شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۰۵
تیر


بهار 1393 

مدرسه سراج 

یه روز خوب در کنار دوستان و همرزمان . اینبار عکس خراب کن دوست داشتنی شهید سید مصطفی موسوی 

در کنار شهید سید امین حسینی

@s_mostafa_moosavi

  • دوستدار شهدا
۰۵
تیر

زهرا رضوان خواه همسر شهید مدافع حرم فرهاد خوشه‌بر، امروز نگاهی مختصر از همسر مدافع حرمش برای مخاطبان فرهیخته مشرق دارد.

فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در لنگرود خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال 87 همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد‌، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است‌، محمد سه ساله که پدر را در‌ دانه‌های ریز برف بدرقه کرد‌، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمه‌ای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد‌، نمی‌داند جنس پدر چگونه است‌، تکیه گاهی‌اش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمی‌داند چگونه باید در قافیه‌های زندگی‌اش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمی‌کنم بالای سر فرزندانم است.

مرداد سال 87 بود که مسئول حوزه علمیه لنگرود با پدرم تماس گرفتند و گفتند یک نفر را برای یک امر خیر به منزلتان می‌فرستم، از آن فرستادن ده روز بعد من و فرهاد بر سر سفره زیبای عقد نشستیم‌، فرهادِ من راوی جنگ و دفاع مقدس بود، یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو بدهد فرهاد راهی سرزمین‌های نور می‌شد و از رشادت‌های جوانان و نوجوانانی می‌گفت که شاید هیچ کدام از آنها را ندیده بود. به من همیشه می‌گفت من تو را، محمد را و همه زندگی‌ام را از همین شهدا گرفته‌ام و این تنها خدمتی است که من برایشان انجام می‌دهم‌، که با روایتگری یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارم و شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفرها همراهش بودم. 

اگر بخواهم فرهادم را معرفی کنم نمی‌دانم از کجا و چگونه بگویم، لیاقت فرهاد من فقط شهادت بود و لا غیر، و چیزی غیر از این اگر می‌شد برای همه دوستان و آشنایان و حتی خود من قابل تعجب بود. فرهاد یک فرد ساده زیست، فراری از تجمل‌گرایی و بسیار حساس به مساله خمس، آنقدر حساس که وقتی نزدیک سال خمسی می‌شدیم و ماموریت بود روزی تا پنج مرتبه زنگ می‌زد، که چگونه صورت حساب وسایل خانه را محاسبه کنم. بعد از محاسبه خمس و پرداختش، روزی یک مرتبه یا دو روزی یک مرتبه تماس می‌گرفت. از سر کار به منزل می‌آمد و می‌گفت: وسایلت را جمع کن تا به مسافرت برویم، من برنامه کاری‌ام معلوم نیست، که به چه صورت باشد و در لحظه تصمیم می‌گرفت و با هم به مسافرت می‌رفتیم.

وقتی قرار شد به سوریه برود، یک ماه طول کشید. چمدانش را بسته بود و گاهی به سراغ وسایلش می‌رفت و آنها را مرتب می‌کرد. به شوخی یک مرتبه گفتم‌: من چشمم آب نمی‌خوره تو رو به سوریه ببرند. در جوابم می گفت : خانم من چشم آب نمی‌خورد، اشک می‌خورد و اشک می‌ریزد. تا اینکه بالاخره راهی شد. دو شب قبل از رفتن گفت‌: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ گفتم: تو می‌روی شهید می‌شوی و می‌روی بهشت با حوری‌ها تو بهشت می‌چرخی و من می‌مانم و کوله‌بار کوله‌بار غم و اندوه، دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلا برایم قابل هضم نیستند. و رفت...

روز آخری که بعدش فرهاد به شهادت رسید تماس گرفت، خیلی صدایش گرفته و ناراحت بود، بعد از سلام و احوالپرسی گفت: دو دفعه برای زیارت رفتیم اما متاسفانه درهای حرم بسته بود. خانومی بی‌بی حضرت زینب ( سلام الله علیها) به ما می‌گوید از این جا نروید. ما اینجا کار زیاد داریم. من حالا بعد از گذشت چندین ماه متوجه حرف‌های همسرم می‌شوم.

هیچ وقت از ماموریت‌ها و کارش برای من نمی‌گفت ، اما در تماس آخرش گفت‌: اینجا یک اتفاقاتی افتاده و می‌افتد که هر وقت برگشت حتما همه را برایت تعریف میکنم. منتظر باش برمی‌گردم، گفتم کی برمی‌گردی؛ گفت: همان زمان که قراره برگردم، بر می‌گردم، و فرهاد همان زمان و همان موقع قرارمان برگشت، با تخت خوابی از چوب، لباس ابدیت سفید، و نشان افتخار کشورم به دور تابوت پر از عطرش در همان زمان که به من وعده داده بود، برگشت. 

در تاریخ 9 / 12/ 93 در استان درعا شهر الهباریه منطقه تل قرین توسط تک تیر انداز تکفیری به شهادت رسد. فرهاد همیشه می‌گفت در برابر دشمن عاشورایی باید جنگید، و مردانه در برابر تکفیری‌ها جنگیده و شهید شده است. وسایل فرهادم را که برایم آوردند، یک پلاستیک بسیار معطر هم روی وسایل بود، از همرزمش پرسیدم ماجرای این پلاستیک چیست؟ گفت قبل از شهادت با فرهاد دو مرتبه رفتیم برای زیارت اما متاسفانه نتوانستیم که برویم. و چند روز بعد فرهاد شهید شد.

در فرودگاه که من برمی‌گشتم، یکی از خادمان حرم را دیدم، که پارچه‌ای را به من داد که گرد و غبار حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) به آن آغشته شده بود و گفت: این پارچه را بر روی سینه شهید بگذارید. چند روزی که پارچه در منزل من بود بوی عطری کل فضای خانه من را گرفته بود و بعد از اینکه پارچه را بر روی سینه فرهاد گذاشتیم، و پلاستیکی که پارچه در آن بود هم بوی عطر می‌داد. و چند روزی که من در مراسم‌های فرهاد شرکت می‌کردم همان بوی عطری که از پارچه استشمام کردم، در منزل پدر فرهاد و کل مراسم‌هایش هم استشمام کردم.


  • دوستدار شهدا
۰۵
تیر

روایتی از بابای «فاطمه»؛

مدافع حرمی که شش‌ماه بعد از شهادت جنسش جور شد 

گفت‌: اگر رفتم و شهید شدم چی؟ گفتم: تو می‌روی شهید می‌شوی و می‌روی بهشت با حوری‌ها تو بهشت می‌چرخی و من می‌مانم و کوله‌بار کوله‌بار غم و اندوه، دوری و جدایی و سختی و مشکلات زندگی که اصلا برایم قابل هضم نیستند؛ و رفت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آیینه تشبیه را وسعت حضورت نیست که خورشید جمالت دیبای زرین خود را به طبیعت زمستانی قلبــم گسترانیده است. حکایت حضورت برای من یادآورصبحی است که از خواب سیاهی برمی‌خیزم و پژمردگی درونم به نگاه مهربانت خیس می‌خورد.

باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی بینم.خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیه‌ها همه در آغاز می‌آیند و وزن از اشعـارم گریزان است به راستــی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بی‌وزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری‌.

نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمی‌دانستم و فقط با تو حرف میزدم ای خوبترین‌: پیشه ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم به دم دیدن اشک من است. ای همه درد‌هایم ؛ از تو درمان نمی‌خواهم که درد تنها سرمایه ی من دراین آشفته بازارست. تنها آرزویی که منت‌پذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دلنشین توست . صدای جنگ گاهی به گوش می‌رسد، اما کل مرز کشورم آرام آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من مانده‌ام با یکی دو سال زندگی مشترک و سال‌های سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانه‌ات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشق‌تر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی. و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی.

و من ماندم و کوله‌بار کوله‌بار غم و اندوه جدایی و دوری. این رسم یک زندگی مشترک نبود. اما انگار تو رسم و رسومات را فراموش کردی عزیز دلم. و رفتی و من را با مروارید‌های باغ زندگیت تنها گذاشتی. حالا بعد از چندین ماه میخواهم بنویسم، از آخرین دیدار، از آخرین نگاه و از روز وصلمان. از عاشقانه‌هایمان تا آن روز که به هم رسیدیم و فصل جدیدی از زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

زهرا رضوان خواه همسر شهید مدافع حرم فرهاد خوشه‌بر، امروز نگاهی مختصر از همسر مدافع حرمش برای مخاطبان فرهیخته مشرق دارد.

فرهاد خوشه بر در اوایل دهه شصت در لنگرود خوش آب و هوا برای چند صباحی زیبا زندگی کردن پا به این دنیا گذاشت. هوای گرم مرداد ماه سال 87 همسفری برای ادامه راهش انتخاب کرد‌، که حاصل این وصلت زیبا و نورانی دو فرزند است‌، محمد سه ساله که پدر را در‌ دانه‌های ریز برف بدرقه کرد‌، به امید آنکه شاید دوباره بتواند ملاقاتی با پدر، تنها پشت و پناهش را داشته باشد. و فاطمه، فاطمه‌ای که هیچ وقت طعم پدر را احساس نکرد‌، نمی‌داند جنس پدر چگونه است‌، تکیه گاهی‌اش یعنی چه، و اصلا وجود پدر را نمی‌داند چگونه باید در قافیه‌های زندگی‌اش تعریف کند. فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمد و من امروز مطمئن هستم سایه پدر تا به آنجا هم که من فکرش را نمی‌کنم بالای سر فرزندانم است.


  • دوستدار شهدا
۰۵
تیر

  • دوستدار شهدا
۰۵
تیر

شهید مدافع حرم محسن کمالی

یه اخلاق خاصی داشت که دلش نمی خواست با کارهاش بقیه ناراحت بشن. هر بار گوشت و ... می خرید اونا رو تو پاکت می گذاشت تا نکنه کسی تو راه چشمش به گوشت و ... بیفته و دلش بخواد. 

یه بار بچه ها رو برده بود پارک برا تفریح، براشون بستنی خریده بود ولی همین که دیده بود چند تا بچه ی دیگه هم تو پارک هستند و شاید دلشون بخواد برای همه اونا هم بستنی خرید. 

نقل ازمادرشهید

شهادت۹۴/۱/۲۷ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

  • دوستدار شهدا
۰۵
تیر


جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع):

شهید دانشگر در میان دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) زبانزد و الگو است/ عباس اهل این دنیا نبود.

وی در ادامه ادب، احترام، تواضع، خوشرویی، خوش‌اخلاقی، شجاعت، اهل تقوا و خداترسی بودن را از دیگر ویژگیهای شهید دانشگر برشمرد و تصریح کرد: شهید عباس دانشگر کسی بود که حتی از گناهان صغیره نیز پرهیز کرده و بسیار مراقبت نفس می‌کرد. این مراقبت نفس برای جوان 23 ساله و تازه داماد و در آن شور جوانی واقعا زبانزد است.

سردار اباذری با اشاره به اینکه عباس دانشگر امروز در بین دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) زبانزد و الگو است بیان کرد: شهید دانشگر با شناخت عمیق و علم به اینکه دفاع از مظلوم یک واجب عینی است در صحنه دفاع از مظلوم در سوریه و عراق حاضر شد. شهید دانشگر به شدت از سیاستمداران و دولتمردان و سیاست های استکباری آمریکا و صهیونیست‌ها نفرت داشت و عاشق جهاد فی سبیل الله در مقابل کفار بود و به عنوان یک جوان، اولین تجربه خودش را در دفاع حرم به عرصه ظهور گذاشت و به آرزوی خویش رسید.

کانال آقا محمود رضا

تسنیم

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

دیدار رئیس فدراسیون فوتبال با خانواده شهید مدافع حرم

تاج: هفته اول لیگ را به نام شهید طهماسبی نامگذاری می‌کنیم/ اهدای عنوان بهترین بهترین‌ها به شهید مدافع حرم

شهدای مدافع حرم قم

https://telegram.me/sh_modafeaneqom/

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

ابراهیم عشریه:بدانید تنها راه نجات ، تمسک به قرآن و توسل به پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار ع و عمل به دستورات آنهاست . شما را نیز به توجه ویژه به آیه ۲۲ سوره مبارکه ابراهیم دعوت می کنم.

شهدای مدافع حرم قم

https://telegram.me/sh_modafeaneqom

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

بِــــسْمِــ. رَبِّــــ. شُـهَــداٰ و الصِّـدّیقین...

"سیـــــد عقیل"

مردم این زمـــــانه مرا سرکوب میکنند که کجـــــا می روید؟وبرای چه کسی میجنگید؟؟؟

امـــــا اینان غافلند که ما خود نمیرویم گویی مارا صـــــدا میزنند ،قلبمان پایمان را به حرکت وا میدارد ،

جز اینکه دختـــــر علی علیه السلام وسه ساله حسین علیه السلام بر روی اسم ما مهر شـــــهادت زده اند ومن جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از خون قاســـــم و اکبـــــر حسین علیه السلام نیست.

اَللهُمَّـ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْـ بِحَقْ زِیْنَبْــ کُبْــــــریٰ (س)

کانال مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

  • دوستدار شهدا
۰۴
تیر

از لحظات سخت جدایی برایمان بگویید. 

لحظات آخر جدایی بسیار برایم دشوار بود. اولین بار و آخرین بار رفتن اسماعیلم بود و من می‌دانستم این رفتن را دیگر بازگشتی نیست. موقع رفتن برمی‌گشت و پشت سرش را نگاه می‌کرد، با دیدن این حالت بیشتر مضطرب می‌شدم و نگاه‌هایش دلم را می‌لرزاند. دخترمان نرگس هم انگاری متوجه شده بود که دیگر بابایش را نخواهد دید. برای اینکه نرگس ناراحت نشود و غصه نخورد به او می‌گفت: می‌خواهم بروم سوریه زیارت. آن لحظه نرگس گریه می‌کرد و چون همسرم نمی‌توانست اشک‌های دخترکش را ببیند می‌گفت می‌روم زیارت و زود برمی‌گردم. 

شهادت ایشان کجا و به چه صورتی رقم خورد؟

اسماعیلم مدت 18 روز در جبهه حضور داشت. در روند یکی از عملیات‌ها در منطقه رهبه سوریه با اصابت گلوله تک تیر‌انداز‌های تکفیری به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش رسید، من در خانه پدرم بودم که خواهرم زنگ زد و گفت همان جا بمان تا من بیایم. وقتی آمد خاله‌ام همراهش بود. گفتند شوهر خاله‌مان که پاسدار بازنشسته است گفته آقا اسماعیل مجروح شده است. ابتدا باور نکردم چون همیشه آقا اسماعیل به من می‌گفت وقتی که یکی از بچه‌ها شهید می‌شود به خانواده شهدا می‌گویند که مجروح شده، برای همین باورنکردم که مجروح شده و متوجه شهادتش شدم. اسماعیلم در راه اسلام قربانی شد. وقتی خبر شهادتش را دادند، خیلی بی‌تاب شدم. همه زندگی‌ام دراین 10 سال مانند یک فیلم از جلوی چشمانم گذشت. اسماعیلم را خودم با دستان خودم بدرقه کردم تا قربانی راه اسلام و قرآن و دینش بشود و مدافع حرم اهل بیتش شود. 29 آذرماه سال 1394هرگز از یاد و خاطره من نخواهد رفت؛ تاریخ آسمانی شدن اسماعیلم.

همسرتان تنها شهید مدافع حرم روستایتان بود، تشییع‌ او چطور برگزار شد؟

اسماعیل را در تاریخ 2دی 1394 در روستای زنگی‌کلاه، شهرستان محمودآباد به خاک سپردم. مراسم خیلی خوبی برگزار شد. مراسمی که در شأن و مرتبه شهید مدافع حرم عمه سادات بود. مراسمی باشکوه در حد و اندازه سرباز ولایت و رهرو کربلاییان. بسیجیان پایگاه محل بسیار برای این مراسم و برگزاری‌اش زحمت کشیدند. از همین جا از همه آنها قدردانی می‌کنم. 

اسماعیل وقتی گلزار شهدای روستا را می‌دید به من می‌گفت: کنار شهدا یک جای خالی مانده است، دعا کن جای من باشد. می‌گفت من آخر باید شهید بشوم که می‌شوم. 

پاسخ شما به طعنه‌زنندگان چیست؟

متأسفانه کنایه‌های تلخی است که دلمان را می‌سوزاند. اما اگر آنها بر این باورند که مردان مبارز و مدافع ما برای دریافت امکانات و وجوه نقدی به سوریه و عراق و لبنان می‌روند پس چرا نشسته‌اند، آنها هم راهی شوند. مگر حرف از پول و مال دنیا نمی‌زنند و دغدغه این چیزها را ندارند، پس بسم الله. بروند و ببینند می‌توانند یک روز هم در آنجا دوام بیاورند و با دشمنان بجنگند. آنها نمی‌دانند و همه این حرف‌ها را می‌زنند تا آب به آسیاب دشمن بریزند. نمی‌دانند که مردان ما از همه دوست داشتن‌ها و تعلقات دنیایی، همه داشته‌هایشان برای چیزی والاتر و بالاتر و برای رضای خالق هستی گذشتند و رفتند و با شهادت با معبود خود دیدار کردند. 

من امروز بسیار خوشحالم از اینکه اسماعیلم، همه هستی‌ام به آنچه می‌خواست دست یافت. خیلی خوشحالم از این که ثابت کرد عمه جانمان زینب (س) تنها نیستند و مدافعان حرمشان اجازه نخواهند داد که بی‌بی جان تنها بمانند. برای من و خانواده شهدای مدافع حرم همین بس که امام خامنه‌ای از شهدای مدافع حرم با عنوان اولیا الله نام برده‌اند.

بعد از شهادت همسرتان اطرافیان چه عکس‌العملی نشان دادند. 

همه می‌دانستند و همیشه می‌گفتند که آقا اسماعیل در این دنیا ماندنی نبود. به نظر من هر کسی وقتی واقعاً از خدا بخواهد به آرزویش می‌رسد. اسماعیل هم همیشه از همه می‌خواست تا برای شهادتش دعا کنند. برخی هم می‌گفتند که چرا راضی شدی که همسرت برای جنگ به کشوری دیگر برود. من هم به آنها می‌گویم از همان ابتدا با آگاهی از شغل همسرم و مسئولیت‌هایی که داشت جواب بله دادم. من قبول کردم که مأموریت‌هایش را انجام دهد. او به ندای امام زمانش بلی گفت و رفت. 

در ایام ماه مبارک رمضان قرار داریم، چه خاطراتی از این ماه پربرکت دارید؟

ماه رمضان امسال را با مرور خاطراتش سپری می‌کنم. با اینکه اسماعیل باید صبح‌های زود سر کارش حاضر می‌شد و خیلی کم می‌خوابید. 

همیشه بعد از برگشتمان از مسجد، می‌رفتیم داخل حیاط به باغچه کوچکمان آب می‌دادیم. این کار هرشب ما بود. این شب‌ها بی‌اسماعیلم من به جای او به باغچه خانه‌مان آب می‌دهم. خوب به یاد دارم پارسال شب احیا با هم حلوا درست کردیم برای کسانی که در مسجد در حال عبادت و دعا خواندن بودند. انگار همان شب ماه مبارک رمضان بود که از خدا خواست به آرزویش برسد.

پس این روزها و شب‌ها برای او دلتنگ می‌شوید؟

بله مگر می‌شود که دلتنگ نشوم؟ دلتنگی ما همسران شهدا که هر روز و هر لحظه و هر ثانیه بیشتر می‌شود. من خیلی بی‌تابش می‌شوم و او به خوابم می‌آید. وقتی که دیر به دیر به خوابم می‌آید، دیوانه می‌شوم. در خواب می‌بینم که اسماعیل به خانه می‌آید و مانند گذشته و زمانی که زندگی دنیوی داشت کنارمان می‌نشیند و با هم صحبت می‌کنیم و غذا می‌خوریم. با همه این دلتنگی‌ها، او برای من و نرگس زنده است. شهدا زنده‌اند و عند ربهم یرزقونند. 

شهید سفارشی برای تنها دردانه زندگی‌اش نرگس خانم نداشت؟

از آنجایی که همیشه صحبت از شهادتش بود به من بسیار سفارش می‌کرد و می‌گفت بعد شهادتم مواظب نرگس باش. باید خیلی صبور باشی و خیلی استقامت کنی. می‌گفت نرگس باید مکتبی و زهرایی تربیت شود. همیشه می‌گفت می‌خواهم نرگس یک خانم باوقار و باحجاب شود. من هم امیدوارم که بتوانم با کمک شهید همان طوری که خودشان خواستند پرورش پیدا کنند و حافظ قرآن شوند. 

سخن پایانی. 

هیچ وقت تصور نمی‌کردم که روزی بدون اسماعیل باشم. چون همه حرف‌های شهیدم به شوخی بود. حتی حرف جدی‌اش را هم به شوخی می‌گفت. لحظات آخر جدایی گویی هر دوی ما می‌دانستیم که هرگز همدیگر را نمی‌بینیم. برای همین دائم به من می‌گفت باید خیلی مواظب خودت و نرگس باشی. باید خیلی مقاوم باشی. می‌گفتم اسماعیل جان شما که خیلی مأموریت می‌روی این بار چرا این طوری خداحافظی می‌کنی و این حرف‌ها را می‌زنی؟ وقتی می‌دید من نگران می‌شوم می‌گفت: شوخی می‌کنم تا ببینم چقدر دوستم داری. به ایشان می‌گفتم این شوخی را اصلاً دوست ندارم می‌خندید و می‌گفت ولی باید تحمل کنی. اما این روزها حال و روز همسران شهدا به ویژه شهدای مدافع حرم را بیشتر درک می‌کنم، امروز درک می‌کنم چه‌ها کشیدند و با چه سختی‌هایی زندگی می‌کنند.

  • دوستدار شهدا