گفتند...
خبر رسیده باران داریم ؛
باز از طرف دمشق مهمان داریم
پیڪرهای مطهر شهیدان مدافع حرم
سید سجاد خلیلی و
سید جلال حبیب الله پور
بعد از گذشت دو سال از زمان شهادت شناسـایی و به آغوش میهن برمی گردد
گفتند...
خبر رسیده باران داریم ؛
باز از طرف دمشق مهمان داریم
پیڪرهای مطهر شهیدان مدافع حرم
سید سجاد خلیلی و
سید جلال حبیب الله پور
بعد از گذشت دو سال از زمان شهادت شناسـایی و به آغوش میهن برمی گردد
تا نگاهت میکنم آرام میخندی به من
من فدای خنده ات ماه منیر نبطیه
تولدت مبارک
شهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995
«به بهانه عید غدیر»
🔸تقدیم به برادران شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)، محمدحسین محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم)؛
ابوعلى با ما سخن بگو!
از ناگفتههای سینهسوز ...
و از اسرار لبدوز ...
از ماجرای یک روح و سه پیکری ...
و از پیمان عشق و برادری ...
از عمار برایمان بگو ... که «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ»
از سیدابراهیم که «بتشکن نفس» شد ...
آهای ابوعلی!
صدایمان تا آسمان میرسد؟!
قدری غیرت عمار و همت ابراهیم برایمان بفرست ...
ما در حصار بتکده نفس، اسیر ماندهایم!
شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)، مزار شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانى (حاج عمار)
پینوشت:
شهیدان مرتضى عطایى (ابوعلى)، محمدحسین محمدخانى (حاج عمار) و مصطفى صدرزاده (سیدابراهیم) با یکدیگر عهد اخوت بسته بودند.
«دم عشق، دمشق»
پیامرسان سروش
http://sapp.ir/Labbaykeyazeinabs
پیامرسان تلگرام
https://t.me/Labbaykeyazeinab
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
دورش کردیم و گفتیم خب بگیددیگه،
تعریف کنید...یه کم از اون روزا بگید.
کمی مکث کرد و گفت حالا که اصرار میکنید یه مناسبتیش رو میگم،ولی اگه اشکم در اومد من میدونم وشما.
خندیدیم و منتظر شدیم تا بگه.
بسم اللهی گفت و شروع کرد:
صبح که پاشدیم سریع یه صبحونه ای زدیم و به عمار گفتم ما میریم پیش نیروهاواسه تبریک عید.عمار هم یه دمت گرمی گفت و گفت منم یه کم کار دارم بعد بهشون سر میزنم.
دو سه نفری رفتیم پیش نیروها.عید رو تبریک گفتیم و چایی زدیم و داشتیم بلند میشدیم که یه چیزی زد به سرم.رفتم پیش فرماندشون و دستش و گرفتم و گفتم با من بخون؛تعجب کرد!گوشی رو درآوردم از تومفاتیح اعمال روز عیدغدیر عقد اخوت روپیدا کردم و خوندم.برادر شدیم.ذوق کرد و ذوق کردم.بعد با همه بچه هایی که اونجا بودن صیغه برادری خوندیم...چند روز دیگه عملیات بود و به خیال خودم داشتم زرنگی میکردم.بگذریم.
برگشتیم مقر
اولین نفر عمار رو دیدم....عمار...عمار...عمار
این عمار اون عمار همیشگی نبود
بزرگ شده بود
خیلی
اینقدری که حتی چشای داغون منم میتونست ببینه که روحش زوری تو جسمش گیر افتاده و بفهمم که این روزا،روزای آخر با عمار بودنه...میدونستم عماردیگه مال این دنیا نیست.
دویدم طرفش و دستشو گرفتم.نمیخواستم از دستش بدم.باید دست منم میگرفت.این بهترین فرصت بود.گفتم عمار هرچی میخونم تکرار کن
وَاخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَصَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَصَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ وَعَاهَدْتُ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ وَکُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَأَنْبِیَاءَهُ وَالْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَالشَّفَاعَةِ وَأُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لاأَدْخُلُهَاإِلّا وَأَنْتَ مَعِی...خوند.بامن خوند.گفتم حالا بگو قبلتُ...گفت.
قلبم آروم شد.انگار کلید بهشت رو دادن دستم.عمار دیگه برادرم شده بود...خودش گفت لاأَدْخُلُهَاإِلّا وَأَنْتَ مَعِی.
هنوز آروم نشدم.رفتم سراغ اسماعیل.عمار هم اومد.و با اسماعیل هم قراربستیم.هنوز ارضا نشده بودم.ایندفعه با اسماعیل و عمار رفتیم تو اتاق.حاج ابوسعید اومدجلو.بغلش کردم و دستش و گرفتم و گفتم حاجی بخون.وحاج ابوسعید هم خوند...حالا دلم یه کم آروم گرفت.
با خودم گفتم چه عیدپربرکتی.ای خدا شکرت...
حالا داداش عمار پرکشیده
داداش سعید پرکشیده
داداش شیخ مالک پرکشیده
داداش اسماعیل همه وجودشو فدا کرده
داداشام پر کشیدن و من...من تنهام.
لامصبا گفتم اشکمو در بیارید من میدونم و شما.
لبم به خنده بازه ولی قلبم...دارم آتیش میگیرم.
میدونم داخل بهشت نمیشن تا من هم بهشون برسم.
آخه قول دادن
حرف زدن
مگه میشه زیر حرفشون بزنن
ولی میدونید چیه
طاقت ندارم
دیگه نا ندارم
نفس ندارم
آخه دنیا بدون برادر مگه میشه
داغ برادر انکسر ظهری میکنه
تنهایی....تنهایی خیلی بدِ بچه ها...
.
و دیگه نتونست حرف بزنه
و بغض بود که تهِ حلق ما میشکست و از خجالتش گریه نمیکردیم.
برادر...داداش...رفیق
شب عیدی چی بگم...فقط...بیچاره دلش
برا دلش دعا کنیم
قدر همو بدونیم
مهربون باشیم
به حق ماخلاءالشفاعه و الزیاره و الدعاء
بامعرفتا ما رو هم یاد کنید
یاعلی
.
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام
.
.
برادر
داداش
امیرالمومنین
غدیر
انکسرظهری
فرمانده
عمار
سربازان آخرالزمانی امام زمان عج
فداییان حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدسعیدسیاح طاهری
حاج ابوسعید
جانبازقطع نخاع امیرحسین حاجی نصیری
اسماعیل
شهیدشیخ جابرحسین پور
شیخ مالک
اینجا تیپ سیدالشهداء
شهیدمحمدحسین محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
یڪ سلامم را اگر
پاسخ بگویے می روم
لذتش را با تمام
شهـرقسمت می ڪنم..
طلبه شهیدمدافع حرم سعید بیاضی
مداح شهیدمدافع حرم حامدبافنده
@modafeonharem
همسر شهید: برای رفتن به سوریه راضی کردن من زیاد سخت نبود، به این نبودنها عادت داشتم/
وصیتنامه شهید: ای مردم مسلمان! ما برای خاک نمیجنگیم برای اسلام عزیز میجنگیم
سال 92 به مدت یک سال چابهار ماموریت داشت که به مدت یک سال در حال رفت و آمد بود. سال 94 هم یک ماهی پیرانشهر مأموریت داشت که وقتی برگشت داوطلب برای اعزام به حرم عقیله بنی هاشم شد. تازه از پیرانشهر رسیده بود که قرار شد به سوریه برود. گفتم: تازه از ماموریت برگشتی، بگذار کمی رفع دلتنگی برای من و بچه ها بشود بعد برو.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را میدرد؟ چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه میکند؟ دخترم چه شد؟ به راستی ما کجای این سئوالها و جوابها قرار گرفتهایم ؟ آیا میتوانید این مسئله را حل کنید؟ گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک میشود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر میکند، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره میشود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک میریزد؟ و کدام کدام...؟ توانستید؟
اگر نمیتوانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده حرکت مینماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن میسوزد؟ کدام سر میپرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه میتوانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه میتوانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ به چه امید نفس میکشی؟ جنگ، جنگ است، برای شیعیانی در آن طرف مرزها، حرامیها نگاه چپ میخواستند به حرم عقیله بنیهاشم بیاندازند که غیورمردان ایرانی جلو نگاه و فکرهایشان را گرفتند. قاسم، علی اکبر، جعفر و عبدالله امام حسین علیهالسلام نیستند، اما خود را میتوانند شبیهشان کنند و از حریم عقیله بنیهاشم علیهالسلام محافظت کنند. حتی اگر خونشان در این راه ریخته شود. عبدالرحیم فیروزآبادی هم یکی از همین غیور مردان ایرانی است که فدای عقیله بنی هاشم علیهالسلام شده است.
امروز پای صحبتهای بانو معصومه گلدوست همسر شهید فیروزآبادی نشستهایم تا گذری کوتاه از زندگی مشترکش با همسرش را برای خوانندگان رجانیوز داشته باشد.
گذری برزندگی شهید
عبدالرحیم 20 بهمن 64 به دنیا آمد، 16 آذر 84 وارد سپاه شد و 16 آذر 94 به شهادت رسید. با ایمان و مومن بود که از همان کودکی که پایش به مسجد باز شد پیوند عجیبی با مسجد گرفت و کمکم به عنوان مکبر مسجد انتخاب شد.
همسر شهید: فصل بهار، بهار زندگی من و همسرم بود. با یک واسطه من و عبدالرحیم با یکدیگر آشنا شدیم. عبدالرحیم یک دختر محجبه و متدین میخواست. من یک فرد بااعتقاد و اخلاق و البته کار مناسبی هم داشته باشد. وقتی عبدالرحیم به خواستگاری من آمد از سختی های شغلش گفت و اینکه کسی را می خواهد که در برابر این سختی بتواند تحمل کند و دوست دارد عاقبتش ختم به شهادت شود. همان لحظه دلم لرزید. از اولین لحظه آشنایی مان حرف از رفتن می زد. با این حال من جواب بله را به عبدالرحیم دادم. سال 1388 ولادت امام علی (ع) عقد کردیم.
فردای نامزدیمان به خانه ما آمد و از پدرم اجازه گرفت و گفت: میتوانم خانمم را بیرون ببرم. باهم رفتیم دریا اولین جایی که برای تفریح رفتیم دریا بود، به ساحل و دریا علاقه خاصی داشت و میدانست که من هم علاقه دارم و آرامش خاصی میگرفتیم. همیشه هروقت فرصت داشت ما را به دریا میبرد، حتی وقتی هم که بچهدار شدیم. دوستانمان که از شهرستان می آمدند و مهمانمان بودند برای تفریح اولین جا آنها را به دریا میبرد.
وداع خصوصی نداشتم، اما وقتی چهرهاش را دیدم حس کردم خیلی نورانیتر از قبل شده. گفتم: خوش به سعادتت که به آرزویت رسیدی. درحالیکه بر سجدهگاهش بوسه میزدم، گفتم: منتظر شفاعتت میمانیم. این روزها با دلتنگیهایم میرویم سر مزار و برایش نماز میخوانیم. سید یحیی عادت به نماز شب داشت. هر موقع که نماز شبش قضا میشد در طول روز قضایش را بهجا میآورد. به من هم میگفت: وقتی برایت مشکلی پیش میآید دو رکعت نماز برای حضرت زهرا (س) بخوان و از خانم بخواه که کمکت کنند. دلتنگیهایم زیاد که میشود نماز میخوانم و از خدا صبر طلب میکنم و آرامتر میشوم. بعد از شهادت سید یحیی فکر میکردم به چهلم نمیرسم، اما خدا صبر میدهد. قشنگترین حرفی که از همسرم در ذهنم به یادگار مانده: میگفت سعی کنید کارهایتان با رضایت الهی همراه باشد، از خدا ایمان بخواهید اگر ایمانتان قوی باشد همه کارها درست میشود.
بسم ربّ الشهداء
اسفند ماه سال نود و دو باهم در دوکوهه خادم الشهداء بودیم.
محمدرضا مسئول پشتیبانی دوکوهه بود و به همین علت مدام در رفت و آمد بود
او طبق برنامه از اذان صبح تا حدوداً ساعت ده شب در حال خدمت به زائران شهدا بود.
و چیزی که از او در خاطرم مانده این است که شب زمانی که برمی گشت، مستقیم به گردان تخریب می رفت و آنجا تا می دید کاری بر زمین مانده از دیگران سبقت می گرفت برای انجام دادنش.
بعضی از شبها تا اذان صبح روبروی محل اسکان زائران پست داشتیم.
هر وقت باهم بودیم، محمدرضا جای من هم پست می داد و به جای من هم بیدار می ماند.
هیچ وقت در دوران خادمی، آثار خستگی را در چهره ی او ندیدم.
محمدرضا با تمام وجود برای شهدا کار می کرد...
عاقبت خودش هم به این قافله رسید و پیشوند نام شهید را به خود اختصاص داد.
خاطرات دوستان شهید محمدرضا دهقان امیری
راهیان نور
| @Shahid_Dehghan
سالروز شهادت
بهمن سال 1394 در عملیات آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا در سوریه مجروح شد و پس از تحمل چند ماه درد و رنج مجروحیت سرانجام در هفتم شهریور به درجه رفیع شهادت نائل شد
شهید احمد رشیدپور برادر شهید مدافع حرم مصطفی رشیدپور نیز در دوران دفاع مقدس به فیض شهادت نائل آمده بود
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
سلام محمودرضا.
یک جمله میگم داداش،
اگه دلت برام سوخت،
بیا که منتظرتم،
ببرم که مشتاقتم...
.
محمود!
ﻏُﺮﺑَﺘَﻢ
ﺍﺯ
بی کَسی اَم
ﺗﻠﺦﺗﺮ...
رفیق
محمود
حرف دل
غریب
بی کس
شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd