شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۶
آذر



«من معتقدم خداوند هدایت جوانان را به شهید رسول خلیلی سپرده است.»

یکی از خواهر ها در خواب رسول را دیده بود و از او پرسیده بود که رسول تو اینجا چه کار می کنی؟

می گوید اینجا برای هدایت هستیم!

هر کس را خدا بخواهد هدایت می کنیم...

من معتقدم خداوند به هر شهیدی یک مسئولیتی داده و عنایتی فرموده که آن شهید آن کار را انجام دهد...

و خداوند هدایت جوانان را به شهید رسول خلیلی سپرده است که جوان ها این طور جذبش می شوند...

بعضی از جوان ها هر هفته و گاهی چند بار در هفته سر مزار شهید می روند،عجیب می روند و حالشان عوض می شود،می گویند اگر یک هفته نیاییم آن هفته مان خراب است...

 @khademo_shohada

  • دوستدار شهدا
۰۶
آذر

از همسرم که همیشه همراه من در خط جهاد و ولایت بوده تشکر می کنم وحلالیت می طلبم .توصیه می کنم "زهرا" و "ابوالفضل" را در راه ولایت و مسیر اهل بیت بزرگ کرده و وقتی که بزرگ شدند به آن ها بگو که پدرتان عاشق امام خامنه ای عزیز بود و بگو که سخنرانی های آن بزرگوار را از اول تا آخر گوش می کرد و 

می گفت که صدایش آرام بخش جان من است.به آن ها بگو اگر آبرو و عزت و سربلندی می خواهند راهش راه ولایت و تبعیت محض از اوست. به آن ها بگو که چه قدر آنها را دوست داشتم ولی برای مولایم و رهبرم آن قدر ارزش قائلم که جانم را فدایش می کنم.

شهادت :  ۱۶ آذر ۹۴ - لاذقیه سوریه

برادر شهید دفاع مقدس عبدالرسول محمودی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۶
آذر

شهید سال های گذشته در مرز چذابه در حال خدمت رسانی به زوار امام حسین (ع) بود... خیلی فروتن بود،‍ اربعین مرز چذابه شلوغ بود،و  تجهیز نشده بود و امکانات کامل برای تردد زوار در آن محیا نبود سردار شهید حاج علی محمد قربانی در محل کار در حال صحبت بودیم...

تجمع زوّار در مرز خیلی زیاد شده و امکانات خیلی ضعیفه، باید یک فکری بکنیم.  گفتم حاجی چه کاری میخوای انجام بدی؟

بالاخره یک نفر قبول کرد که همراه ایشان به مرز بروند و به زائرین امام حسین (ع) خدمت کنند.

ما به مدت یک هفته هر روز بعد از وقت اداری یک ماشین پر از مواد خوراکی و ... آماده می‌کردیم و به مرز چذابه می‌رفتیم و بین زوّار تقسیم می‌کردیم...

سردارشهیدقربانی با آن محاسن سفید خاضعانه از مردم پذیرایی می کرد...

هیچ گاه پست و میز و جایگاه، رفتار و منش ایشون رو تغییر نداد و به قول استاد پناهیان در مسیر دفاع مقدس باقی ماند، خادم آستان اباعبدالله بود شهادتش یک عمر مجاهدت خالصانه اش در ابعاد مختلف بود؛ از جهاد نظامی در دفاع مقدس و سوریه تا جهاد فرهنگی، تربیتی و اقتصادی در ورزش و بانک و مهم تر از همه خدمت به دستگاه اباعبدالله الحسین (ع)...

شهادت بهمن۹۴

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۰۶
آذر

در همان روز اول که آمدن هادی با ما قطعی شد، آمد که وسایل را تحویل بگیرد. وسواس داشت که زودتر به زیر و بم دوربین هندی‌کم جدید آشنا شود. فردایش آمد و پرسید: «سید، وقت داری؟» مقابلم که نشست، گفت: «سفارشی، چیزی داری؟» گفتم: «کفش خوب بردار و زنده برگرد!». این طور بود که برای اولین بار با هم هم‌ کلام شدیم.

دو روز از رسیدنمان به سوریه نگذشته بود که با هم رفتیم حلب. سر نترسی داشت، ولی بی‌ترسی‌اش از حماقت نبود. از اطمینان بود. انگار تکلیفش را می‌دانست. همین بود که هر شب که برمی‌گشتیم هتل، با اشتیاق تصویرهای آن روزش را نشانم می‌داد و به بحثم می‌کشید سر قاب و زاویه و موضوع. مثل شکارچی‌ها چشم‌هایش برق می‌زد وقتی از سوژه‌هایی که گرفته بود حرف می‌زد، و اگر سوژه‌ای از دستش در رفته بود، به وضوح کلافه می‌شد.

یک هفته شده بود یا نه، پلانی نشانم داد از دخترک سرایدار مدرسه‌ای، که سر کارش مانده بود و مدرسه خالی را جارو می‌زد. دخترک، سرش را از پنجره درآورده بود و برای دوربین هادی، شکلک در‌می‌آورد. پلان که تمام شد، دیدم چشمش نم دارد. گفت: «سید، کار و این‌ها سر جایش، دلم برای دخترم تنگ شده». برایم گفت که رضوانه‌اش سه ساله است و خیلی بابایی است و …

هادی دو تفاوت عمده با بقیه مستندسازهایی داشت که آمدند سوریه. اول اینکه خیلی زود دلش برای خانه تنگ شد؛ و دوم اینکه تا کارش تمام نمی‌شد، در محل فیلمبرداری (لوکیشن) می‌ماند. رفته بودیم از مقاومت مردم سوریه در برابر یکی از عجیب‌ترین جنگ‌های تاریخ، فیلم بسازیم. هادی، بیشتر موضوع کارش نیروهای دفاع وطنی بودند که هسته‌های مقاومت تشکیل داده بودند و از محله‌ها و شهرهای خود در مقابل تکفیری‌ها دفاع می‌کردند. از زندگی، خانواده، کار، آموزش نظامی، تجهیز و نهایتاً عملیات این نیروها تصویر می‌گرفت. مستند «دسته ایمان، از گردان کمیل» سید مرتضی آوینی را مدام مرور می‌کرد و دنبال بهینه کردن مدل آن برای جنگ سوریه بود. ایده‌اش این بود که هر کدام این بچه‌های سوری، روایتی منحصر به فرد از یکی از نقاط عطف تاریخ بشر هستند.

یادم هست در بازگشت از حلب، یک شب که در لاذقیه منتظر هواپیما ماندیم و بعد از دو هفته خاک و پشه و تیر و ترکش، ساحل مدیترانه، خیلی به جانمان نشسته بود، آهی کشید و گفت: «سید، خوبه‌ها، ولی کاش می‌شد با خانم، بچه‌ها و خانواده‌مون می‌اومدیم».

سفر بعدی که معلوم شد من راهی نیستم، زنگ زد و گفت: «میومدی حالا، بی‌تو صفا نداره‌ها»، و من گفتم که نمی‌شود و کار دارم و باید خانه پیدا کنم و اسباب بکشم و … سفارش دادم که برایم فلان چیز را از فلان جا بخرد و به راننده همیشگی‌مان سلام برساند و به آشپز خوش‌دست فلان هتل سلام برساند و سالم برود و سالم برگردد…

خبر شهادتش را که شنیدم، فقط پرسیدم: «کجا؟» راوی گفت: «ریف دمشق»؛ و من ذهنم رفت به ریف دمشق، کوچه‌هایی که با هم دویده بودیم، کفش خاکستری‌اش که روز اولِ بدو بدو کردن، زبان باز کرده بود، و کت و شلواری که آورده بود مخصوص اینکه اگر خواستیم برویم زیارت، بپوشد و شیک باشد.

می‌گویند: «مهم است به دست چه کسی کشته می‌شوی. اصلاً درست و غلط بودن راهت را نشان می‌دهد انگار». رضوانه‌ی سه ساله‌ی هادی، اگر از من، چون و چرای رفتن بابایش را بپرسد، به او خواهم گفت که من و بابا شنیدیم که آن طرف خط، بعد از اذان صبح فریاد می‌زدند: لبیک یا یزید، لبیک یا معاویه…

سید علی فاطمی

  • دوستدار شهدا
۲۷
آبان

شهید هادی باغبانی» خبرنگار شهیدی است که در سال 1362 در روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر متولد شد. وی فرزند سوم خانواده بود. پدرش که کارمند راه‌آهن بوده بعد از تولد هادی، به بندر ترکمن منتقل شد و هادی دوران کدوکی خود را تا 6 سالگی در بندر ترکمن گذراند.
پس از انتقال پدر به فیروزکوه، هادی درسش را در فیروزکوه ادامه داد و پس از پایان دوره متوسطه، در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد.
علاقه هادی به هنر و به خصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود. او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما داشت و این سال‌ها با اتحادیه رادیو تلویزیون‌های اسلامی همکاری می‌کرد.
پدر این شهید بزرگوار بعد از بازنشستگی به ‌اتفاق خانواده به بابلسر عزیمت کرد اما هادی برای کار و تحصیل در تهران ماند. شهید باغبانی، در سال 1388 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام رضوانه است که در هنگام شهادت پدر تنها 3 سال داشت.
شهید هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفی‌ها و تکفیری‌ها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در تاریخ 28 مرداد 92، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط تروریست‌های تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.

پیکر مطهر شهید هادی باغبانی ابتدا در تاریخ 30 مرداد 92، در محل سکونت سابق وی در محله حکیمیه تهران و سپس در تاریخ 31 مرداد سال 92، در زادگاه وی، شهرستان بابلسر و با حضور گسترده و حماسی امت حزب‌الله تشییع و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد. در مراسم تشییع پیکر این شهید فرهنگی، تعدادی از مسئولان ارشد استانی، نظامی، خانواده‌های شهدا و ایثارگران و اقشار مختلف مردم حضور داشتند.

مرتضی شعبانی، مستند ساز، بعد از شهادت شهید باغبانی اظهار داشت: «در طی دو سال گذشته گروه‌های مستندساز مختلفی برای ثبت وقایع و جنایات سلفی‌ها به سوریه اعزام شدند که حاصل آن ساخت 22 فیلم مستند بوده است که شهید هادی باغبانی نیز برای دومین بار همراه با تیمی 3 نفره عازم سوریه شدند که در آخرین حمله نیروهای پیشروی سوریه در حومه دمشق در کمین تکفیری‌ها و سلفی‌ها گفتار و به درجه رفیع شهادت می‌رسند. اطلاعات زیادی از نحوه شهادت ایشان نداریم اما می‌دانیم که در منطقه اطراف دمشق توسط تروریست‌های سوری مورد هدف قرار گرفتند و شهید شدند

این مستندساز در ادامه گفت: «موضوع فیلمی که شهید باغبانی و همراهانشان در حال ساخت آن بودند بحث تحولات اخیر که منجر به پیروزی‌های پیاپی نیروهای سوری شد بود چرا که در هفته‌های اخیر ارتش سوریه پیروزی‌های پی‌در‌پی را به دست آورد که منجر به پیشروی و آزادسازی مناطق گسترده‌ای از سوریه شده بود که این گروه نیز همراه با نیروهای پیشرو در حال حرکت بودند که هادی باغبانی توسط تروریست‌ها به شهادت رسید. شهید باغبانی و گروهشان در اعزام دوم به سوریه اقامت 10 روزه‌ای در این کشور داشتند که همراه با نیروهای پیشرو در حال ثبت و ضبط پیروزی‌ها‌ی ارتش سوریه بودند

بی‌شک مسیر شهادت برای هرکسی باز نیست، دل خالص  و روحی بزرگ می‌خواهد. چراکه لازمه آن دست کشیدن از همه بود و نبودهای دنیاست. چیزهایی که فکرت را به خود مشغول کرده و هر روز برای رسیدن به آنها تلاش می‌کنی.
باید گام‌نخست را در دوری از آنها برداری، تا بتوانی از دنیای پر ازهوا، هوس و خواهش‌های نفسانی دور شوی. شهید هادی باغبانی از جمله کسانی بود که نخستین گام شهادت را با حمایت از مردم  سوریه برداشت.
وی همسر و تنها دخترش «رضوانه» را تنها گذاشت تا دستان نوازشگر خود را بر سر کودکان زجر کشیده سوریه بکشد.  



  • دوستدار شهدا
۲۶
آبان

خبر رسید به ما، راهی سفر شده ای!

خبرنگار! خودت سوژه ی خبر شده ای!

خبر رسید و رسیده ست جان به لب، برگرد!

مدافع حرم دوست، از حلب برگرد!

بیا و مژده بده انهدام داعش را

بخوان دوباره حماسی ترین گزارش را

شکسته بال بگو از رقیه و کرم اش

ز غربت و غم جانکاه زینب و حرم اش

بگو چه شد که سرت را حنای خون بستی

ترانه خوان به شهیدان عشق پیوستی؟

براستی که کبوتر! قفس سرای تو نیست

تو لایق ملکوتی و خاک جای تو نیست

برو همیشه برنده .. خدانگهدارت..

” خبرنگار پرنده”  خدانگهدارت…

دم عشق دمشق

 @labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا
۲۵
آبان


غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا...

که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

امروز همدان استقبال از پیکر سروان پاسدار 

شهید حسین بشیری 

خــــــــادم الشـــــهداء

@khadem_shohda


مراسم تشییع پیکر پاک و مطهـر خبرنگار شهید مدافع حرم « محسن خزائی » ساعاتی پیش در زاهدان برگزار شد.

هـنیئا لک یا شهـید الله

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۲۵
آبان


در شب اعزامش در تهران تا ساعت ۲ شب با جواد گپ زدیم .قرار بود صبح ساعت ۸ اعزام بشه .گفتم دیـــــروقته جـواد نماز شب رو بخوان وبخوابیم

جواد گفت سبحان الله اگه ریا نباشه  داداش من همیشه  نیم ساعت به اذان صبح میخوانم .وصبح قبل اذان صـدای گریه های قنوت نماز  وترش  سکوت شب را  می شکست.... چه نمازی !!!چه صدایی که اوج بندگی بود .واااای بر ما دنیا دوستان

شهادت۲۲‌آبان‌۹۵

نمـــــاز شب

@adim313shohada

@Haram69

  • دوستدار شهدا
۲۵
آبان


فرزند شهید خزایی پدرم هیچ گاه به ولایت پشت نکرد .

می خواست اخبار واقعی مدافعان حرم منتشر شود .

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۲۵
آبان


شهادت : سوریــہ-‌تدمر1395/2/5

مزار:خیرابادامامزاده طاهر

دل نوشته از زبان همسر شهید

یادم میاد "اقارضا" همیشه با شورو شوق میرفت سوریه وهمیشه عشق

بی بی زینب س در قلب و جانش بود.

 اما رفتن "اقارضا" خیلی برام سخت

بود، اما با اون حال دلم نمی یامد مانع رفتنش شوم.

چون اونجا روخیلی دوست داشت میگفت بزارببینم میشه بریم اونجا زندگی کنیم!؟

اونجا که بودن "اقارضا" اخلاقش خیلی تغییر کرده بودن مهربون بودن اما مهربونتر شده بودن 

یادم میاد وقتی مریض میشد صبر زیادی داشت سختی میکشید خیلی صبروحوصله داشت ، خیلی هواسش به این بود که کسی ازدستش ناراحت نشه

وتا به الان همه  میگن، "اقارضا" واقعا یک فرشته بود.

 @fatemeuonafg313

 کانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا