شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی
۲۴
دی


فاتحان شجاع شهرهای نبل و الزهرا

شهید مدافع حریم آل الله محمد کاظم توفیقی    

هجوم آتش و گلوله از هر طرف، محاصره ی بچه ها از یه طرف! مهمات و غذا نداشتن. باید یکی میرفت بهشون غذا و مهمات می رسوند که بچه ها جون بگیرن. هم روحی هم جسمی.

بچه ها غیور بودن،

شجاع بودن،

گرسنگی از پا درشون نمی آورد!

اما بدون مهمات و اسلحه....آخه چطوری؟!

نمی شد!

باید یکی می رفت!

از بین بچه ها یکی خیلی زبر و زرنگ بود.

      دلی نترس داشت.

      قهرمان موتور سواری بود.

      بچه ی کازرون بود، پژمان

        توفیقی.

       مهمات رو برداشت و برد.

       رفت تو دل محاصره.

       چند باری رفت و برگشت.

       اما مگه یه موتور چقدر

       گنجایش جاسازی مهمات

       رو داشت؟..........

با ماشین، مهمات رو باید حمل میکردند.

ماشین رفت و اومد.

بمب و خمپاره و موشک مثل باران بر سر ما فرود می اومد.

شدتش زیاد بود.

اماانگار راننده ی ماشین ترسیده بود.

بار آخر،

پژمان از راننده اجازه میگیره

و با مهارت خاصی که در امر ماشین و موتورسواری داشت مهمات رو از بین زمینهای کشاورزی میبره.

مهمات بدست بچه ها رسید.

بچه ها خوشحال بودند.

پژمان هم خیلی خوشحال بود.

غذا و مهمات رو خالی کرد.

چشمم به صورتش خورد.

چقدر صورتش قشنگ بود.

چه شادی عجیبی تو صورتش موج میزد....

که یهو..

صدای خمپاره اومد و یه انفجار..

پژمان رو زمین افتاده بود.

 بغلش کردم.

خون از بدنش داشت میرفت.

ترکش خمپاره به صورت و گردن و پاش خورده بود.

-پژمااااااان...تو رووو خدا.....پژمااان..!

هیچکاری نتونستم براش انجام بدم.

همرزمم،

دوستم،

رفیقم

تو بغلم از دستم رفت..

پژمان رفت 

ولی آخرین مأموریتشو کامل انجام داد                    ...

شهرک نبل و الزهرا آزاد شدند

و 

پای این آزادی خون صدها شهید هزینه شد.

پای این آزادی ١٣ نفر از بچه های کازرون

خون دادند،

همه ی زندگیشونو دادند.

بسیجىِ داوطلب شهید محمد کاظم توفیقی یکی از اون ١٣ نفر بود.

روحش شاد و شفاعتش نصیب ما.

@pejjjjjjmaaa

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی


خاطره ای از پدر شهید مدافع حرم  علی عابدینی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

لباس شهید جانباز علی ناصری

که خریداری کرد تا برای دفاع از حرم سیده زینب ب تن کند ولی شهید شد..

@Sardaranebimarz

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

سید علیرضا حسینی

نام جهادی: سیدحجت

نام پدر:سیدخادم حسین

محل تولد:افغانستان

تاریخ تولد:1372

محل شهادت:خان طومان

تاریخ شهادت:1395/3/29

مزار: امامزاده جعفرپیشوا

برگی ازدفترخاطرات....

به نقل خواهرشهید

برادرم دور چهارم بود ک میرفت سوریه یک سال رفت همیشه نگران بودم .

هر وقت عملیات داشتن زنگ میزد هم حلالیت میخواست هم میگفت برای خودمو هم رزمام دعا کنید.

 اما دفعه آخر که رفت سه هفته بعدش شهید شده بود ایندفعه نه زنگ زد ون گفت دعا کنید، تا اینکه خبر شهادتش رو شنیدیم، دفعه آخر ک رفت همه‌ی ما ب شدت مخالف بودیم ب همین دلیل بدون خداحافظی رفت .

 فقط قبل رفتنش وقتی من مخالفت میکردم بهم گفت نمیدونم چکار کنم برم نرم من گفتم نرو این دفعه دیگه راضی نیستم، بهم گفت اگه نرم میترسم وقتی مردم روز قیامت بهم بگن زمان امام حسین ع نبودی تا یاریش کنی حالا ما چنین راهی رو جلوت گذاشتیم چرا ادامه ندادی و رهاش کردی، اونجا منم دیگه نتونستم چیزی بگم با خودم گفتم اگه ب من بگن توی خواهر چرا نذاشتی من چ جوابی دارم؟!

از همون بچگی با هم خوب بودیم خیلی خوب، همیشه غمخوار همه بود اهل رفیق بازی نبود همیشه وقتشو با خانواده پر میکرد.

 همیشه سعی میکرد با ما باشه وقتی علیرضا بود کارمون گیر نمیکرد همیشه سعی میکرد هر جور میتونه کار کسی رو راه بندازه، آدم وقتی عزیزی رو از دست میده تازه میفهمه چقدر خوب بوده چقدر با بقیه فرق داشته و اینجوری ک آدم بیشتر میسوزه داغش بیشتر میشه.

ما هیچ اطلاعی از نحوه شهادت برادرم نداشتیم فقط دو سه هفته ازش بی‌خبر بودیم پرسیدیم گفتن شهید شده و برای شناسایی هم لازم نیست ببینیمش.

 فقط روز تشییع صورتشو ب ما نشون داد ک اونم اصلا قابل شناسایی نبود.

 من برادر عزیزمو نشناختم با خودم گفتم این علی رضا ما نیست اشتباهی اوردن علی رضا ما ک لاغر بود پس این چرا انقدر گندس علی رضا ما ک قدش ب این بلندی نبود. 

اما همه‌ی اینارو با خودم میگفتم ای کاش همون لحظه بلند میگفتم تا بهم میگفتن دلیل چاقی بدنش اینه ک همش تو کفن پنبه گذاشتن چون شکمش کمرش داغونشده 

 کاش میگفتم تا بهم میگفتن دلیل قد بلند ش اینه ک ممکنه از کمر جدا شده باشه و وسطش پنبه گذاشتن

 خلاصه وقتی دیدمش ب خیال اینکه علی رضا من نیست دیگه گریم بند اومد داشتم میدیدم علی رضا منو میزارن تو قبر اما باورم نمیشد.

ولی حالا فقط حسرتش برام مونده حسرت بغل کردنش بوسیدنش.

اول قراربود قلعه سین (محل زندگیش) دفنش کنند.

اماخانومش گفت: علیرضا وصیت کرده امامزاده جعفر دفنش کنند .

چون ارادت خاصی به اون امامزاده داشته

طوری که حتی وقتی بچه هاش مریض میشد میبردتشون امامزاده جعفر.

@Sardaranebimarz




  • دوستدار شهدا
۲۴
دی



https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g

شھداے مدافــع حــرم قـــمــ

  • دوستدار شهدا
۲۳
دی


اولین دیدار

انتظار خانواده 

شهید مدافع حرم  ذبیح الله جعفری از لشڪر فاطمیون

 در معراج شهدا 

برای وداع با شهید

پیکرپاک این شهیدپس ازیک سال مفقودی،تفحص شد

 @fatemeuonafg313

 ڪانال رسمے فاطمیون

  • دوستدار شهدا
۲۲
دی


به عنوان یک برادر کوچک به شما عزیزان عرض میکنم؛ در میان ما انسانهایی وجود دارند که فقط نیمه ی خالی لیوان را نگاه میکنند حتی اگر لیوان پر هم باشد، از پر بودن لیوان ایراد می گیرند.

اختلاف عقیده و سلیقه در همه جا وجود دارد ولی این جور نیست که باعث جدایی، حتی جدایی خانواده ها شود.

در بحث سیاسی کشور اختلاف نظر وجود دارد ولی نباید این جوری برداشت شود که باعث ازبین رفتن ما شود.

هیچکس برای فریب دادن و یار جمع کردن حرف های بد نمی زند و برای حرف های خود دلیل می آورد که از نگاه مردم بی مطالعه انگار حق می گوید.

دنبال این حرف های گول زننده نروید.

آقا محمود رضا

  • دوستدار شهدا
۲۲
دی

لبخند زدنشان دلیل خاصے نمیخواست

شاید آنها جز زیبایے چیزے نمیدیدند

لبخند پیروزے ؟

مگر غیر از این است که در راه خـدا

چه بکشے و چه کشته شوے پیــروزے !

شهید پویا ایزدی

ڪانال مدافعان حـرم 

https://te

  • دوستدار شهدا
۲۲
دی


غم هجر تو آخر پرپرم کرد 

فراقت مرغ بی بال و پرم کرد 

ز درد دوریت هر دم بنالم 

که این دوری مرا بی حاصلم کرد

تو و خلف قرارت دور بادا

فراموشی یارانت دور بادا

تو که ختم صفایی و مرامی

جز این از پیشگاهت دور بادا

کنار مصطفی خوش باد جایت

دو چشم خیس ما هم خاک پایت

شهید زنده بودی مرتضی جان

برادر، جان یارانت فدایت

از این دنیا چه زیبا پر کشیدی

به سوی عرش اعلی پر کشیدی

مبارک باد این پرواز بر تو

ز پستی سوی بالا پر کشیدی

شدی قربانی ارباب بی سر

دوباره حرمله، یک تیر و حنجر

دوباره کربلا، اخلاص، ایمان

شدی عباس و هم شش ماهه اصغر 

بیا عباس زینب، کن دعایم

برادر جان بیا بشنو صدایم

دو ماه از دوریت بر ما گذشته

نکن در درد این عالم رهایم

"ارسالى یکى از کاربران"

@labbaykeyazeinab

  • دوستدار شهدا
۲۲
دی


همرزم شهید مدافع حرم مهدی نوروزی

از قبل به من گفته بود من دوست دارم شهید بشوم ، من را ببرند کربلا ، تشییع جنازه ام آنجا باشد . بعد شهادت برای تشییع پیکرش مهدی را به کربلا و حرم امام حسین" ع"  بردند .

روز 19 دی قرار شد با مهدی برویم در منطقه ای برای شناسایی ، آن روز مهدی گفت می خواهم پیراهن مشکی که با آن در مجلس روضه شرکت کرده ام را بپوشم . پیراهنش را پوشید و به سمت منطقه ای به نام (اوینات ) در 40 کیلومتری سامرا برای شناسایی رفتیم . ساعت 3 بعد از ظهر بود که به سمت سامرا در حرکت بودیم  . در یک کیلومتری دشمن به ما تیر اندازی شد و ما در کمین افتادیم . من  در کنار مهدی بودم و به همراه 50 نفر در یک کانال سنگر گرفتیم ،          

 سه چهار مرتبه بلند شدیم و با هم تیر اندازی کردیم تا بتوانیم از سمت دیگر بچه ها را عبور بدهیم که یک لحظه دیدم مهدی تیر خورد و به زمین افتاد،گفتم : مهدی چی شد ؟ گفت : تیر خوردم . شجاعت مهدی واقعا بی نظیر بود . خون از بدنش می رفت اما بلند شد چند مرتبه ای دوباره تیر اندازی کرد . تا گلوله آخرش را به سمت دشمن شلیک کرد . گلوله ای دیگر برایش نمانده بود . ذکر یا حسین بر لب های مهدی جاری بود .

مهدی در لحظات آخر به من گفت:  حواست به بچه ها باشد ، من را رها کن و بچه ها را سالم برگردان . اینجا قتلگاه من است .  مهدی با لباس مشکی وارد میدان کارزار شده بود . قبل از عملیات هم به من از شهادتش گفته بود . او وصیت کرد که لباس مشکی اش را همراه او در قبر بگذارم . آخرین کلامی هم که ازش شنیدم ذکر یازهرا"س"بود.

آقا محمود رضا

  • دوستدار شهدا