شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۲۱۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۸
شهریور


وآخرین یادگاریت  پوتینهای بجامانده ازپاهای خسته ات مهمان دل تنگ وبیقرارماست

وچه راحت بند تعلق را ازپاگشودی وپرکشیدی

 شهید مدافع حرم

شهید افشین زورقی

خادم الشهدا 

@khadem_shohda

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


نام جهادی در سوریه: غلام عباس

نام جهادی در عراق: ابو زینب

متولد:1364

میزان تحصیلات: لیسانس

رشته تحصیلی: حقوق

سمت در جهاد: جانشین محور  و فرمانده گردان(خط شکن)

شهید مورد علاقه:شهید محمود کاوه

تاریخ شهادت: اول ماه مبارک 1395

محل شهادت: سوریه جنوب حلب (خلصه)

نحوه شهادت: همرزمان پاکستانی شهید از دوربین پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و دشمن  مشاهده میکنند و به جانشین او میگویند، که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این شهداء چشم به راه فرزندانشانند و او میرود که پیکر شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند  و مادر این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند.

نحوه رفتن به سوریه:

این شهید عزیز قبل از رفتن به سوریه چهار دوره در جهاد عراق مشارکت کرده بودند (تمام دفعات با هزینه شخصی) و کسب اجازه جهاد در سوریه را از اربابان و ولی نعمتان خود (حضرت علی (ع) امام حسین (ع) حضرت ابوالفضل العباس (ع)) کرد و ایشان قبل از اعزام به سوریه برای اینکه بتواند برود و کسی سد راهش نشود چهل روز ایشان روزه بودند و هر شب تا صبح مشغول نماز شب و عبادت بودند و سه شبانه روز هم در حرم امام رضا (ع) بودند تا بدون مشکل به سوریه برسند برای دفاع از ناموس اهل بیت و پس از اینکه به سوریه رسید به گفته همرزمانش هشتاد روز دیگر روزه گرفت به خاطر اینکه به او اجازه دفاع از حریم ناموس حضرت علی (ع) را داده اندو در اول ماه مبارک رمضان با دهان روزه به شهادت رسید.

ویژگیهای اخلاقی شهید:

متدین، اهل عمل، مودب، احترام گذار به پدر و مادر و بزرگترها، مقلد رهبر معظم، مخلص، بسیار بسیار شجاع و جسور، بسیار غیرتمند، بابصیرت، عاطفی احساسی خندان علاقه خیلی شدید به کودکان ، دوری از گناه، عمل به واجبات و مستحبات، خواندن نماز اول وقت در مسجد، خواندن نماز شب، محب اهل بیت (ع) و الگوی ایشان حضرت ابوالفضل العباس (ع)،  اجتماعی، محکم و معتقد ، خلاق و مبتکر، کم توقع،  وبسیار بامرام و با معرفت،  بسیار بسیار بخشنده،  خوش مسافرت......

علایق شهید: ورزش (کشتی، کوهنوردی، قایقرانی، والیبال، فوتبال، بدنسازی)

سرودن شعر،   درس و علم، شرکت در فعالیت های فرهنگی مذهبی دانشگاه بسیج هیئت و مساجد ، اهل مسافرت و اردوهای ورزشی فرهنگی تفریحی، کمک به دیگران،  مطالعه، پیگیری اخبار جهان علی الخصوص جهان اسلام و تشیع، عاشق شخصیت مقام معظم رهبری امام خامنه ای (حفظ الله)، شهداء،  ومبارزه با کفر و تکفیر و       عاشق شهادت

جملاتی از شهید بزرگوار: 

خوشحال از اینم که دیگر عمه جانمان زینب (س) تنها نیست و فدایی زیاد دارد

کلنا فداک یا سیدة زینب (س)

و در یکی از دفعاتی که در عراق برای جهاد بودند و فاجعه منا اتفاق افتاد وبه خاطر بی حرمتیهای پی در پی

 آل سقوط (عربستان سقوطی) به زائرین آل الله و ایرانی ها مشتاق فتوا رهبری برای مشارکت درجهاد با آل سقوط و اسرائیل و آزاد سازی حرمین شریفین و قدس شریف از دست شجره ملعونه آل سقوط و صهیونیسم بودند

دیگر جمله شهید:

این دنیا بسیار کوچک وگذراست و مثل یک دیوار میماند که ما بر لبه آن راه میرویم و انتهای این دیوار که هدف ماست شهادت است و ما باید هدف خود را با دقت و هوشیاری ببینیم و با سرعت و اشتیاق به طرف آن بدویم و مواظب باشیم که در این مسیر کوچکترین لغزشی در ما به وجود نیاید که ممکن از این دیوار سقوط کنیم و به هدفمان که شهادت است نرسیم.

در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود:

دلم برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم که او را تنها بگذارم ، اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم، و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم یا اینکه من به شهادت برسم و اینگونه شد که حضرت زینب خستگی زیاد را در چهره غلام عباس دید و او را برای همیشه به مرخصی نزد خودشان(اهل بیت (ع) ) فرا خواند.

لبیک یا زینب   لبیک یا حسین

یکی از شعرهای معروف شهید

اشجعو شجاعانی یا ابوالفضل/

عشق جوانان ایرانی یا ابوالفضل/

دستان نیاز همه سویت دراز/ 

چون دستگیر همه دستانی یا ابوالفضل/.

یکی از وصیتهای این شهید عزیز از زبان همرزش این بوده که دوست دارم من هم مثل مادرم فاطمه الزهرا پیکرم مجهول المکان بماند و پیکرم در اینجا نزد بی بی جان عمه جانم زینب بماند.

و با اقتدا به اربابش بی کفن  و دور از وطن به شهادت رسید.

السلام علیک یا ناصر اباعبدالله

یا شهید الله

شهیدجاویدالاثر مدافع حرم محمداسدی

                   (غلام عباس)

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


مسلم اکبری کاپیتان تیم ملی فوتبال 7 نفره مدال نقره پارالمپیک ریو خود را به شهید مدافع حرم سجاد حبیبی تقدیم کرد.

مدافع حرم

یاد شهدا با صلوات

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


وقتی رفتم حلب حسین مسئول محور لیرمون بود با حاج ابوحامد رفتیم بهش سربزنیم

از دیدنم خیلی خوشحال شده بود بعد کلی احوال پرسی سوال کرد موندنی هستی یا رفتنی؟

گفتم؛حاجی می خواد بمونم و کار رو تحویل بگیرم خیلی خوشحال شد.

بعد از تحویل گرفتن کار،حسین رو از محور لیرمون آوردم پیش خودم، آخه خیلی رو کمکش حساب کرده بودم

وقتی حاج ابوحامد قضیه رو فهمید، ناراحت شد و صریحا بهم گفت ؛ حسین رو برگردون به محور لیرمون!!!!

چیزی نگفتم و دستور رو اجرا کردم، ولی پیش خودم خیلی ناراحت شدم

آخه فکر میکردم؛حسین باید در جایگاه بالاتری خدمت کنه!!!

از بچه های با تجربه و قدیمیه و ......

روز آخری که حاجی می خواست از حلب بره دمشق ازش سوال کردم؛

حاجی، چرا حسین رو برگردوندید لیرمون؟

ابوحامد،مثل همیشه نگاهی از بالای عینکش کرد و گفت؛ همیشه یادت باشه که حسین مرد میدانه نه آدم عقب ، حسین آدمی نیست که تو دفتر کار کنه!!

یادت باشه هر وقت حسین توی خط و میدان جنگ بود می تونی با خیال راحت به باقی امور برسی

چون از حسین دلسوزتر و مسئولیت پذیرتر نمی تونی پیدا کنی.

حاجی راست می گفت، حرصی که حسین برای بچه ها می خورد شاید به جرات بگم ،خانواده ها برای فرزندانشون نمی خوردن. 

کانال آقا محمودرضا

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


نماز خوندنش همیشه اول وقــــــت و به جمـــــاعت بود،

حتـــــی نمـــــاز صبـــــح

غیــــــــــبت به هیچ عنوان نمیکرد

حرف غیبـــــت میشد حرفو عوض میکرد

باهمه خوب بود از بچه ۱۰ ساله تا آدم ۷۰ ساله

باهمه خـــــوش رفتاری میکرد

دروغ نـــــمیگفت

تا جای که از دستش بر میومد کمــــــــــک میکرد قـــــرض میداد

تو همه هیـــــاتها بود همجا میرفت

و برای امام حســــــــــین بی ریا کار میکرد

خیلی شــــــــــوخ طبع بود

کله محله بهش میگفتن حاجی

پیکر مطهر بازنگشت...

شهادت۲۱دیماه۹۴

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور

تفاوت فاطمیون با سایر مبارزان بدون مرز جبهه مقاومت اسلامی در چیست؟

خاطره ای از سردار حاج قاسم سلیمانی

در یک جمعی تعدادی از فرماندهان ارشد جبهه مقاومت من جمله سردار حاج قاسم سلیمانی نشسته بودند

حاج قاسم علاقه و توجه خاصی به رزمندگان فاطمیون دارند و با برخی از فرماندهان ارشد روابط بسیار نزدیکی دارند.

یکی از  دوستان نقل می کند:

در آن شب حاج قاسم در ارتباط با شکست ناپذیری فاطمیون یک نکته ای گفتند که همه فرماندهان مقاومت نیز آنرا تایید کردند.

حاج قاسم می گوید: تفاوت عمده فاطمیون و سایر رزمندگان جبهه مقاومت در این است که سایر فرماندهان همیشه پشت خط هستند و به نیروهایشان دستور می دهند که بروید فلان منطقه را بگیرید و خودشان پشت سر نیروها حرکت می کنند... اما فرماندهان فاطمیون همیشه قبل از نیروهایشان هستند و خودشان از همه جلوتر می روند و نیروها پشت سرشان هستند.

فرماندهان دلاور فاطمیون جلوتر از نیروهایشان حرکت می کنند و این مساله قوت قلب نیروهاست و باعث پیروزی همیشگی فاطمیون می شود.

خدا رحمت کند ابوحامد را، او نیز همیشه در خط مقدم جلوتر از نیروها بود با اینکه همیشه به او می گفتند باید عقب بایستد، هیچ وقت راضی نمی شد و می گفت: من با این بچه ها هیچ فرقی ندارم، اگر من در بینشان نباشم، دلم طاقت نمی آورد.

برای شادی روح شهدا صلوات

شهدای لشکر فاطمیون

ابوحامد

سردارسلیمانی

جبهه مقاومت

https://telegram.me/joinchat/BLg3jD72m2rJl4oI74z-SA

کانال رسمی فاطمیون

  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور

 ‍ وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، ۵سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود  در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ...  این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.

 این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علم‌آموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.

« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .

همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و 13 بهمن سال 94 در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن  قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .

 اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد  و ساکن قم بود  به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛  امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...

 بیا سعدی از اینجا کن طوافی

بر این مردان سر بر تن اضافی

تو با یک قافیه در عشق ماندی

دمشق آنک پر است از این قوافی

و قصه زیبای محمدحسین و محمدحسین ها، میراثی است گرانبها که باید دهان به دهان، سینه به سینه با طلوع و غروب خورشید برای فرزندان ایران زمین گفته شود تا همه پاس بدارند دامن مادرانی که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و قوت دل و سکینه القلوب همسرانی را که با دستان خود عزیزترین پاره وجودشان را عازم جبهه می کنند، این داستان ها باید گفته شود تا دشمن در خواب و بیداری حراسناک غرش غیورمردان ایران باشد که نه تنها بر مرزهای اعتقادی و آبی و خاکی و آسمان ایران بلکه حتی بر نام این سرزمین کهن بر صفحه نقشه، جرات چپ نگاه  کردن را نداشته باشند.

بالا رفتیم آب بود، پایین اومدیم خاک بود قصه ی ما پاک بود.

منیره غلامی توکلی

کانال شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeharam_qom



  • دوستدار شهدا
۲۸
شهریور


 پرواز بر بال تهجد، داستان زندگی سربازی در مسیر معرفت وایمان است، پدری مهریان، همسر وظیفه شناس، فرزندی دُردانه که برای دفاع از حریم اهل بیت، پرستویی مهاجر شد و قربانگاه نبل و الزهراء سوریه به وصال حق دست یافت.

به گزارش خبرگزاری بسیج از قم، «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس  نبود.» جمله ای که سرآغاز قصه های مادربزرگ ها است. قصه واژه ای که مفهوم آن ما را به دورترین داستان های عاشقانه و عارفانه می بَرد و در کنار قهرمانان و پهلوانان بزرگمان می کند. هنوز هم قصه اگر قصه باشد نه تنها کودکان را شیفه خود که بزرگسالان را نیز به کودکی های دور خواهد برد.

قصه که عمری بیش از شش هزار سال دارد با وجود کهنسالی هر چه ساده تر باشد، سرگرم‌کننده تر و آموزنده تر خواهد بود چه بسا شیرین‌ترین درس‌های زندگی چون انسان‌دوستی، لذت گذشت، فداکاری، شجاعت، برادری و … را بتوان از قهرمانان آن آموخت.

قهرمانان قصه ها چه اساطیری باشند و چه امروزی، چه تخیلی باشند و چه انسانی هایی واقعی در کنار من و شما همیشه آخر قصه پیروزند، زشتکاران و پلیدرویان چه دیو باشند و چه داعشی، همیشه بازنده داستانند؛ قصه شیرین شهید و شهادت، روایتی است از این دست داستان ها که شنیدن آن خالی از لطف نخواهد بود؛ قصه ی سرخ ایثار و فداکاری، قصه ی سرباز علمدار کربلا شدن، قصه ی دفاع از حرم عمه سادات، قصه ی سپردن دل به سیدالشهدا و دل کندن از شهر و دیار، قصه ی مهاجرت و جهاد ...

این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی "محمدحسین سراجی" را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی نیا »می شنویم: 

یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال 1359 در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران  کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....

 محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ ۱۴ ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال ۸۶ بله را گفتم. همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا 

می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»

تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد. برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.










  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

محکم و استوار 

علی عطایی ادامه دهنده راه پدر 

مجلس ختم شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) 

بیسیم چی

@bisimchi1

  • دوستدار شهدا
۲۷
شهریور

سهیلا خانه را تمیز کرده تا وقتی همسرش آمد با کمک به او خسته‌تر نشود، اینها را که می‌گوید بغضش می‌ترکد، چون ابوذر از ارومیه زنگ می‌زند که سهیلا جان می‌خواهم به سوریه بروم.

سهیلا به همسرش می‌گوید من و محدثه بی‌تابت هستیم، تو مرتب در ماموریت هستی، ان‌شاءالله بار دیگر برو، اما ابوذر تصمیمش را گرفته بوده و می رود.

سهیلا که می‌بیند تصمیم ابوذر جدی است سکوت می‌کند، ابوذر به خانه می‌آید و 6 روز را با همسر و فرزندش می‌گذراند و انگار که بداند این آخرین روزهایی است که کنار آنهاست مرتب در خانه همسر و دخترش را با اسم "همسر شهید" و "دختر شهید" می‌خواند، تا سهیلا عصبی می‌شود و می‌پرسد: ابوذر تو چته؟ چرا هی میگی دختر شهید، همسر شهید؟ و ابوذر می‌خندد و می‌گوید: چون مطمئنم که این آخرین ماموریت من است.

ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب و تاکید می‌کند: هر کسی برای دفاع از حرم زینب برود باید مثل حضرت عباس شهید شود و با این حرف‌ها سهیلا را که تاب دوری او را ندارد برای شهادتش آماده می‌کند.

سهیلا حالا اسمش همسر شهید است و از ابوذر برایش خاطره‌ها مانده، یاد روزهایی که با هم گذرانده‌اند، وقت‌هایی که ابوذر در کارهای منزل کمکش می‌کرده؛ می‌گوید: یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من می‌گفتم حالم خوبه اما ابوذر می‌گفت من راحتم تو بخواب.

عادت‌های همسر شهیدش را آرام زمزمه می‌کند: نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمی‌افتاد، صدقه می‌داد، به نیازمندان کمک می‌کرد، به هیچ کس بی‌احترامی نمی‌کرد و همین خوبی‌هایش مرا مطمئن می‌کرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی داشت برای سفر آماده می‌شد من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش می‌کردم.

سهیلا رضایی می‌گوید: همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو و تو را به خدا می‌سپارم.

8 صبح یکی از آخرین روزهای پاییز 94 ابوذر با کودک غرق در خوابش عکس می‌گیرد و همسر گریانش را به خدا می‌سپارد، سهیلا تا نزدیکی تیپ با ابوذر می‌رود اما به محض برگشت با او تماس می‌گیرد و گریه می‌کند. ابوذر می‌گوید: به جان محدثه برمی‌گردم تو چرا این قدر ناراحتم می‌کنی؟ آخرین ماموریته و قول می‌دهم دیگر ماموریت نروم.

او که همسر گریانش را ترک کرده هر روز با او تماس می‌گیرد تا از دلتنگی‌هایش کم کند اما به دلایل شرایط موجود در آنجا مکالمات کوتاه بوده و به سختی ارتباط برقرار می شده است.

همسر شهید داوودی می‌گوید: یک شب که تماس گرفته بود خیلی خوشحال بود. وقتی علتش را پرسیدم گفت: گرا خوب دادم 25 نفر از داعشی‌ها در 3 ماشین سوختند. ابوذر وقتی که گرا خوب می‌داد می‌گفت« هوی واویلا» برای همین رزمندگان سوریه «هوی واویلا» صداش می‌زدند.

یک سه‌شنبه تماس می‌گیرد و به سهیلا می‌گوید که سه‌شنبه آینده برمی‌گردم و درست سه‌شنبه بعد برمی‌گردد، او خلف وعده نمی‌کند. پیکر ابوذر که روز پنجشنبه در عملیات نبل و الزهرا با اصابت یک تیر به شاهرگ گردنش شهید شده، سه‌شنبه به وطن برمی‌گردد.دقیقا همان روزی که به سهیلا قول داده است.

سهیلا که شب قبلش خواب دیده که ابوذر به او گفته دارد برمی‌گردد مرتب با شماره همراه او تماس می‌گیرد اما تماسی برقرار نمی‌شود تا اینکه ساعت 10 یکی از دوستان همسرش تماس می‌گیرد و می پرسد که از ابوذر خبر داری؟ سهیلا اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و اصرار می‌کند که اگر چیزی می‌داند به او هم بگوید و پس از اصرارهای فراوان می‌گوید: یک بسیجی به نام داوودی زخمی شده.

او می‌گوید: حدس زدم که اتفاقی افتاده اما تا 10 شب با هر کجا تماس گرفتم فقط گفتند زخمی شده است.

 پس از 5 روز پیکر ابوذر داوودی را به شیراز می‌آورند و سهیلا رضایی با خرید دو شاخه گل رز قرمز و سفید به استقبال همسرش می‌رود. تمام طول راه در آمبولانس با ابوذر تنها با گریه صحبت می‌کند: تو که این قدر بی‌معرفت نبودی که منو تنها بذاری چرا ابوذر منو با خودت نبردی.

اشک‌های سهیلا مثل همان‌روز از چشم‌هایش فرو می‌ریزند، یاد چهره رنگ پریده دخترش محدثه می‌افتد و می گوید: دوست داشتم با ابوذر تنها باشم اما نمازخانه‌ای که ابوذر در آن بود خیلی شلوغ بود. وقتی تابوت را باز کردند من با گل رفتم طرف ابوذر صورت نورانیش را دیدم و اشک‌هایم سرازیر شد. آن روز و روزی که ابوذر را به خاک می‌سپردیم می‌گفتم « خدایا من تنها با یک دختردوساله چه باید بکنم. یا زینب خودت صبر عظیمی به ما بده» زمانی که ابوذر را در قبر گذاشتند بیهوش شدم.

آرامتر می‌شود و با بغض می‌گوید: ابوذر تمام زندگی من بود ولی تنهایم گذاشت به من وصیت کرده بود شب اول قبر پیشم بمان وتنهایم نگذار منم قول داده بودم. در سرمای بهمن ماه آمدم یک چادر مسافرتی آوردم با چند تا ازدوستانم برایش  تا صبح قرآن خواندیم.

پس از شهادتش هر زمان که به وجودش احتیاج داشته باشم خوابش را می‌بینم هر اتفاقی که بخواهد بیفتد به من می‌گوید و راهنمایی‌ام می‌کند و تا الان من و محدثه را رها نکرده است.

/ عکس: دفاع پرس

  • دوستدار شهدا