براى هدفش. فردى بود که تقریبا وقت خالى نداشت. از نوجوانى، هسته ی این کشش و عشق با بسیجى شدن شکل گرفت که با ورودش به سپاه، شکل پخته ترى گرفت و محمودرضا شد اون چیزى که باید میشد.

علایق و دغدغه ی ایشون طی سالهای کودکی، نوجوانی وجوانی تا سالهای اخیرِ قبلِ شهادت چه بود؟

رابطه شون با والدین و خواهر و برادرشون چطور بود؟ نوجوانی وجوانی تا سالهای اخیرِ قبلِ شهادت چه بود؟

خیلى لطیف. رابطه بسیار لطیفى با اعضاى خانواده داشت. کلمه اى بهتر از این سراغ ندارم براى توضیحِ نوع رابطش با ما.

معیارهاشون برای ازدواج چی بود، و در چه سنی ازدواج کردند؟

در این مورد من زیاد عمیق نشده بودم اما یکى از معیارهاش که دقیق از اون اطلاع دارم، انتخاب همسرى بود که راهى رو که انتخاب کرده بود باهاش بیاد. براى محمودرضا انتخاب همسر، انتخاب همسفر بود. براى همین اگر شخصى همه معیارهاى یک همسر نمونه رو داشت ولى این یه دونه رو نداشت، محمودرضا براحتى از اون مورد صرفنظر مى کرد کما اینکه چند مورد رو که پیش اومده بود اینجورى رد کرد.

در سن ٢٧ سالگى ازدواج کرد.

چی شد که تهران رو برای زندگی انتخاب کردند؟

زندگى محمودرضا وقف مجاهدت براى انقلاب بود. من هیچوقت از محمودرضا کلمه اى در مورد برنامه ریزى براى دنیاى خودش و آینده ی زندگىِ مادیش نشنیدم. فقط اواخر، نگران تهیه یه سقف بالاى سر خانوادش بود و تلاش مى کرد قبل از اینکه شهید بشه این کار رو انجام داده باشه. محمودرضا کمى قبل از شهادتش حتى دنبال شغلى مى گشت که درآمدش براى اداره  زندگى از اون طریق باشه و براى گرفتن حقوق سپاه، وظایف پاسدارى رو انجام نده.

بخاطر محل کارش و جذبش در سپاه که از تهران صورت گرفت.

برای آینده ی زندگیشون چه هدفی داشتند؟

زندگى محمودرضا وقف مجاهدت براى انقلاب بود. من هیچوقت از محمودرضا کلمه اى در مورد برنامه ریزى براى دنیاى خودش و آینده ی زندگىِ مادیش نشنیدم. فقط اواخر، نگران تهیه یه سقف بالاى سر خانوادش بود و تلاش مى کرد قبل از اینکه شهید بشه این کار رو انجام داده باشه. محمودرضا کمى قبل از شهادتش حتى دنبال شغلى مى گشت که درآمدش براى اداره  زندگى از اون طریق باشه و براى گرفتن حقوق سپاه، وظایف پاسدارى رو انجام نده.

رفتارشون با همسر گرامی و دختر گلشون به چه صورت بود؟

چطور عشقِ همسری و فرزندی مانع پرواز این مردِ بزرگ نشد؟

اینو باید همسر معززش توضیح بده. من بجز مواقعى که تهران مهمانش بودم، از زندگى خانوادگى محمودرضا چیزى ندیده بودم. زن و زندگى هیچوقت مانع محمودرضاها نبوده. ضمن اینکه تو مکتب ما که پیرو سیدالشهدا (ع) هستیم این مسأله جزو بدیهیاته و احتیاج به پرسیدن نداره. لبیک یا حسین (ع) یعنى همین دیگه.

هدفشون از استخدام در سپاه چی بود؟

از کی و چند بار و چرا به سوریه اعزام میشدند؟

کلمه استخدام در مورد پیوستن محمودرضا به سپاه با اون عشقى که من شاهدش بودم، زیاد معنى نداره! 

محمودرضا کارمند سپاه نبود. پاسدارى، عشقِ محمودرضا بود. تقریبا از زمانِ وارد شدنِ غائله سوریه به جنگ مسلحانه، محمودرضا به سوریه رفت. اون موقع هنوز داعش شکل نگرفته بود. تعداد دفعات اعزامش دقیق یادم نیست. ولى تو دو سالى که در سوریه حضور داشت، تقریبا در رفت و آمدِ مدام بود.


  • دوستدار شهدا
۰۲
بهمن


سلام بابا !

امروز جات خیلی خالی بود ...

چون بابا امروز همه باباها به دختراشون میگفتند :    آفرین قهرمان بابا

ولی من توی دلم گفتم قهرمان من بابامه مثل رجایی فر ها

بابا امروز تصمیم گرفتم مدالمو تقدیم کنم به شهدای مدافع حرم و صابرین 

مخصوصا شهید رجایی فر...

بابا اومدم  خونه اولین کاری که کردم مدالو  گردنت انداختم 

وگفتم :

        باباجان مدال باافتخار به گردنت می اندازم 

 دختر شهید رجایی فر 

گرفتن  مدال  در مسابقه تیر انداز نفر سوم در استان

۱۳۹۵.۱۰.۲۸


  • دوستدار شهدا