شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۲۰
آبان

قریب به اتفاق شهدای مدافع حرم، مجمعی از خوبی‌ها هستند. این حرف از سر غلو یا تعارف نیست. بلکه با مروری بر زندگی این شهدا به خوبی درمی‌یابیم همین صفات بارزشان است که از آنها در عصر منیت‌ها و زیاده‌خواهی‌ها شهید می‌سازد. فرمانده شهید جواد الله‌کرمی نمونه‌ای از چنین جوانانی است که در دست به خیری، وظیفه‌شناسی، صداقت و ایستادگی بر سرآرمان‌های اسلام ناب محمدی سرآمد بود. او بارها و بارها در جبهه مقاومت اسلامی حضور یافت و در آخرین اعزام با وجود مجروحیت شدید یکی از پاهایش، چشم بر همه تعلقات دنیا بست و در حومه خان‌طومان به شهادت رسید. چند روز پیش به منزل پدری شهید رفتیم و حاج جواد و سیره و منش زندگی‌اش را از زبان مادر، همسر، خواهرها و برادرش شنوا شدیم.

   آرامشی مادرانه

حدود شش ماه از شهادت جواد الله‌کرمی در 19 اردیبهشت ماه 95 می‌گذرد که به همراه محمدگزیان از بچه‌های عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار مسیر خانه شهید را در پیش می‌گیرم. طبق معمول پدر شهید علی آقا عبداللهی و برادر بزرگ‌ترم رضا محمدی هم به شوق دیدار با خانواده شهدا به ما محلق می‌شوند و حوالی غروب آفتاب به مقصد می‌رسیم.
خانه پدری شهید الله‌کرمی در محله مهرآباد جنوبی یک کوچه با خانه سردار شهید حاج رضا فرزانه فاصله دارد. یک ماه پیش مهمان خانواده فرزانه بودیم و حالا این خانواده الله‌کرمی هستند که در به رویمان می‌گشایند و مادر شهید به همراه دو خواهر و یکی از برادرانش، با گرمی و صفای خاصی پذیرایمان می‌شوند. همسر شهید هم که با دو فرزند خردسالش علی اکبر و زهرا کمی بعد از راه می‌رسند. احساس می‌کنم از صمیمیت موجود در بین اعضای این خانواده، اندکی نصیبمان شده است که ما هم حال خوبی پیدا کرده‌ایم.
کمی بعد گفت و گو را با شهربانو ولدخانی مادر شهید آغاز می‌کنیم. او از آن دست شیرزنانی است که با دیدنش ناخودآگاه واژه «مادر ام وهب» در ذهنت تداعی می‌شود. مادر شهید الله‌کرمی می‌گوید: من چهار پسر و سه دختر دارم. آقا جواد متولد دوم تیرماه 1360 و ششمین فرزندم بود. از همان بچگی آرام و پرکار و منضبط بود. مدرسه که می‌رفت، ساعت هفت صبح باید پایش را از پله اول به پله دوم خانه‌مان می‌گذاشت، آنقدر که در کارش نظم و انضباط داشت. اخلاق و وقار و تواضع آقا جواد مثال‌زدنی بود. اگر کاری برای آدم انجام می‌داد، باز کلمه ببخشید از زبانش نمی‌افتاد.
از مادر شهید می‌پرسم: گویا آقا جواد بارها به سوریه اعزام شده بود، مخالف رفتنش نبودید؟ پاسخ می‌دهد: هیچ وقت مستقیم به خودش نگفتم که نرود، یک بار از همسرش خواستم به او بگوید کمتر برود، اما پسرم می‌گفت ما وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم. می‌گفتم بچه‌هایت رسیدگی نیاز دارند. باید آنها را پارک و گردش ببری. می‌خندید و به شوخی می‌گفت: من بمانم تا بچه‌ها را پارک ببرم!
شهربانو چنان لحن آرامی دارد که در میان صحبت‌هایش گاه فراموش می‌کنم تنها شش‌ماه از شهادت فرزندش می‌گذرد. پرسشی در ذهنم شکل می‌گیرد که این همه آرامش را از کجا آورده است. همین سؤال را می‌پرسم و می‌گوید: همه پدر و مادرها دوست دارند بچه‌هایشان عاقبت بخیر شوند. حالا هم که آقا جواد عاقبت بخیر شده است. راه بدی نرفته که بخواهم بی‌قراری کنم. اسلام خون می‌خواهد و در شرایط کنونی که همه چیز علیه ایران است، باید در صحنه باشیم و وقت وقت جهاد است. به نظر من بچه‌ها باید خودشان راهشان را انتخاب کنند. همان طور که پسر بزرگم آقا مصطفی در دفاع مقدس به جبهه رفت و شیمیایی شد. آقا محمدرضا دیگر فرزندم هم جانباز است. یا عموی بچه‌ها، نصرت‌الله الله‌کرمی و سه پسرعمه‌شان راه جهاد را در پیش گرفتند و به شهادت رسیدند. 
 خانه شهیدپرور
گویا خط جهاد و رزمندگی در خاندان الله‌کرمی موروثی است و این خانواده با آقا جواد پنج شهید تقدیم کرده است. شهربانو در خصوص شهید نصرت الله الله‌کرمی می‌گوید: ما قبلاً یک خانه قدیمی در همین محله مهرآباد داشتیم که هر کسی در آنجا بزرگ شد، راه شهادت را در پیش گرفت. نصرت‌الله چون پدر و مادر شوهرم در ساوه زندگی می‌کردند، به تهران آمده بود و در خانه ما بزرگ شد و از همان جا هم به جبهه رفت و شهید شد.
مادر شهید الله‌کرمی دلیل عاقبت بخیری فرزندان خانواده را حضور در مسجد می‌داند و می‌گوید: آقا جواد از بچگی همراه پدرش به مسجد می‌رفت و به اصطلاح بچه مسجدی شد. من و پدر بچه‌ها سعی می‌کردیم با او و سایر بچه‌هایمان همراه شویم. اگر شب دیر وقت از مسجد بر می‌گشتند، موأخذه‌شان نمی‌کردیم و همراهشان می‌شدیم. محیط خانه که امن باشد، بچه جای دیگر نمی‌رود. این طور پدر و مادرها بدون اینکه بخواهند چیزی را تحمیل کنند، می‌توانند بچه‌ها را به مسیر درست راهنمایی کنند. آقا جواد بسیجی مسجد امام محمدباقر(ع) بود و از همان جا هم رشد کرد. غیر از آن، رزق حلالی که همسرم سر سفره‌مان می‌آورد در عاقبت بخیری‌اش مؤثر بود.
شهید جواد الله‌کرمی که پیش از شهادت سه بار مجروح شده بود، عاقبت روز یک‌شنبه 19‌اردیبهشت ماه 95 آسمانی می‌شود. مادر واقعه آن روز را این طور تعریف می‌کند: یک‌شنبه از اذان صبحش آیه «ولا تحسبن الذین قتلو...» به من الهام می‌شد. آن روز اینقدر آماده شده بودم که اگر همان لحظه به من می‌گفتند آقا جواد شهید شده، اصلاً تعجب نمی‌کردم. نگو لحظه‌ای که این آیه به من الهام شد، پسرم همان لحظه شهید شده بود و خبرش را شب به ما رساندند.
 ازدواج با سرباز امام زمان(عج)
بعد از مادر شهید، نوبت به گفت‌وگو با همسر شهید فرا می‌رسد. زینب اهوارکی همسر شهید جواد الله‌کرمی که اکنون مسئولیت دو فرزندش علی اکبر پنج و نیم ساله و زهرای دو ساله را برعهده دارد، از فصل آشنایی‌اش با شهید الله‌کرمی به عنوان ازدواج با سرباز امام زمان(عج) یاد می‌کند: من و همسرم هم‌محله‌ای بودیم. پدرم ایشان و برادرشان را از مسجد می‌شناختند، اما جاری‌ام معرف ازدواجمان شد. آقا جواد سال 85 به خواستگاری‌ام آمد و فروردین 86 عروسی کردیم. همان زمان خواستگاری، از مأموریت‌ها و سختی‌های شغل‌شان گفت. خانواده‌ام اعتقاد داشتند نبودن همسر برایم سختی‌هایی دارد، اما من فکر کردم حالا که در زمان انقلاب و جنگ نبودم، حداقل می‌توانم با ازدواج با یکی از سربازان امام زمان(عج) دینم را ادا کنم. به نظرم می‌رسید اگر به ایشان جواب رد بدهم، آن دنیا شرمنده حضرت زهرا(س) می‌شوم.
از همسر شهید می‌پرسم در طول زندگی آقا جواد را چطور آدمی شناختید، پاسخ می‌دهد: همسرم همان اول زندگی گفت که ملاک من اخلاق است. کسی که اخلاق ندارد، ایمان ندارد. واقعاً هر کسی ایشان را می‌شناخت به حسن اخلاق توصیفش می‌کرد. ادب و احترام و تواضعش، بی‌نظیر بود. در خانواده به شوخی می‌گفتیم اگر آقا جواد یک کاری هم برای ما انجام بدهد، باز عذرخواهی می‌کند.
 مأموریت‌های ناتمام
گویا شهید الله‌کرمی به دلیل نوع شغلش، مرتب به مأموریت می‌رفت، همسر شهید از نبودن‌هایش می‌گوید: ایشان چند وقت یک‌بار مأموریت می‌رفت. یک نمونه‌اش در سال 90 بود که می‌خواستیم برای علی اکبر جشن تولد بگیریم، 70 روز مأموریت رفت و بعد از تولد یکسالگی‌اش برگشت. یا از دی ماه 92 تا دی ماه 93 یک سال کامل در سوریه بود و هر از گاهی من و بچه‌ها پیشش می‌رفتیم. 
همسر شهید ادامه می‌دهد: در سوریه که بودیم گاهی آقا جواد من را به پشت حرم حضرت زینب(س) می‌برد. آنجا درگیری‌های زیادی رخ داده بود و هنوز ویرانی جنگ به چشم می‌خورد. ساختمان‌هایی را نشان می‌داد که موقع درگیری‌ها خود آقا جواد از آنجا شلیک کرده بود یا گلوله‌های خود ایشان به آنجا اصابت کرده بود.  از همسر شهید می‌پرسم: با این همه حضور همسرتان در جبهه سوریه، لابد احتمال شهادتش را می‌دادید. پاسخ می‌دهد: من به اینکه آقا جواد یک رزمنده است افتخار می‌کردم. هرچند می‌دانستم که این راه خطرهایی دارد و همان اوایل ازدواج به شهادتش فکر کرده بودم، منتها یقین داشتم اگر قرار باشد اتفاقی برای کسی بیفتد، اینجا هم می‌افتد. البته به این زودی‌ها انتظار شهادتش را نداشتم و فکر می‌کردم او آنقدر توانایی دارد که حالا حالاها بماند و مثل شهید همدانی و سردار سلیمانی خدمت کند.
 
  • دوستدار شهدا
۲۰
آبان

در گفت‌و‌گو با عموی شهید مطرح شد؛

ماجرای شهادت مدافع حرم «محمود مراد اسکندری»

"وقتی شنید که تروریستهای تکفیری قصد تخریب حرم اهل بیت را دارند دیگر طاقت نیاورد و گویی خونش بجوش آمد، با اینکه 45 روز در سوریه جنگیده بود اما پس از بازگشت، فورا برای حضور دوباره محیا شد."

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، "محسن مراد اسکندری"عموی شهید مدافع حرم "محمود مراد اسکندری" اظهار داشت: شهید محمود علاقه زایدالوصفی به اهل بیت عصمت و طهارت داشت و همین علاقمندی و محبت سبب حضور وی در جرگه مدافعان حرم شد.

وی با بیان اینکه محمود دومین شهید خاندان اسکندری است، گفت: برادر شهیدم که او هم محمود نام داشت و همنام برادر زاده شهیدم آقا محمود بود در تاریخ نهم مهر ماه سال 59 در مقابله با دشمن بعثی در جبهه‌های جنوب به شهادت رسید و شهید محمود اسکندری هم یک ماه قبل در مبارزه با تکفیرهای ملعون به خیل شهدا پیوست.

اسکندری با بیان اینکه این مرتبه دومی بود که محمود برای دفاع از حرم اهل بیت(س) به سوریه سفر می‌کرد، افزود: مهمترین مسئله‌ای که به ایشان انگیزه مبارزه با دشمنان تکفیری را می‌داد محبت و ارادت قلبی بود که به حضرت زینب(س) داشت بطوریکه وقتی شنیده بود که تروریستهای تکفیری قصد تخریب حرم اهل بیت را دارند دیگر طاقت نیاورد و گویی خونش بجوش آمده بود. با اینکه 45 روز در سوریه جنگیده بود، پس از بازگشت، فورا برای حضور دوباره محیا شده بود و هنگامی که با عدم موافقت و پذیرش برای حضور دوباره مواجه شد، با تلاش و ممارست فراوان و ارتباطاتی که با دوستان همرزمش برقرار کرد تلاش نمود تا بار دیگر نیز در سوریه جهت مقابله با دشمنان تکفیری حضور یابد که به هر حال موفق به گرفتن مجوز حضور در سوریه شد.

ماجرای شهادت مدافع حرم «محمود مراد اسکندری»

وی در خصوص نحوه شهادت برادر زاده‌اش گفت: از همرزمان محمود شنیدم که تقریبا در روزهای پایانی ماموریت دومش، محمود و تعدادی از همرزمانش در منطقه‌ای حائل میان دو جبهه داعش و النصره قرار می‌گیرند و برای اینکه اجازه اتصال این دو جبهه منحوس را ندهند تا آخرین لحظات زیر آتش سنگین دشمن ایستادگی می‌کنند، هنگامی که فرمان عقب نشینی تاکتیکی از سوی فرمانده می‌آید، ایشان به سمت اسلحه‌ای که بر روی زمین افتاده بود می‌رود و به دوست همرزمش می‌گوید نمی‌خواهم اسلحه‌ای که با هزینه بیت المال تهیه شده به دست تکفیری معلون بیفتد و در همین اثنا مورد اصابت گلوله تک تیرانداز دشمن قرار می‌گیرد و شربت شهادت را می‌نوشد.

اسکندری در خصوص سیره اخلاقی این شهید بزرگوار گفت: ایشان در راه افتادن کار مردم اهتمام ویژه‌ای داشت، اهل صله رحم و توجه به دوستان و آشنایان بود، بعد از فوت پدر و مادرش تقریبا مسئولیت خانواده را عهده دار شده بود. او بااخلاق، تلاشگر و با پشتکار بود. در رشته مکانیک فوق دیپلم گرفته بود و جالب است که بدانید همچون عموی شهیدش که مسئول آموزش نیروهای مردمی در دوران دفاع مقدس بود، وی نیز مربی آموزش نیروهای بسیج را بر عهده داشت.

وی در ادامه به بیان خاطره‌ای در رابطه با این شهید بزگوار پرداخت و گفت: همیشه به من می‌گفت کنار مزار عمو محمود جای من است و من نیز با او مزاح می‌کردم و می‌گفتم آنجا محل تدفین من است، تا اینکه در روز آخری که می‌خواست به سوریه برود یک روز بعد از خداحافظی پیامکی با این مضمون برای من فرستاد: کنار عمو محمود یادت نره! و من که دوست داشتم سالم برگردد، برایش نوشتم بسلامت. او همانطور که دوست داشت به مقام شهادت رسید و اگر امروز شما می‌بینید چهره‌های ما شاد و بشاش است به خاطر اینست که می‌دانیم این دنیا محل گذر است و همه در آن موقتی هستیم و از این حیث خوشحالیم که عزیزانمان با شهادت به سعادت رسیدند و خوش به حال آنان که اینگونه به ملاقات پرودگارشان رفتند.

این شهید مدافع حرم در تاریخ 12 بهمن سال 1394 به شهادت رسید.

منبع: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا
۲۰
آبان


شهید رضا بخشی "فاتح"

جانشین تیپ فاطمیون

تولد1365/7/9 مشهد مقدس

شهادت1393/12/9/ تل قرین سوریه

یکبار گلوله‌ای شانه‌اش را دریده بود دوستش به او گفت: رضا، یک دستت را در این راه دادی خدا قبول کند؛ بگذار بقیه بروند، تو نرو.

جواب داد: مگر نشنیدی حضرت عباس(ع) چگونه در میدان نبرد دست‌هایش را فدا کرد؟ ما امروز باید به وظیفه‌مان عمل کنیم، ما مدافعان حرمیم دست و پا که سهل است، سرمان هم برود نمی‌گذاریم دست تکفیری‌ها به حرم حضرت زینب (س) برسد.

آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان

بسم رب الشهدا و الصدیقین 

سروان « مهـدی اخوان » فرمانده کلانتری چاف و چمخاله لنگرود ،

 توسط اشرار مسلح ترور و در استان سیستان و بلوچستان به فیض شهـادت نائل آمد.

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


وصیت شهید هادی زاهد به دست خط خود شهید:

این دستمال و تسبیح تربت را با این کفن با من به خاک بسپارید ...

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان

 

همین روز ها بود ڪہ ڪولہ بارت را می بستی...

دلت میخواست زائر اربعین حسین باشی

و قدم هایت را متبرڪ ڪنی به خاڪ راهش

اما تو را جای دیگری می خواندند...

مدافع حریم زینب شدی،،

و خونت را گذاشتی پای راهش...

حالا ما جامانده از راه زینبی توایم

و

در قدم های کربلاییمان به یادت...

پیاده عزم سفر کرده ام به سوی حسیـــــن

کنار هر قدمم رد پای یاد شماست

ارسالی دوستان،نجف اشرف

شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع

@abdosalehzare

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA

کانال شهدای مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


پارسال همین موقع بود که ما و حاج حسن رفتیم برای گرفتن گذرنامه برای رفتن به پیاده روی اربعین ما آماده رفتن شدیم تا اینکه یک روز در پادگان خبر رفتن به سوریه پیچید.

حاج حسن برخلاف دیگران عکس العمل خاصی درباره اعزام به سوریه نشان نمیداد.

تا اینکه چند روز مانده به اربعین متوجه شدیم که حسن آقا جز افرادی هست که به سوریه اعزام می شود.

حسن یک روز قبل اربعین رفت سوریه وبعد از حدود یک ماه بااصابت ترکش و موج گرفتگی برگشت.

حسن تشنه ی شهادت بود واز خود نشان نمیداد.

نماز شب حاج حسن ترک نمیشد درحالی که هیچ کس خبر نداشت.

تاروزی که درمرحله ی دوم اعزام به سوریه تو سرمای شب ما همه مشغول گرم کردن خود بودیم  یک دفعه به ذهنم رسید حسن نیست رفتم دنبالش همه جارو گشتم تا بعد از مدتی دیدم گوشه ی یک اتق خرابه کوچک مشغول خواندن نماز شب است.به حسن گفتم این کارارو نکن یه روز شهید‌میشیا.

گفت ما سعادت نداریم.نگران نباش شما ازما جلوتری.

حسن تو سوریه روزی ۲ساعت میخوابید وتمام وقت مشغول کار بود طوری‌که وقتی به مقر می امد تمام بدن ولباس هایش سیاه و خاک الود بود طوری‌ که شناخت او برایمان سخت بود.

تا این در روز عید مبعث به ارزوی دیرینه ی خود رسید ومارو تنها گذاشت.

ونشد که انسال باهم پیاده اربعین بریم پیش اقا.

حاج حسن خوش به خالت کربلا نرفته بودی اما کربلایی شدی .یاعلی

به نقل از همرزم شهید

جاوید الاثر شهید حسن رجایی فر

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


زمان اکران فیلم سینمایی محمد رسول الله(ص)، دفتر نماینده محترم ولی فقیه در استان البرز تصمیم گرفت در یکی از سانس های صبح خانواده های روحانی شهرستان کرج را میهمان تماشای این فیلم فاخر کند، با اشتیاق رأس ساعت9 صبح خود را به سینما هجرت رساندم، سینمای نام آشنا و قدیمی که اولین فیلم سینمایی عمرم را نیز در آن دیده بودم، در ردیف اول طبقه دوم سالن جای گرفتم، بعد از دقایقی علی آقا تمام زاده هم از راه رسید، مدتی بود که از او خبری نداشتم می دانستم که در سوریه است، ولی ارتباطمان قطع شده بود،از دیدنش واقعا خوشحال شدم دقایقی خوش و بش کردیم تا اینکه اکران فیلم شروع شد، ابتدای فیلم هیجان خاصی داشت رفته رفته از هیجان و جلوه های ویژه فیلم کاسته و جنبه روایتگری تاریخی آن پررنگ تر می شد،

در چنین لحظاتی وقت را غنیمت شمرده و به گپ و گفت خود ادامه می دادیم، پرسیدم علی آقا شما اول بار چطوری توانستی سوریه بروی؟گفت با فاطمیون افغانی رفتم، بعد شروع کرد به تشریح مظلومیت این مجاهدین ناب و مخلص شیعه، می گفت: در کشورمان برای همکاری با این مجاهدین مظلوم و مخلص سیاست هماهنگی وجود ندارد، سپاه پاسداران از اینها حمایتی می کند ولی نیروی انتظامی به محض یافتن آنها طبق قانون ورود غیر قانونی اتباع خارجی، این عزیزان را دستگیر و با انتقال به مرز مشترک با افغانستان رهایشان می کند و چون بیشتر این عزیزان در سوریه شناسایی شده اند، توسط دولت افغانستان دستگیر و زندانی می شوند فاطمیون افغان در واقع همه خط شکن هستند بنابراین شهداء بسیاری هم تقدیم می کنند، ولی آیا دیده ای که در ایران برای شهادت این عزیزان مراسمی گرفته  شود؟ اینها نه بنیاد شهید دارند و نه جانبازان و نه حتی با مهاجرینی که قاچاقی وارد کشور شده اند فرقی گذاشته می شوند، بعضی از این دوستان، خانواده های خود را به ایران آورده و میهمان ما شده اند، بعد از شهادت هر مجاهد فاطمی تکلیف زن و فرزند آنها چه می شود؟

حرفی برای گفتن نداشتم فقط بسیار متاسف و متأثر شدم قول دادم این موضوع را منتقل کنم، فیلم کم کم به انتهاء 

می رسید، زیر نور کم فروغ پرده سینما به او خیره شده بودم احساس می کردم نورانی تر شده است با علی آقا خداحافظی کردم، در حالی که نمی دانستم این دیدار آخرین دیدار است تا قیامت، الان که این سطور را به نگارش درمی آورم بغضی گلویم را می فشارد، نه بخاطر شهادت علی که شهادت هنر مردان خداست،  بلکه بخاطر مظلومیت علی، همه دوستانی که علی را می شناختند می دانند مظلومیت برای علی فقط یک صفت نبود بلکه یک مقام بود مظلومیت بخشی از سرشت و سرنوشت شهید علی تمام زاده بود...

 Aliarjmand.com

  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان


بسم رب الشهداء 

رفقا سالگرد شهادتتان را تاب نیاوردم 

آمده ام فریاد بزنم دلتنگی هایم را

یکسال ندیدن هایتان را

یکسال نبودن هایتان را

یکسال غربت چشم هایتان را

یکسال اشک و اندوهم را

یکسال قدم زدن در شهر بدون شما را

یکسال شرمندگی را

یکسال نفس  کشیدن را 

یکسال افزودن بر بار گناهان را

یکسال طعنه های مردم را

یکسال زخم زبان ها را

یکسال صحبت از حقوق نگرفته را

یکسال بغض در گلو مانده را

یکسال حسرت بر دل مانده را

یکسال ........

چه زیبا بر روی صفحه دنیا خط خون کشیدید و عندربهم یرزقون شدید وچه بی ریا وپاک نام خودرا در عرش وفرش ماندگارکردید و چه ساده از تعلقات دنیا و خانواده خود چشم پوشاندید.

نمیدانم کدامین حدیث عشق را خوانده بودید که چنین عاشقانه با براق اخلاص وایمان خود را آسمانی کردید. 

بدون شما شهر برایم اقلیمی غریب است

بدون شما قدم برداشتن از این کوچه ها سنگین است

بدون شمادنیا برایم سخت و تنگ است

آمده ام فریادهایم را به گوشتان برسانم

یادتان هست آخرین بار؟ 

عبطین

شب عملیات

عقد اخوت

حرفهای حاج مهدی

روضه زینب

 دستهای گره کرده و درهم در حال و هوایی عجیب در حین خواندن و تکرار دعا و عقد اخوت وطلب شفاعت در صورت شهادت.

میدانم که یادتان هست اصلا مگر میشود فراموش کرد. 

زمزمه های عمه جان والهی العفو سید میلاد با آن لهجه شیرینش هنوز در گوشم می پیچد ،

چهره مهربان مجتبی و یارقیه ای که با حناروی دست نوشته بود هنوز جلوی چشمانم هست سکوت و معصومیت و تواضع حاج مجید هنوز هم احساس میشود.

راستی....

یادتان هست جمله حاج مهدی در آن شور و حال که گفت بچه ها شاید فردا کسانی از جمع ما بسوی آسمان پرکشند اگر کسی پرید دست ما راهم بگیرد. 

و شماچه عاشقانه و بیصداوسبکبال پر زدید 

میخواهم فریاد بزنم وصدای قلب بیچاره ام را به گوشتان برسانم و بگویم دست مرا هم بگیرید.....

دیگر نه تاب ماندن هست نه پای رفتن

رفقا

 حاضرم تمام زندگی ام را  ،باقی مانده ی عمرم را بدهم ولی آن ثانیه ها برگردد شاید من هم مثل شما........

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست

اولین سالگرد شهادت مدافعان حرم آل الله سیدمحمد(میلاد)مصطفوی..مجتبی کرمی و حاج مجید صانعی موفق ، گرامی باد. 

جهت شادی ارواح طیبه شهدا علی الخصوص شهدای مدافع حرم و شهدای منظور صلوات...

مرتضی رزاقی شهر ماماهان ۱۳۹۵

ارسالی از کاربران محترم کانال خادم الشهدا 


  • دوستدار شهدا
۱۸
آبان

امروز

قم - بھشت معصومه(س)

منبع:ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»

https://telegram.me/shahid_saberi

 @fatemeuonafg313

 کانـــال رسمــے فاطــــمیون

  • دوستدار شهدا