شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

برای رضای خدا

دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ



دیدم با سر و وضع خاکی و گلی از در اومد داخل اتاق! گفتم: "فرمانده... چه خبر؟ کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید؟" 

لبخندی زد  و رفت نشست....میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. چند روزی این اتفاق تکرار شد تا اینکه یه شب که شیفت بودم، گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم، یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد! وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه، دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند. خجالت کشیدم و دویدم سمتش  و ازش خواستم ادامه کار رو به من بسپاره؛ گفتم: "شما فرماندهی... این  کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم"

جواب داد: "کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو  تغییر نمیده... من این کار رو دوست دارم که انجام میدم. چون میدونستم بچه ها  نمیذارن انجام بدم، قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم که بچه ها نباشن."

از خودم خجالت کشیدم و سرمو پایین انداختم..

شهید مدافع حرم حجت باقری

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYYcpyMQs_Km0g

لینک عضویت در کانال خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/vj9kfxebftaqpahz6ci2.jpg

  • دوستدار شهدا

حجت باقری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی