شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۸۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۳
فروردين

روایتی از رشادت مدافع حرم شهیدسیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان 

 « من با موتور راه افتادم وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند  زمین خوردم و پایم آسیب دید تویوتا نگه داشت سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند💔 دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد دقیقه ای نبود که چند خمپاره کنار دستمان نخورد سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی این دو نفر هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت

 بخش کوتاهی از کتاب «از حاج ابراهیم تا خانطومان»

شهید مدافع‌حرم

سید سجاد خلیلے

سالروز شهادت

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين


هـر بار مادرش تماس مے گرفت ، ڪاملاً مودبانہ رفتار مے ڪرد.

اگر درازڪش بودمے نشست.

اگرنشستہ بودمے ایستاد.

مے گفت:درستہ ڪہ مادرم نیست ونمے بیند ولے خداڪہ هـست.!!

📚کتاب یادت باشد ، خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی ، ص۲۳۱

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

همیشه لباسشان خونی بود و حالا هم گِلی...

پاسدارها هیچ وقت از لباسشان خوب مراقبت نمی‌کنند...

روز پاسدار مبارک

https://eitaa.com/ahmadelyasi1369

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

بابای من قشنگترین بابای دنیاست ...

حتی اگه تو آسموناس 


روزت مبارک پدر

جانباز 

@@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

همسرم خیلی مهربان و دلسوز بود. ما عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم. من واقعاً نمی‌دانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود. می‌دانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم می‌گویم همت می‌خواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت. النا یک ماهه بود، وقتی گریه می‌کرد و من او را روی سینه پدرش می‌گذاشتم، آرام می‌شد. حجت‌الله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند. عشق به بی‌بی و حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد. در اعزام آخر وقتی خواهرش از حجت‌الله پرسید می‌گویند به شما پول می‌دهند، گفت نه آبجی ما فقط برای دفاع از حرم می‌رویم حجت ارادت خاصی به ولایت فقیه داشت.

راوی:همسرشهیدمدافع‌حرم حجت‌الله نوچمنی

سالروزشهادت


مهدی عاشق شهادت بود. هر وقت به سوریه می‌رفت، می‌گفت دعا کنید شهید بشوم. به او می‌گفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید بشوی. آخر سر هم براتش را از امام رضا(ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا(ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد.

هیچکس نمی‌دانست که او مدافع حرم است همه حالا که شهید شده به او می‌گویند بسیجی. حتی اعضای فامیل از ما پرسیدند مگر مهدی مدافع حرم بوده که در سوریه شهید شده؟ کسی نمی‌دانست که او مدت‌ها بود که به سوریه رفت و آمد داشت...

آرزویش شهادت به دست اسرائیل بود  . . . !

سرانجام در حمله موشکی اسرائیل به پایگاهی در سوریه به شهادت رسید🍃

شهید مهدی لطفی نیاسر

سالروزشهادت

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۲۱
فروردين

عمار علاقه زیادی به حوزه‌ی پرواز داشت که زمینه تخصصش هم بود با پشتکاری که به خرج داد در این زمینه به عنوان نفر اول و درجه‌ی استادی شناخته شد.

سید عمار، می خواست همانند عمارِ علی(ع) پای آرمان های رهبرش بایستد. خودش می‌گفت: «من اگر کاری می‌کنم، برای اعتلای این سرزمین است، پس از حمله تکفیری ها به کشور سوریه و حضور مستشاری نیروهای ایرانی در آن کشور، سید عمار پاشنه درب فرماندهی را از جای درآورد و پیگیری‌های مکرر او و علاقه‌اش برای جهت اعزام به جبهه‌های مبارزه با تکفیری‌ها باعث شد که فرماندهی نیز با وجود سختی اعزام افراد به این نوع ماموریت ها تمام تلاش خود را نمود تا بتواند سید را به کشور سوریه اعزام نماید.سرانجام مسئولین با اعزام او به عنوان استاد نیروهای حزب الله و سوری موافقت نمودند.

ردپای سید عمار را در عملیات‌هایی همچون آزادسازی حلب، موصل، تدمر، حماء، نبل و الزهرا می‌توان یافت

شهیدمدافع‌ حرم سیدعمارموسوی

سالروز شهادت    



عاشقی رایج نبود, عباس آن را باب کرد

او دو دستش را کنار علقمه نذر سر ارباب کرد

یا ابوالفضل العباس!!!

هرگاه حامد به  مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شک نکنید که می فرماید هرکس به هرآنچه دل بسته روز قیامت با همان محشور می شود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود... هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بو.د  حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود. کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را میپرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.

سالروز شهید حامدرضایی    

                     

@modafeonharem


  • دوستدار شهدا
۱۹
فروردين


حسین فوق العاده شخصیت فعالی داشت، با اینکه مهندس‌عمران بود و امکانات زیادی برای اشتغال در جاهای دیگر داشت اما برای اینکه به استخدام سپاه در بیاید نذر کرد و بعد از عضویتش در سپاه هم، فوق العاده موثر بود و به سرعت درجات بالاتر را طی کرد. پادگان ها و استحکامات مرزی زیادی در نقاط مختلف کشور در گمنامی ساخت، از سیستان و بلوچستان گرفته تا کردستان و خوزستاناما با اینکه همه جا فعال بود و نقشی محوری در محل کارش داشت، برای رفتن به سوریه خیلی تلاش می کرد الان هم که شهید شده همرزمانش به ما گفته اند که اخوی ما با اینکه فقط یک هفته در دیرالزور حضور داشت، اما در همین مدت به اندازه یک ماه کار آنها را جلو انداخته و در همین چند روز یک مقر جدید در دیرالزور ساخته است.

شهید مهندس مدافع حرم حسین آقادادی

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا
۱۹
فروردين

عشق یعنی یه پلاک

 که زده بیرون از دل خاک

عشق یعنی یه شهید

با لبهای تشنه، سینه چاک

پلاک آغشته به خون 

مدافع حرم

شهید روح‌اله صحرایی  

https://eitaa.com/ahmadelyasi1369

  • دوستدار شهدا
۱۹
فروردين

داشتم در حیاط خانه  لباس می‌شستم سرم به کار خودم بود که دیدم یک نفر با مشت به در می‌کوبد، دلم ریخت صدای حمید از آن طرف در می‌آمد که فریاد می‌کشید «در را باز کن» وقتی داخل شد دور حیاط می‌چرخید و می‌گفت: «مامان مژده بده .. دانشگاه قبول شدم».

یک روزنامه در دستش بود که آن را جلوی چشمانم باز کرد دور اسم خودش در ستون قبولی‌های دانشگاه امام حسین (ع) خط کشیده بود. اشک نشست توی چشمانم صورت ماهش را بوسیدم. گفتم: «مادر، خدا را شکرکه به آرزویت رسیدی» و همان جا برایش از خدا عاقبت به خیری خواستم.

اولین باری که از دانشگاهش در اصفهان به دیدن‌ ما آمد، لباس سبز سپاهی‌اش را پوشیده بود؛ دلم صعف رفت برای آن قد رشیدش، از نوجوانی که قد کشیده بود دیگر تپل و سنگین نبود.

آن قدر ورزش می‌کرد که ورزیده و سرحال بود، نگاهم کرد و گفت: «مامان بهم می‌یاد؟» قربان صدقه‌اش رفتم و گفتم: «معلومه بهت می‌یاد مادر..»لبخندی زد و گفت: «خوب نگام کن مامان... این لباس لباس آخر منه...»‼️

دل چرکین شدم. بغضم گرفتم.. گفتم چرا با این حرف‌ها دلم را می‌خراشی.. آمد بغلم و گفت «مرگ حقه. دور و برت رو نگاه کن.. همه می‌رن یه روزم نوبت منه.. مرگ قسمت همه است مامان.. فقط دعا کن من با افتخار بمیرم.. دعا کن شهید شم...»

بعد از شهادتش بود که یک بار دیگر این جمله‌ها را دیدم.. با خط خودش..

راوی؛مادر شـ‌هید

شـهید حمید آسنجرانی



  • دوستدار شهدا
۱۹
فروردين

عاشق گمنامی بود 

روزهای قبل شهادت 

شعری را زمزمه می‌کرد :

خواهم که در غمکده

آرام بگیـرم 

گمنـام سفر کرده و

گمنـام بمیرم .. 

و آخر به آرزویش رسید ..

شهید جاویدالاثر علی بیات

@modafeonharem

  • دوستدار شهدا