فاتحان شجاع شهرهای نبل و الزهرا
شهید مدافع حریم آل الله محمد کاظم توفیقی
هجوم آتش و گلوله از هر طرف، محاصره ی بچه ها از یه طرف! مهمات و غذا نداشتن. باید یکی میرفت بهشون غذا و مهمات می رسوند که بچه ها جون بگیرن. هم روحی هم جسمی.
بچه ها غیور بودن،
شجاع بودن،
گرسنگی از پا درشون نمی آورد!
اما بدون مهمات و اسلحه....آخه چطوری؟!
نمی شد!
باید یکی می رفت!
از بین بچه ها یکی خیلی زبر و زرنگ بود.
دلی نترس داشت.
قهرمان موتور سواری بود.
بچه ی کازرون بود، پژمان
توفیقی.
مهمات رو برداشت و برد.
رفت تو دل محاصره.
چند باری رفت و برگشت.
اما مگه یه موتور چقدر
گنجایش جاسازی مهمات
رو داشت؟..........
با ماشین، مهمات رو باید حمل میکردند.
ماشین رفت و اومد.
بمب و خمپاره و موشک مثل باران بر سر ما فرود می اومد.
شدتش زیاد بود.
اماانگار راننده ی ماشین ترسیده بود.
بار آخر،
پژمان از راننده اجازه میگیره
و با مهارت خاصی که در امر ماشین و موتورسواری داشت مهمات رو از بین زمینهای کشاورزی میبره.
مهمات بدست بچه ها رسید.
بچه ها خوشحال بودند.
پژمان هم خیلی خوشحال بود.
غذا و مهمات رو خالی کرد.
چشمم به صورتش خورد.
چقدر صورتش قشنگ بود.
چه شادی عجیبی تو صورتش موج میزد....
که یهو..
صدای خمپاره اومد و یه انفجار..
پژمان رو زمین افتاده بود.
بغلش کردم.
خون از بدنش داشت میرفت.
ترکش خمپاره به صورت و گردن و پاش خورده بود.
-پژمااااااان...تو رووو خدا.....پژمااان..!
هیچکاری نتونستم براش انجام بدم.
همرزمم،
دوستم،
رفیقم
تو بغلم از دستم رفت..
پژمان رفت
ولی آخرین مأموریتشو کامل انجام داد ...
شهرک نبل و الزهرا آزاد شدند
و
پای این آزادی خون صدها شهید هزینه شد.
پای این آزادی ١٣ نفر از بچه های کازرون
خون دادند،
همه ی زندگیشونو دادند.
بسیجىِ داوطلب شهید محمد کاظم توفیقی یکی از اون ١٣ نفر بود.
روحش شاد و شفاعتش نصیب ما.
@pejjjjjjmaaa