شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۱۳
دی


با دوتا از بچه ها و شهیدسجادربرجدی  سرمزار شهید سیدمصطفی میرنعمتی عهدکردیم برای شهادت دعاکنیم

وشهیدزبرجدی عرض کردن وقرارگذاشتیم که شب اول قبر هرکسی که  شهیدشدش تاصبح بالاسرش بمونیم ودعاکنیم قران بخوانیم وزیارت عاشورا.

شهیدزبرجدی اون شب باسیدمصطفی کلی حرف زدش واشک ریخت واون شب شدش شب نوشته شدن، شهادت شهیدزبرجدی

بعدازحدود۳سال اقاسجادزبرجدی درسوریه حلب به شهادت رسیدن.

شهیدزبرجدی خیلی روی نمازاول وقت حساس بودن وهمیشه حتی در سخت ترین شرایط نمازشونومیخوندن، یادمه بابچه های یگان صابرین ماروبردن برای آموزش راپل وصخره نبردی برف اومده بودش شهیدزبرجدی تواون برف وسرما ازهمه سریعتررفتن وضوگرفتن ونمازخوندن........

وهمون نمازهای اول وقتش بودش که اورا به شهادت نزدیک کردش.

کلنافداک یازینب(س)

کانال‌شهید  @Shahid_sajad_zebarjady

تاریخ شهادت۹۵/۷/۷

بانڪ‌اطلاعات‌شهداے‌مدافع‌حرمــ 

http://telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqmkUF7chrEUA

  • دوستدار شهدا
۱۲
دی

 سجاده نماز مقام معظم رهبری به همراه چفیه، قرآن و انگشتر اهدایی به خانواده شهید حاج رحیم کابلی

@ShahidKaboli

  • دوستدار شهدا
۱۲
دی

شھید«عباس حسینی»

فرزند: «عیوض»

ولادت:23/10/1367

شھادت:15/4/1395

شغل:لوله ڪشی گاز

محل شھادت: سوریه - تدمر

مزار:

شھر ری - بھشت محمد(ص) - روستای ده‌خیر - قطعه شھدای مدافع حرم

عباس فرزندی از یک خانواده مذهبی در روستای ده خیر در نزدیکی شهرری -تهران است

جوانی غیرتمند و سخت پایبند به اعقاید اسلام بود.

او پیش از آغاز جنگ در سوریه و خط و نشان کشیدن وهابی ها  همیشه حسرت این را میخورد که چرا در دوران هشت سال دفاع مقدس حضور نداشت تا که لباس رزم بر تن کند و یکی از سربازان امام خمینی(ره) باشد

عباس بر این باور بود که در حال حاضر ایران مهمتر از افغانستان است

زیرا ایران مرکز شیعیان جهان و کشوری که ولی امر مسلمین در آن حضور دارند

پس اگر سوریه جنبه دفاع از حرم است جنبه دفاع از ایران(مرکز شیعه)هم هست

این یکی از دلایلی بود که شوری بر دل عباس انداخت زمانی که عباس در بار اول وارد سوریه شد

پس از زیارت با بی بی عهد کرد که ایشان را قبول کند به عنوان مدافع حرم

عباس ازوهب یار با وفای امام حسین(ع) درس میگرفت و میگفت اگر صد هزار بار شهید شوم و باز زنده شوم شک نکنید که مدافع حرم هستم.

همه چیز از زبان پدر شهید:

بارها اتفاق افتاده که عباس به من میگفت پدر جان چرا در دفاع مقدس حضور نداشتی؟

چرا هیچ یک از اقوام ما در دوران دفاع مقدس حضور نداشتند؟این خوب نیست

بار اولی که عباس عزم را جذب کرد و راهی شد از او پرسیدیم که چطور شد راهی شدی آن هم با عجله؟

گفت:

در حال تماشای تلویزیون بودم دیدم که داعش در حال شکنجه شیعیان است

تحمل نیاوردم می خواهم در مقابل آن ظالمان ایستادگی کنم گروهی از اقوام برای صرف نظر از تصمیم وی به خانه عباس رفتند.

عباس در ابتدا قبول میکند اما پس از گذشت دو هفته بی تاب میشود و می گوید من اشتباه کردم در همان ابتدا باید میرفتم تا همین جا هم خیلی دیر شده ولی کاریست که شده و بدون درنگ رفت.

بعد از چند بار اعزام بار پنجم که عباس بازگشت مصادف بود با آزاد سازی یک شهرک شیعه نشین در حلب که داعش تهدید کرده بود اگر دستمان به شیعیان آن برسد همه را میکشیم عباس از اینکه آزاد سازی آن با غیبت وی همراه شده بود بسیار حسرت میخورد و میگفت ای کاش باز نمی گشتم و در آزاد سازی آن شریک بودم

عباس در جواب کسانی که میگویند این جنگ به ما هیچ ربطی ندارد

میگوید:

چطور داعش که متشکل از 70ملیت هست جنگ به آنها ربط دارد ولی ما که خطر به محاصره افتادن حرم را حس میکنیم جنگ را اختلاف داخلی سوریه و نامربوط به ما میگویید.

در یکی حرف های دیگر خود می گوید:

اگر من امروز نروم شما نروید پس چه کسی برای دفاع از حرم برود؟

عباس پس از شش بار اعزام به سوریه سرانجام در هفتمین اعزام خود در تاریخ 15/4/1395در منطقه تدمر به فیض شهادت نائل میشود.

او برای آخرین باری اعزام میشود وصیتی را تنظیم میکند که  آن وصیت فقط جنبه خداحافظی دارد

یعنی  گویی که به او الهام شده بود که به میهمانی خدا دعوت شده و دعوت کننده حضرت زینب کبری است

چرا که حتی به همرزم خود برای وداع تماس گرفته بود به همرزم خود گفت:

که این بار آخرمه توفیق یافتم بار آخر است و بازگشتی در کار نیست

یکی همرزمانش که نقل میکرد میگفت:

به عباس گفتم منزل من و تو به هم نزدیک است پس چه خوب که همدیگر را ملاقات کنیم

در جواب عباس لبخندی میزند و میگوید:

باشد ولی اگر برگشتی در کار باشد زمانی که خبر شهادت را برادران جبهه فرهنگی به خانواده شهید دادند

پدر عباس با پهنای صورت گریه میکرد و میگفت:

یا اباعبدالله یا زینب کبری این قلیل قربانی را از ما قبول کن.

بخشی از وصیت نامه شهید:

از آمریکا و اسرائیل و عربستان متنفرم و از جوانان خواهش دارم که آنان را دوست مپندارند

چرا که آنها دشمن سرسخت ما هستند جوانان سرباز واقعی امام زمانمان باشید و در امر یادگیری و ورزش کوتاهی نکنید .

روحش با اربابش حسین محشور باد بحق زینب کبری

مزار این شهید والا مقام در بهشت محمد(ص) روستای ده خیر میباشد.

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

  • دوستدار شهدا
۱۲
دی


خاطرات دوستان شهید

 مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن.

خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم

شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش. 

این آدم سه برابر مصطفی بود، مصظفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم... 

میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم.

 میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت.

یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من.

 که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...

 دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد. 

 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند.

 بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی .

 گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم. 

که اونجا من واقعا بغض کردم.

شهید مصطفی صدرزاده

(با نام جهادی سید ابراهیم)

@Shahidsadrzade

  • دوستدار شهدا
۱۲
دی


وصیت نامه

عده ای در فتنه های سال ٧٨ و ٨٨ به دلیل عدم بصیرت گمراه میشوند و خود را از صف مردم و ولی فقیه جدا میکنند و تنها گمراهی و حقارت نصیب آنها می شود.

@haram69

  • دوستدار شهدا
۱۲
دی


بسم رب الشهدا والصدیقین

‏‎‏‎مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها سردارپاسـدار «غلامعلی قلی زاده» ازرزمندگان دفاع مقدس ، درراه دفاع ازحرم عقیله بنےهاشم به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهـید سردار پــاسدار « غلامعلی قلیزاده » از رزمندگان دوران دفاع مقدس که در کردستان با گروه پژاک جنگ کرد و مدتی در سوریه بودند  و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

ایشان اصالتا اهل روستای گوگدرق بودند.

گوگدرق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان بروان غربی بخش ترکمان‌چای شهرستان میانه واقع شده‌است.

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۱۱
دی


11دی سالروز تولد شهید مدافع حرم سعید سامانلو؛

برای تولدت سعید!

کاش دستی بگیرد دوباره دست هایم را. مهربان، آرام؛ ببرد تمامِ های و هویِ بودنم را تا گُل؛ تا ناز و کرشمه بلبل، تا آواز قو؛ تا نگاه آبی دخترکی منتظر در ماه؛ تا رنگین کمان چشم های طاووسی سبز.

می خواهم برگردم دوباره به دنیای ابری بابایم آدم!  که از آن بالا خوب پیداست پرواز کبوتر، و معصیت نیست چشم چرانی در امتداد چشم نواز مرغ های مهاجر تا نهایت بی وزنی! وای چه دنیایی دارند پَرها، چه معرکه ای قلاصدک ها وقتی فوج فوج می روند تا ابرها، تا بلندای باشکوهی که همه چیز را درست می بینی؛ بی خطا. بی شکست نور در عدسیِ دل. تا جایی که تشعشع تند و تیز عشق روشن می کند تمام دنیا را وقتی عبور می کند از منشور وجود آسمانی ات.

جایی که تازه می فهمی معنای تولد را. ایجاد شدن با هندسه ای فراتر از حدود و ثغور و محاسبه ای بی حد و مرز! آمدنی بی شروع! شروعی بی نقطه اول. چیزی شبیه جریان بی ابتدای رود که تلاطم کرده باشد در غزل های خواجه، و پیش رفته باشد تا کاسه؛ تا شراب ناب، تا جایی که فریاد کند ساقی به نور باده برافروز جام ما!

از تو چه پنهان سعید سامانلو؛ می گویند روزی متولد شده ای! برایت سالروز ولادت می گیرند. نه؛ حرف درستی نیست. این بازی کودکانه آنانی است که عشق را به بند می کشند با خط شروعی یا نقطه ای برای پایان! تولد ماه را همسنگ می گیرند با انعکاسش در چاه! این طغیان جماعتی است که به سلاخه می کشند معنی عشق را؛ و خلط می کنند فهم حماسه آفرینش را وقتی که رقم می زند خلقت ایثار در کالبد اعجوبه هایی چون تو. نه؛ هرگز. بی ابتدا و انتهاست جریان عاشقانه تو! تو نیامدی که حیات بگیری و در مولدت تماشا کنیم سوختن شمع تولد را؛ که بودی و زندگی می بخشیدی به هرچه عقل و دل از سرچشمه محبوبت. محبوبی که محکم کرد گام هایت در مقامات معرفت.

حقیقتی چون تو پا نگرفته از نطفه آدم که خلاصه ات کنند در سال هایی چند؛ بلکه پایداری از هُرم و حرارتی ازلی و ابدی! و کرانه ات می رسد تا بی نهایت عشق از هر سو. مگر می شود احاطه کند درک زمینی ها وسعت خورشید را؟! خیلی مانده تا به حد نصاب برسد تعقّل خاکی ها برای تشخیص سوسوی نوری که می تابد از آسمان هفتم. ما تا تو خیلی راه داریم سعید. خیلی راه داریم برسیم حتی به حدود معنای تولدت. اما بسته اند آبرویِ بودنمان را به هویت ماورایی ات. هرچه باشد به پرتو آن نوری چشم در چشمه حیات داریم که ذره ذره، درخشش گرفته از گوهر تابناک جانت. باز هم بارها شکرش.


جانت به سلامت سعید جان که آنقدر سرگرم می شویم ما گاهی با مناسبت های پیش پا افتاده اقلیم مادی مان که انگار یادمان می رود خلاصه نمی شودی به زادروز. یادمان می رود که سعید نمی گنجد در جسم. من جشن تولدی مقطعی نمی گیرم برای جسمت. من شاخه های نسیرن و نسترن را سبد سبد به پای تو می ریزم در زادروز خودت که ننوشته اند در هیچ سالنمای بشری مقطع آنرا. بی تقصیر است بشر؛ خارج از تمام توان «زمان» است محاسبه میلاد جنس تو که جان داده حتی به زمان. جان داده حتی به سجده بابایمان، اولِ خلقت! کاش ستاره شناسان کمی بلد بودند رمز روزنه های پرنور در کهکشان هایی که بسیار گمنام اند. کاش می شد جشن تولد گرفت برای لذتی که خدا می بُرد هنگام تجسیم آدم. کاش می شد پایکوبی کرد برای میلاد جوانمردی و شور و رُستن آزادگی در قاموس انسان وقتی که خالق دست به نقاشی امثال تو می زند بر بوم زمین. کاش می شد...!

اما چه کنم سعید که دلخوشم به همین بهانه های کوچک و کم؛ شاید نرسد لب به باده مستی که جانت می چشاند به جانباختگان خراباتت، اما بگذار تا بیاورم لااقل نرگسی مست در حوالی سالروز جان گرفتن جسمت؛ که همین هم گرچه بضاعت مضجاتی است ولی شاید بنویسند نامم را در میان خریداران یوسف ماه. بگذار تا تمام دنیا را آزیین ببندم و از نای نازترین هزار بسرایم نامت را؛ که اگر خوب بشناسند تو را، سبزه و گل می روید جای تمام تیر و ترکش دیوارهایی که زخمی اند از هجوم اهریمن و حتی بهانه ای نمی ماند برای تنها ماندن دل ها. آنوقت جور دیگری می نویسند داستان های زمین؛ جمع می شود همه غم ها، همه غربت ها. می رود همه کابوس ها و دردها. جوری که جگر نخواهد سوزاند حتی پایان داستان دخترک کبریت فروش.

برای همین است تفنگ به دست گرفته باز علی، و سادات چشم دارد دوباره به سمت چشم هایِ ولی، تا شکار کند هر دژخیم که برنتابد حکایت ایمان و پاکی آدم ها زیر چتر ولایت آقا؛ هر مدعی که نپذیرد جریان توفنده حبِّ اله. حالا هرچند تن برود، ولی جان جاری است مثل همیشه...

دکتر عابد باقری

  • دوستدار شهدا
۱۱
دی

مادر سوری که 5 فرزند پسر و یک فرزند

 دخترش در راه مبارزه با تروریست ها به

 شهادت رسیده اند.

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۱
دی

  • دوستدار شهدا
۱۱
دی


 دو روز قبل از این که اعزام بشه، با هم داشتیم صحبت می کردیم؛ می گفت: «این سفر من برگشتی نداره.»

گفت: «خواب دیدم که شهید میشم؛ ان شاالله حضرت زهرا منو می خره.»

گفتم: «چه خوابی؟»

گفت: «خواب دیدم حین انجام ماموریت، یه کبوتر میاد و گوشه پیراهنم رو می گیره باخودش میبره بالا.» 

خیلی خوشحال بود؛ شوق شهادت تو چشماش برق میزد.

شهید محسن کمالی

@kamali_modvari

  • دوستدار شهدا