شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۸
آذر

شهید مدافع‌حرم سجاد زبرجدی

تاریخ شهادت: ۹۵/۷/۷

نحوه‌شهادت:  ترکیدن خمپاره کنارشون

آقا سجاد اهل نمـــــازشـــــب، نمـاز اول وقـــــت بودن و خیلی دوستانشون رو به نماز اول وقت تشـــــویق و ســـفارش میکردن.

از غربت امام زمان خیلی میگفتن و میگفت مهدی زهرا(س) تنهاس... دعای فرج بعد نمـــــازاشون بصورت مرتب قرائت میشد..

احترام به پدر و مادر رو خیلی به ما گوشزد میکردن با این حال که پدرشون به رحمت خدا رفته بود...

و مادرشون هم ناشنوا هستن..

احترام به بزرگتر وکوچـــــکتر رو خیلی گوشزد میکردن..

این جمله هم در وصیت نامشون خیلی مورد توجه من قرار گرفت.

شهادت را خداوند برای بندگانش قرار داد تا آن بنده در زندگی ابدی بماند....

https://telegram.me/joinchat/BUoPxDyWQYbhMi0DLC7gxA

  • دوستدار شهدا
۰۸
آذر


پیکرش از شام برنگشت . . . 

اما هدیه پسرش را هر طور بود رساند به دستش . . .

مدافع حرم جاویدالاثر

شـ‌هید علیرضا بریری

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۰۸
آذر


محمد حسین ارادت زیادی به حضرت زهرا سلام الله داشت به طوریکه همیشه شروع صحبتش با این جمله بود

یادم هست در یکی از ماموریت ها که با هم بودیم یک بسته از زیارت حضرت زهرا با خودش آورده بود و به همه رزمندگان یک عدد هدیه میکرد و همین باعث شد اکثر شبها بعداز نماز مغرب و عشا زیارت حضرت زهرا سلام الله قرائت بشه و همین طور علاقه زیادی به دعای کمیل داشت به محض اینکه متوجه میشد عده ای از رزمندگان در اتاق بغل مشغول خواندن دعای کمیل هستند می آمد و تا آخر دعا می نشست خیلی بی ریا سختکوش و خستگی ناپذیر بود و می گفت اگر شهید نشیم میمیریم، یکی از دوستام پرسیده بود شما اگه شهید بشی پس سربازی امام زمان چی؟؟ گفته بود ما پیش قراولان حضرت هستیم میرویم راه باز شود و شما سرباز آقا باشی و او را یاری کنید

اقتدار و درایت در فرماندهی داشت و توانایی هدایت یک لشکر را داشت ،، خیلی محکم و استوار در صحنه حاضر میشد بدون ترس و استرس و به نیروها دلگرمی میداد ،،، بدون مترجم با فرد عرب زبان مقابل صحبت میکرد و منظورش را میفهماند.

(خصوصیات اخلاقی شهید محمد حسین بشیری از گفته های دوست و همرزمش آقای صابری)

  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر

مـحَـمَـد رافِـع از فرمانده هان عزیز تیپ قدس فلسطین درسوریه بشهادت رسید.

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA

کانال شهدای مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر


از یاد خود بردی مگر!

سیمای معصوم مرا؟

رفتی ولی جایت هنوز

خالی بود در این سرا

یاد آور این دردانه را

بابا بیا بابا بیا....

آخرین سلفی پدرانه

شهید محمدحسین بشیری با فرزندش

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر

شهیدمدافع حرم حسین هریری

محرمِ بی بی زینب(س)

ایشون قبل ازازدواج هم یک باردیگه به سوریه اعزام شده بودندوبه مدت سه ماه افتخارنوکری بی بی جان راداشتند.

بعدازگذشت مدتی ازبرگشت ایشون،بایکی ازدوستانشون دیدارداشتند.میگفتندمن ازایشون که سید بوده اند خواستم دعاکنن تادوباره من برای دفاع ازحرم عمه جان سادات اعزام بشم.

دوست ایشان درجواب گفتند:دعانمیکنم که بری دعامیکنم محرم بی بی جان بشی تاطعم شیرین دفاع رواونجادرک کنی بعدبری.شهیدبه من گفتند دعای ایشان مستجاب شدومحرم عمه جان سادات شدم والان باااایدبرم.وشروع کردندبه خواندن نوحه خوانی حاج آقای سیدرضانریمانی "منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره..."

ازاین قضیه گذشت تااینکه این دفعه اعزام شدند.ازبعدازازدواجمون اولین باربودکه اعزام شدندورفتند.بعدازاعزام یه روزکه بامن تماس گرفتند،گفتنداین دفعه چقددفاع ازحرمین داره بهم میچسبه.خیییلی خوشحال بود.گفت چقدخوبه که این دفعه محرم عمه جان ساداتم.

راوی:(همسر شهید)

شهید حسین هریری

خاکی ها 

ڪانال خـاڪـےها

telegram.me/joinchat/AtQMXTwpQdo8yChf_PrD7g

  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر


‍ بسم الله

تماس های آخرش را می گرفت.

با پدرش تماس گرفت و از او حلالیت گرفت.

به خواهرش زنگ زد و کلی صحبت کرد. سفارش های آخر را به او کرد.

به برادرش که حسابی دلتنگش بود گفت اینبار که برگردد یک روز کامل به گردش و تفریح می روند.

به پدر و مادر همسرش زنگ زد و از آنان هم حلالیت گرفت.

در آخر با همسرش تماس گرفت و گفت: اگر امام حسین بطلبه اربعین می ریم کربلا...

امام حسین(ع) او را طلبید ،اما نه به «زیارت» بلکه به «حضور»

السلام علیک یا اباعبدلله الحسین(ع)

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر


  مادر گریان در افغانستان

  پیکر پسرشهید  دور از پدر و مادر

بر روی دستان مردم شهید پرور افغانستانی و ایرانی...

عاشق که باشی برای تو مرز و کشور معنا ندارد.

افغان ها همیشه در کنار برادران مسلمان خود در تمام جبهه های جنگ و مبارزه علیه باطل حضور داشته اند و خاطره ی سال های دفاع مقدس 

پر از جوانان افغانــے است که در کنار برادران ایرانی خود به دفاع از دین و کشور پرداخته و در این راه شهید و مجروح شده اند و حالا این قصه دفاع به جبهه های سوریه و دفاع از حرم کشیده است.

آن روز مثل بقیه شب های جمعه راهی بهشت زهرا شدم. شنیده بودم که صبح امروز مراسم تشییع یکی از شهداء فاطمیون در تهران برگزار شده.

اما نمی دانستم که هنوز تدفین صورت نگرفته.

ساعت ۳ عصر و بهشت زهرا هر لحظه شلوغ تر میشد .از دور سیل جمعیتی را دیدم که به سمت قطعه د ۵۰ 

می آمد.بلندگوی جلوی جمعیت شعارهایی می داد که من را به روزگار دوران دفاع مقدس منتقل کرد.

حال و هوای لحظات تشییع شهداء تداعی شد.

نا خود آگاه در میان سیل جمعیت قرار گرفتم .تابوت سبز شهید خبر از شهادت یکی دیگر از مجاهدان فاطمیون 

می داد.

همراه با جمعیت تشییع کننده به کنار مزار رسیدیم.

حالا بیشتر از افغانی های تشییع کننده جمعیت ایرانی بود که سینه میزدند. و شهید را تشییع میکردند.

گوینده ی برنامه اعلام کرد این شهید مدافع حرم کسی را ندارد.بستگانش ایران نیستند.

خواهران بیایید و در حقش مادری کنید.

برادران بیایید و در حقش برادری و پدری کنید.

الحق که آن روز را فراموش نمی کنم.

قبل از تدفین زیارت عاشورا خوانده شد.تمام خیابان منتهی به قطعه ی ۵۰ پر بود از جمعیت

این شهید نگذاشت که عمه ی سادات در غربت و تنهایی بماند حالا هم مردم آمده اند تا او غریب نماند .عجب تشییع و تدفین برای شهید بابایی انجام شد.

ذبیح الله بابایی جوان ۱۸ ساله ای است که سه سال پیش کشورش را به مقصد ایران ترک میکند.

با اینکه در افغانستان بچه ی درس خوان بوده و عاشق تحصیل به ایران که می آید به ناچار دنبال کار و در آمد میرود.

در این سال ها دور از خانواده از کنار عمو و عمو زاده ها زندگی می کند. و تمام سختی های زندگی و کار دشوار را تحمل می کند تا اینکه هوای جبهه و شهادت به سرش میزند.

عمویش می گفت: ذبیح ۳سال برای کار و تأمین مخارج خانواده اش از افغانستان به ایران آمد.

اوایل کنار من به عنوان کارگر در ساختمان سازی کار می کرد.

کمی بعد که مهارت کسب کرد که از من جدا شد و خودش مستقل مشغول به کار شد.

تا چند ماه پیش در یک ساختمان در حال ساخت در خیابان طالقانی در مرکز شهر مشغول به کار بود تا اینکه خبر رسید او به لشکر فاطمیون پیوسته و عازم جبهه های نبرد در کشور سوریه شد.

شنیدن خبر رفتن او به سوریه برای ما عجیب نبود زیرا بسیاری از مهاجرین و دلاور مردان افغانستانی برای دفاع از حرم مطهر عازم این کشور شده بودند.تقریبا چند ماهی از حضور او نگذشته بود که خبر شهادتش را به ما دادند. پیکرش را روز پنج آذر به خانه ی ما آوردند و با حضور گرم همشهری ها و اهالی محل تشییع شد.

عموی دیگرش می گوید :بر خلاف تصور بسیاری از افراد که گمان می کنند ما افغانی ها اردات زیادی به امامان نداریم باید بگویم که عشق امام علی (علیه السلام) و فرزندان مطهرش از کودکی با ما عجین شده است و حاضریم برای ادامه دادن راه آن ها و حتی دفاع از حرم مطهرشان جانمان را هدیه کنیم

دیگری می گوید وقتی خبر شهادت ذبیح را دادند شوکه شدیم اصلا آمادگی شنیدن این خبر را نداشتیم.خیلی سخت بود.کسی حاضر نبود خبر شهادت ذبیح را به مادرش بدهد.

به همین خاطر اول به پدرش در افغانستان زنگ زدیم و گفتیم که او مجروح شده.

اما انگار پدرش از ناگفته های ما خبر داشت و گفت راستش رو بگویید من تحملش را دارم

ذبیح شهید شده؟

اما نمی دانم آن روز چطور خبر شهادت ذبیح را به مادرش دادند

و حالا او چطور در آن طرف مرزها عزادارش پسرش مانده است.

داغ فرزند کمر شکن است.

حتما مادر ذبیح با این جمله به خودش تسکین و دلگرمی میدهد.

که فرزندش را در راه دفاع از حرم حضرت زینب کبری داده است.

یکی دیگر از بستگانش می گفت:

ذبیح پسر زحمت کش و مومنی بود مزد روزها کارگری اش را برای پدر و مادرش میفرستاد.

گرچه کارگری او را خسته میکرد اما هیچ وقت نمازش قضا نمیشد. در مراسم های مذهبی شرکت میکرد.

ماه های محرم و صفر در حسینیه های همشهری هایمان حضور پیدا میکرد و برای اهل بیت(علیهم السلام) عزاداری میکرد.

ذبیح از ما کوچک تر بود اما درس های زیادی به ما داد.وقتی گفت می خواهد به سوریه برود اولش کمی مخالفت کردیم.

اما او پای تصمیمش ماند و با دوستانش به سوریه رفت.من حتی به او پیشنهاد دادم که به ترکیه برود که هم درس بخواند هم کار کند.

اما هر چه اصرار کردیم قبول نکرد.

خوشا به سعادتش این گونه شهید شد.

شهداء انتخاب شده اند

 @fatemeuonafg313

 کانـــال رسمــے فاطــــمیون


  • دوستدار شهدا
۰۷
آذر

هروقت ما رو میدید می‌گفت: دعا ڪنید شھید بشم...

ارادت خاصی به سردار شھید علیرضا توسلی ابوحامد داشت و زمان شھادت ابوحامد و فاتح خیلی گریه ڪرد

میگفت:

افتخار میڪنم در ڪنار شما( فاطمیون ) هستم

علاقه و ارادت قلبی به فاطمیون داشت

راوی:

دوست شھید محسن خزائی

از سمت راست شھید محسن خزائی شھید حسین فدایی و مرتضی عطایی ( ابوعلی ) در لینڪ زیر قابل مشاهده است:

منبع :ڪانال رسمی سردار «شـ‌هیدرضا بخشی» فاتح

 @fatemeuonafg313

 کانـــال رسمــے فاطــــمیون

  • دوستدار شهدا
۰۶
آذر


چند وقتی بود خبری از سید مجتبی نبود و زنگ نزده بود و خبرایی رسیده بود که شهید شده

یکی میگفت:

اسیر شده...

یکی میگفت:

مفقود و خبری ازش نیست

خیلی روزهای سختی بود برای خانواده

اینکه هیج چیزی معلوم نباشه خیلی حس بدی؛ نه تو زمین بودم و نه هوا.

یک شب تو ماه رمضون تا سحر بیدار بودم و دلم برای داداش مجتبی و مادرم تنگ شده بود.

بهشون میگفتم:

خوب من تنها گذاشتید و دوست داشتم به خوابم بیاین

هرچی دعا و نماز بلد بودم خوندم و گفتم:

بیاید به خوابم

فردای اون روز داداش مجتبی اومد به خوابم:

دیدم تو یک بیابون بزرگ هستیم و یک تپه که داداش مجتبی بالای تپه سنگری داشت

گفتم:

اونجا چیکار میکنی تنها؟

گفت:

من با دوربین میبینم و موقعیت رو برا بچه‌ها با بیسیم میگم

گفت:

اونجا پناهگاهمون هستش

بعد دست من گرفت و گفت:

هیچ حرفی نزن فقط نگاه کن

وارد شهر دمشق شدیم و دست من گرفته بود و فقط نگاه میکردم و یک خیابان رو قدم زدیم

یک شهر شلوغی بود بعد گفت:

من باید برم و خداحافظی کرد

بعد از خواب که بیدار شدم حس سبکی و خوشحالی داشتم و آرامش خیلی خاص.

 آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا