شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۹۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۰۷
اسفند


برگی ازدفترخاطرات....

همیشه بهم میگفت :  زهرا بزار برم ...مگه خون دختر من از خون دختر حسین پر رنگتره ؟!

همیشه میگفت :من مال اینجا نیستم من بدرد کار این دنیا نمیخورم میگفت بزار محمد رضا سختی بکشه چون قراره بشه مرد خونه .

اونقدر اخلاقشون خوب بود که همه حسرت آرامش زندگی مارو میخوردن.

شهید علی ناصری

@Sardaranebimarz



  • دوستدار شهدا
۰۷
اسفند


شهادت شب اول محرم ۹۵

خصوصیات بارز شهید اول ولایت مداری نماز اول وقت عاشق اهل بیت بود.. بی ریا.. نه اهل غیبت بود نه اهل  پست و مقام.

توفتنه 88 ظهر عاشورا  مهدی یک تنه جلو جمعیت و تو خیابان گرگان گرفت ما پشت سرش حرکت کردیم عین سرباز واقعی ولایت، اگر مهدی اون روز اون کار و نمیکرد و اون اراذل به میدان میرسیدن خدا میدونه چه اتفاقاتی پیش میومد

محکم و استوار صحبت میکرد، با یکی از دوستان  تو ولادت امام زمان (عجل الله) تو هیات دیدیمش به شوخی گفتم مهدی تو کی شهید میشی گفت مطمئن باش نوبت منم میشه منم شهید میشم

نحوه شهادت در سوریه بایک ون که فقط دوتا ایرانی بودن بقیه عرب به یک ایست بازرسی میرسند که ظاهرا مشکلی در ایست بازرسی احساس میکنن و از ون پیاده میشن آقا مهدی درحال حرکت به طرف مامورین بوده که از پشت یک کامیون که ظاهرا ترمز بریده بوده ازپشت همشو نو زیر میگیره بعد میره جلوتر منفجر میشه اول هم مهدی زیر کامیون میره که یه دستش قطع میشه و پس سرش متلاشی میشه.

  • دوستدار شهدا
۰۷
اسفند

سلام ای سکوت غریبانه دل

سلام ای امید دل نا امیدم

سلام ای لبخند زیبای خدا

خداحافظ ای آشنای قدیمی

خداحافظ ای خفته در خاک 

خداحافظ ای مانده در یاد

شهید حسینعلی میرزایی

fatemeuonafg313

  • دوستدار شهدا
۰۷
اسفند


ولایت‌پذیری و ولایت‌مداری شهید علیرضا نوری بر تمام کسانی که با این شهید ارتباط داشتند، پوشیده نیست.

زمان پخش سخنرانی های حضرت آقا،علیرضا دست از کار میکشید و به صحبت های ایشان گوش جان میسپرد.در تمام آن مدت سکوت در منزل حکم فرما بود.حتی تکرار آن را چندبار میدید و بعد از آن روی فرمایشات ایشان بسیار تامل می کرد.

و اگر دیر متوجه زمان پخش سخنرانی می شد،از دوستان و همکارانش در مورد صحبت های حضرت آقا پرس و جو میکرد.و یا متن سخنرانی را از اینترنت دریافت می کرد.

رهسپــــــاریم با ولایت تا شــــهادت

شهید مدافع حرم علیرضا نوری

ارادت به حضرت آقا

نقل از همسرشهید

 @shahid_Alireza_Nouri


  • دوستدار شهدا
۰۵
اسفند

برای مهندسین بن بستی وجود ندارد. آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت..

مھندس شھیدمحمدحسین حمزه

مهندس شهیدهادی جعفری

روز مهندس بر مهندسان فارغ التحصیل دانشگاه عشق مبارک

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۵
اسفند

 به مهندس بودنت افتخار می کردم

اما حالا...

حالا بیش تر به تو افتخار می‌کنم.

به پیشوند قبل از مهندس

به ''شهیدِ''مهندس سید میلاد مصطفوی

به #شهید بودنت بیش از مهندس بودنت افتخار می کنم.

و با تمام وجود روز مهندس را به تو تبریک می گویم به تو که برای ما و این مرز و بوم مایه مباهاتی..

روزت مبارک بهترین مهندس دنیا

ارسالی مخاطبان

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۵
اسفند


یادت

همه جا

کوران می کند

پدر قهرمان ما!

 فرزندشهید مرتضی عطایی در کنار مقبره پدر در سالروز ولادتش

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۰۴
اسفند

شهید مدافع حرم مهندس حاج مصطفی زال نژاد 

۵اسفند روز مهندس مبارک 

"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ . مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"

https://t.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافع حرم قم

  • دوستدار شهدا
۰۴
اسفند


یکی از دوستان پدرم به من سپردن که اگه پدر رو در خواب دیدین بهش بگین که برای من دعا کنه که من برم سوریه!

من در خواب به بابام گفتم،ایشون با حالت ناراحتی گفتن به صلاحش نیست، بهش بگو اینقدر خودشو به در و دیوار نزنه، قاچاقی نره، برای خودش و خانواده مشکل درست نکنه و...

من به یکی دوستان پدرم گفتم که اینا رو بهشون بگن. 

ایشون با تعجب گفت: این آقا قرار بود قاچاقی بره و خانواده اش اصلا راضی نیستن، شما از کجا خبر داری؟ 

گفتم: من اصلا این چیزا رو نمیدونم اینایی که گفتم رو بابام گفت که بگم همین...

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

  • دوستدار شهدا
۰۴
اسفند


معرق و نجاری را خوب بلد بود

«دعا می‌کردم خدا عمر مرا به ایشان بدهد.» علت این دعایش را مثمرثمر بودن حضور همسرش می‌داند. «خیلی ذهن فعالی داشت. روزی را به یاد ندارم که فقط به یک کار مشغول بوده باشد. اگر مأموریت نبود و خانه بود، به کارهای بسیج و مسجد رسیدگی و کارهای خانه را رتق و فتق می‌کرد و خلاصه همزمان چندین مسئولیت را برعهده داشت. من از خدا می‌خواستم عمر طولانی به او بدهد چراکه وجودش برای همه نفع داشت.» شهید احمد اسماعیلی دستی هم در هنر معرق و منبت داشت. کارگاه نجاری پدر در گوشه حیاط خانه را همچنان حفظ کرده بود. «کمد و قفسه مرغ و خروس‌ها را خودش ساخت. چند تابلو نیمه‌کاره معرق هم در کارگاه دارد. در این مدت اصلاً به کارگاه سر نزدم. نمی‌خواهم جای خالی‌اش را ببینم.»  همسرشهید از رابطه دوستانه پدر با فرزندان یاد می‌کند: «بین بچه‌ها و پدرشان رابطه‌ای دوستانه حاکم بود و با هم صمیمی بودند. در عین حال بچه‌ها خیلی احترام پدرشان را نگه می‌داشتند. اختلاف نظرشان را هم خیلی محترمانه و با رعایت‌شان و ادب به پدر می‌گفتند. همیشه بچه‌ها را به رعایت اصول دینی و مذهبی توصیه می‌کرد. البته خودش نمونه کاملی برای بچه‌ها بود و نیازی نبود که همیشه توضیح بدهد. ‌منش و رفتارش الگو بود.»

 پدر آسمانی

محمد، آخرین فرزند شهید احمد اسماعیلی است. «وقتی از سوریه بر می‌گشت محمد غریبی می‌کرد و پدرش را نمی‌شناخت. می‌گفتم احم

دآقا من عکس‌تان را به محمد نشان می‌دهم تا شما را به یاد داشته باشد و غریبی نکند. ایشان می‌خندید و می‌گفت من 2بار «یاحسین! یاحسین! ‌» بگویم محمد مرا می‌شناسد.» امیرحسین هم 6ساله است. وقتی می‌خواهدبر سر مزار پدرش برود، زودتر از همه راه می‌افتد و می‌گوید: «من می‌دانم بابام کجاست؟ برویم.»«از امیرحسین چیزی را پنهان نکردم. حتی روز تشییع و خاکسپاری هم حضور داشت. الان باور دارد که پدرش نزد خداست. معمولاً با من بر سر مزار می‌آید و با پدرش حرف می‌زند.» فاطمه، امسال در مقطع دوم دبیرستان می‌خواند. سفارش پدر بر حفظ حجاب و نماز اول وقت را آویزه گوشش کرده است.

خدا کند شهادت نصیب من هم بشود

  روایت مادر از امیر

 امیر 18ساله بود که در عملیات والفجر 8 در منطقه عملیاتی فاو در بهمن 1364 شهید شد. او هم مثل احمد در شب شهادت حضرت زهرا(س) شهید شد. امیر روز جمعه‌ای که عید غدیر بود به دنیا آمد. مشغول خواندن دعای ندبه بودم که درد زایمان شروع شد. امیر خیلی شوخ‌طبع بود. می‌گفت مادر! شاید چون دعای ندبه را نصفه خواندی من شهید نمی‌شوم. اوایل سال 64به سوریه مشرف شدم. در حرم حضرت رقیه(س) از خدا خواستم شهادت را نصیب من و بچه‌هایم بکند. وقتی امیر برای مرخصی می‌آمد، نمی‌گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. همه کارها را خودش انجام می‌داد. یکبار که آمده بود مرخصی شنید یکی از بستگان با همسرش اختلاف دارد. آن خانم بعدها به من گفت ببین امیر چه کار کرده. یک کتاب آداب همسرداری به او داده بود تا بخواند و درست زندگی کند.

روایت مادر از احمد

می دانستم راهش را درست انتخاب کرده. می‌گفت مادر اگر راضی نباشی نمی‌روم. بار آخر ساعت شش و نیم صبح آمد به اتاقم و از من خداحافظی کرد. خداحافظی ساده‌ای نبود مثل همیشه. متوجه شدم دیگر بر نمی‌گردد. گریه کردم. گفتم زن و بچه داری. گفت مادر چرا امیر می‌رفت جبهه، شما گریه نمی‌کردی؟ گفتم امیر زن و بچه نداشت. اما شرایط تو فرق می‌کند. گفت مادر، خدا سرپرستی زن و بچه مرا به عهده می‌گیرد. شما فقط صبور باش. من هم از خدا می‌خواهم شهادت را نصیبم کند و با روی سرخ بمیرم نه با روی زرد و در بستر بیماری.

شادی روحش صلوات

کانال جاماندگان قافله شهدا

@jamondegan

  • دوستدار شهدا