شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۶۸ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۳
آبان


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

سلام علی،

حسرت یه جمله نگفته ات هنوز رو دلمِ،

کاش بگی... کاش به من هم بگی اون سرّالله رو، همونجوری که به قدیر گفتی...

.


سلام قدیر،

نمیدونم چرا برای تو دل ندارم،

صدات، خنده هات، شوخیات... قدیر بیچاره ام کردی.

کاش عمررفاقتمون هم مثل عمقش زیاد بود.

قدیر.... چقدر کم دارمت...

.


سلام میثم،

یکپارچه معصومیت... زوری تو این دنیا مونده بودی، صورتت داد میزد... دااااااد.

میثم... کاش دست منم بگیری سلطان، کاش به منم گرا بدی... به من هم تصحیحات بدی،

کاش هوای دلم رو داشتی، رفیق...

.


سلام اسماعیل،

امروز هم قرآن باز کن،

امروز هم چشم بدوز به آیه های نورانی قرآن تا دلت آروم بشه پسر،دلت خونِ.... آتیشِ

بخون... برای دلِ همه مون... بخون اسماعیل

مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا...

.


سلام الله علیکم یا انصار حجةالله،

کاش

لااقل

یه کم

یه کوچولو

یه ذره

به خوابم بیاید،

آخه

دلِ منم

تنگ میشه

بی معرفتا...

.

.

.

.

علی

قدیر

اسماعیل

میثم

عمار

آبان

تیپ سیدالشهداء


شهیدقدیرسرلک

شهیدروح الله قربانی

شهیدمیثم مدواری

جامونده

هنوز شهید نشده

امیرحسین حاجی نصیری

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان

«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»

خواب 

علیرضا خوابی دیده بود وخوابش را برای برادرش تعریف می کند. یک بانویی با لباس سبز و چادر سیاه رنگ وچهره نورانی به من می گفت: بیا ومن هم به ایشان قول دادم که به سوریه بروم، پس باید حتما بروم. علیرضا تصمیم خود را گرفته بود و آماده شده بود. واقعا هم راست گفته اند که خود بی بی زینب سلام الله علیها مدافعانش را دعوت 

می کند. 


صدای زنگ تلفن

علیرضا هر وقت تلفن همراهش زنگ 

می خورد، آهنگ زنگش یا زینب بود وعشق وعلاقه خاصی به حضرت زینب سلام الله علیها داشت. شب بود و تلفن همراه علیرضا با همان یا زینب یا زینب زنگ خورد، و وقتی تلفن همراهش را برداشت گفت من حتما میام. شب علیرضا آرام وقرار نداشت و خودش را آماده کرد وحسابی خودش را تمیز وآراسته کرد. و صبح زود از خانه 

رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت.


مادرازته دل راضی باش 

علیرضا وقتی که به پادگان رسید به من زنگ زد وگفت: مادر جان من رفتم،شما راضی هستید یا نه؟ من گفتم که حالا که رفتی پسرم من چه کار 

می توانم بکنم. و علیرضا دوباره همان جمله را تکرار کرد وگفت: مادر بگو راضی هستی؟ من هم گفتم: باشه راضی ام پسرم. علیرضا دوباره گفت: مادر بگو که از ته دل راضی هستی که دل من آرام شود؟! من هم گفتم: باشه پسرم، من از ته دل راضی  راضی هستم. وبعد علیرضا در پادگان آموزش دید وبه سوریه اعزام شد..

ازلسان مادرگرامی

شهید علیرضا غلامی

فاطمیون

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان

مادر شهید مدافع حرم: ولایتمداری بزرگترین ویژگی شهید مرادی بود

تهران - ایرنا - مادر شهید مدافع حرم علیرضا مرادی گفت: خودکفایی و ولایتمداری بزرگترین ویژگی فرزندم بود و همواره در رسیدن به این هدف ثابت قدم بود.

به گزارش روز پنجشنبه ایرنا از روابط عمومی مدیریت فرهنگی و هنری منطقه هشت، مادر شهید مدافع حرم علیرضا مرادی در نود و ششمین برنامه «در کوی نیکنامان» اظهار کرد: پسرم در زمان شهادت 26 سال داشت و ما به اینکه علیرضا در هر شرایطی با اتکا به توانایی های خودش مشکلات را حل کند، عادت داشتیم.
وی گفت: علیرضا خیلی عادت نداشت حرف بزند چه برسد به اینکه گلایه کند اما همیشه برنامه هایش براساس روال منظمی بود و از بچگی برای رفتن به مدرسه و مسجد برنامه های خاص خودش را داشت.
این مادر شهید با بیان اینکه برخلاف گفته بسیاری از دشمنان، خانواده های مدافع حرم ریالی دریافت نمی کنند، افزود: با وجود اینکه همسرم فرهنگی است اما چون فرزندم فارغ التحصیل رشته الکترونیک بود یاد گرفته بود روی پای خودش بایستد، به همین خاطر از نظر مالی هیچ مشکلی نداشت.
وی با بیان اینکه شهید علیرضا مرادی روز چهارشنبه اعزام شد، اظهار کرد: وقتی از او پرسیدم کی برمی گردد؛ در جوابم گفت: مادر من چهارشنبه برمی گردم؛ دقیقا همینطور شد؛ دوشنبه به شهادت رسید، سه شنبه پیکرش را به معراج شهدا آوردند و چهارشنبه مراسم شام غریبان برگزار کردند.
وی خاطر نشان کرد: مراسم تشییع پیکر مطهر فرزندم به همراه دوست و همرزم شهیدش 'حسین امیدواری' روز پنجشنبه (24 دی ماه 94) در تهران برگزار شد و در قطعه 50 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) در جوار یکدیگر به خاک سپرده شدند.
این مادر شهید گفت: ما ساکن محله شهرک ولیعصر(عج) هستیم و فرزندم جزو گردان امام علی(ع) تهران بود که در عملیات مستشاری سوریه به دست تروریست های تکفیری شهید شد. 
حجت الاسلام و المسلمین وحیدی نیز در این مراسم با قرائت آیه 268 سوره مبارکه بقره گفت: خداوند در این آیه می فرماید 'شیطان به شما وعده تنگدستی می دهد، و به بدکاری وا می دارد، و خدا از جانب خود آمرزش و فزونی به شما وعده می دهد، که خدا وسعت بخش و دانا است'.
وی با بیان اینکه در این آیه خداوند تقابل شیطان و خودش را در مقابل انسان بیان می‌کند، افزود: اگر کسی با قرآن انس نداشته باشد، غیر ممکن است که بتواند بر شیطان پیروز شود. 
این کارشناس مذهبی با تأکید بر اینکه تنها کسانی می‌توانند بر شیطان پیروز شوند که با قرآن آشنا باشند و شب و روز به قرآن مراجعه کنند، اظهار کرد: راه نفوذ شیطان این است که فقر را جلوی چشمانتان قرار دهد؛ بعد از فقر، وقتی ضعیف شدیم، به ما دستور به فحشا می‌دهد.
حجت الاسلام وحیدی با اشاره به اینکه مراحل بخشش در قرآن هفت مرحله است، گفت: سه مرحله مهم از این هفت مرحله عبارت است از عفو، صفح و مغفرت که خداوند بخشش را در مورد بندگانش تمام و کمال تا مرحله مغفرت پیش می برد. 
قرائت زیارت عاشورا، روضه خوانی و مداحی حاج باقر ربیعی ذاکر اهل بیت(ع) و تجلیل از خانواده شهید مدافع حرم علیرضا مرادی از دیگر بخش های برنامه بود.
نود و پنجمین ویژه برنامه «در کوی نیکنامان» فرهنگسرای گلستان روز پنجشنبه با حضور خانواده شهید مدافع حرم علیرضا مرادی برگزار شد.
ترویج سبک زندگی اسلامی، باورهای دینی، ایجاد روحیه دفاع و شهادت در میان عموم مردم، گرامیداشت یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم، بیان مواضع فکری و عقیدتی شیعه از جمله اهداف برگزاری برنامه «در کوی نیکنامان» است.
شهیدعلیرضا مرادی متولد تیرماه 1368 از رزمندگان مدافع حرم بود که 21 دیماه 94 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر شهید علیرضا مرادی از شهدای مدافع حرم با حضور خیل عظیمی از مردم شهید پرور در محله یافت آباد تشییع و در قطعه 52 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
در متن وصیت نامه شهید علیرضا مرادی که فقط چند روز قبل از شهادتش نوشته شده آمده است: «به تاریخ 5/10/94 ساعت 23 و نیم شب، چند سطری وصیت نامه می نویسم، علی وار زیستن و علی وار زندگی کردن ، حسین وار زیستن و حسین وار زندگی کردن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم. شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده ایم و استکبار جامعه را به لجن زار کشیده است ولی چاره ای نیست، این ها سد راه اسلام شده اند و باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود. مادر جان و پدر جان شما را قسم می دهم که اگر به خاطر من گریه کنید اصلا از شما راضی نخواهم بود، زینب وار و علی وار زندگی نمایید و مرا به خدا بسپارید». اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان


شهید محمدحسن دهقانی محمدآبادی در اولین روز مرداد ماه سال1357 در خانواده‌ای مذهبی در شهربابک متولد شد و در همین شهر تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را گذراند.

وی پس از دریافت مدرک دیپلم، در سال75 با علاقه‌ای که به تحصیل علوم اهل‌بیت و سربازی امام زمان عج داشت، به قم آمد و با معرفی مرحوم حجت‌الاسلام استاد عرفان به مدیر مدرسه کرمانی‌ها، حاج‌آقای جاویدی، وارد این مدرسه شد.

ایشان ادبیات عرب را از آیت‌الله صفایی بوشهری و در بلاغت کتاب مختصر را از استاد عالی آموختند. در اصول‌‌فقه از محضر استاد حاج‌ابوالقاسم، در فقه و فلسفه از محضر آیت‌الله موسوی گرگانی و در کلام از محضر استاد دستیاری استفاده کردند. در مقطع خارج نیز از درس آیت‌الله حسینی بوشهری و آیت‌الله سیداحمد خاتمی کسب معرفت کردند.

شهید دهقانی از سال‌های ابتدای تحصیل، به امر تدریس اهتمام داشت و از سال85 به صورت جدی تدریس در حوزه را آغاز کرد و از اساتید با سابقه‌ی احکام، منطق، ادبیات عرب (هدایه، بدایه‌النحو، صمدیه، سیوطی، مغنی، جواهرالبلاغه و...) و کارگاه نحو در مدرسه حقانی و دیگر مدارس علمیه قم به شمار می‌رفتند. از ویژگی‌های سبک تدریسی ایشان، استفاده‌ی کاربردی از تخته و طراحی جداول و نمودار های آموزشی بود. مجموعه‌ای از جزوات آموزشی ایشان، در سال‌های اخیر تحت عنوان بدایه‌النحو نموداری و بلاغت نموداری به اصرار طلاب، چاپ و عرضه شد.

علاوه‌بر دروس متداول حوزه، از تلاش‌های استاد دهقانی ترویج مهارت‌های لازم برای طلبگی بود. شاخص‌ترین تلاش ایشان در این زمینه، طراحی دوره تندخوانی و مهارت‌های مطالعه تحت عنوان «مطالعه موفق» با تدوین جزوه و تمرین‌هایی بومی و بازطراحی شده با فرهنگ اسلامی و حوزوی بود. این دوره که در سال‌های اخیر جزء برنامه ثابت طلاب مدرسه حقانی قرار گرفت، آوازه‌ی آن در دیگر مدارس علمیه نیز پیچید و از ایشان برای ارائه‌ی این دوره در شهرستان‌های مختلف کشور دعوت می‌شد. علاوه‌بر مطالعه موفق، ایشان به تدریس مهارت‌های دیگر نظیر تقویت حافظه و تمرکز، مدیریت زمان، برنامه ریزی تحصیلی، روش های علمی مطالعه و مباحثه و مدیریت استرس نیز اشتغال داشتند.

استاد دهقان، در کنار تدریس‌های دروس رسمی، به ترویج قرآن اهتمام داشتند و مصر بودند هرساله تدریس تجوید طلاب پایه اول را برعهده بگیرند. از این رو بسیاری از طلاب مدرسه حقانی، تجوید قرآن خود را مدیون ایشان‌اند. در کنار این تدریس، از سال89 مسئولیت واحد قرآن و عترت مدرسه حقانی را نیز بر عهده داشتند.

علاوه بر تدریس در حوزه، دانشگاه‌ها نیز از تدریس ایشان بهره‌مند بود. تدریس تفسیر موضوعی قرآن کریم در دانشگاه‌های مختلف کشور از جمله دانشگاه امام صادق علیه‌السلام نمونه‌ای از آن است.

از ویژگی‌های شاخص استاد دهقانی، روحیه‌ی بانشاط و ارتباط صمیمانه‌ی‌شان با طلاب بود. ایشان می‌کوشیدند علاوه بر ساعت‌های تدریس‌شان در مدرسه، ساعاتی نیز به صورت آزاد در مدرسه باشند تا بتوانند ارتباطات چهره‌به‌چهره با طلاب را حفظ کنند. لبخند همیشه بر لب ایشان، هر طلبه‌ای را به سوی‌شان جذب می‌کرد.

از مهارت‌های شهید دهقانی، تسلط بر هنر خطابه و سخنرانی‌های جذاب و گیرایشان بود؛ این هنر سبب شده بود جوانان زیادی از جلسات سخنرانی‌های‌شان استفاده کنند و با معارف اهل‌بیت مرتبط شوند.

به‌علت علاقه زیاد به شهدا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، شهید دهقانی با موسسه روایت سیره‌ی شهدا ارتباط مستمر داشتند و به مدت دوسال مسئول دفتر ستاد اعزام راویان روحانی در خرمشهر بودند.

تسلط بر احکام و شیوه‌های بیان آن، از شاخصه‌های ویژه‌ی شهید دهقانی بود. بسیاری از طلاب و مردم قم، شهید دهقانی را با این شاخصه می‌شناسند. ایشان علاوه‌بر آنکه احکام‌گوی حرم‌مطهر حضرت معصومه و نماز جمعه پردیسان بودند، سالیانی طولانی با مرکز ملی پاسخ‌گویی به مسائل شرعی ارتباط داشتند و برای روحانیون و طلاب علاقه‌مند، دوره‌های شیوه‌بیان‌احکام برگزار می‌کردند. ازفعالیتهای مهم ایشان در زمینه احکام میتوان به همکاری با استاد فلاح‌زاده برای کتاب جدول اختلاف فتواهای مرجع تقلید است.

علاوه بر این فعالیت‌های حضوری، شهید دهقانی از فعالیت‌های مجازی غافل نبودند. وبلاگ «نوشته‌های یک طلبه» با آدرس «talabeh75.blogfa.com» نمونه‌ای از فعالیت‌های مجازی ایشان است که بیش از همه محلی برای بیان احکام مبتلابه بود.

از آخرین فعالیت‌های تبلیغی این شهید ولایت‌مدار، حضور تبلیغی‌رزمی در جمع مجاهدان و مدافعان حرم در تابستان سال97 بود. در نهایت نیز در در اعزام دهه آخر صفر، در روز اربعین در منطقه ریف سوریه در مجلس روضه اباعبدالله به شهادت رسید و به مراد و مقتدای خود حضرت اباالفضل العباس ملحق شد.

  • دوستدار شهدا
۱۳
آبان


بعد از شهادتش حاج قاسم سلیمانی اینطور توصیفش کرد که: رشادت ها و شجاعت های شهید عمار مانند همت بود.

میگفت عمار مثل پسرم بود. همیشه براشون صدقه میذاشتم و میگفتم مراقب خودتون باشید


  • دوستدار شهدا
۱۱
آبان

بازازطرف دمشق مهمان داریم...

روحانی شهیدمحمدحسن دهقانی درسوریه به فیض شهادت نائل آمد

اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک به حق زینب(س)

@ra_sooll

  • دوستدار شهدا
۱۰
آبان

روایت ۶ ماه اسارت در سوریه از زبان مصطفی یادگاری؛

«علی»ها و «حسین»ها را بیشتر می‌زدند

هر کس با زدن سیلی از ما پذیرایی می‌کرد و آنهایی که اسم علی یا حسین داشتند را بیشتر می‌زدند و با پستی تمام بیان می‌کردند حسین و علی کمکتان کنند.بدن‌ها زیر ضربات کبود شد.

به گزارش مشرق، تعدادی زائر ایرانی ۱۴ مرداد ۹۱ مصادف با ۱۵ رمضان ساعت ۱۰:۳۰ از فرودگاه دمشق در حال طی کردن مسیر به سمت حرم حضرت زینب(س) از سوی شورشیان مسلح ربوده شدند و به اسارت ارتش آزاد والنصره درآمدند. مصطفی یادگاری از جمله کسانی است که ۶ ماه اسارت در چنگال بی‌صفتان انسان‌نما را تجربه کرده است.

وی که مهمان ما بود در گفت وگویی مفصل به بیان گوشه هایی از خاطرات، سختی ها، عنایت و شیرینی های دوران اسارت خود پرداخت.

روایت آغاز اسارت

چهار نفر مسلح وارد خودرو شدند. حتی انگشترها، ساعت‌ها و تلفن‌های همراه را به عنوان غنیمت گرفتند.

پس از ۲۰ دقیقه جلوی خانه‌ای ایستادند. از در جلوی خودرو ما را پیاده کردند. ۲۰ نفر در دو طرف چپ و راست ایستاده بودند و با باتوم و کابل اسرا را زیر ضربات قرار می‌دادند. دست‌هایمان را دور سر حلقه کردیم تا به سرمان ضربه نخورد.


اسرای دارای نام حسین و علی را بیشتر کتک می‌زدند

خانه قدیمی با سقف گنبدی شکل بود. افراد زیادی وارد خانه شدند و هر کس با زدن سیلی از ما پذیرایی می‌کرد و کسانی که اسم علی یا حسین داشتند بیشتر می‌زدند و با پستی تمام بیان می‌کردند حسین و علی کمکتان کنند.

بدن‌ها زیر ضربات کبود شد. آنها معتقد بودند اگر هفت نفر از اسرا را سر ببرند و هر اندازه آزار و اذیت بیشتری داشته باشند بهشت بر آنها واجب می‌شود زیرا اعتقاد به مسلمانی ما نداشتند.

یک نفر را بلند کردند و سرش را روی سکو گذاشتند و گفتند اگر به نظامی بودن اعتراف کنید نجات پیدا می‌کنید. تبر بالا رفت چشم‌هایمان را بستیم. صدای شکستن سنگی آمد. با باز کردن چشم‌ها مشاهده کردیم تبر از کنار گردن گذشته و سنگ را خرد کرده است.

نیمه‌های شب بازدید بدنی کردند و در حیاط ما را پا مرغی بردند و از در بیرون رفتیم تا سوار خودرویی تویوتا مانند شویم.

احساس خلأ در دوران اسارت

فردی به نام ابوحمزه دستم را تابی داد پشت کتفم زد و با سر ما را داخل ماشین پرت کرد. سوزشی در سینه‌ام احساس کردم. تیر نخورده بودم بلکه کابل گرز مانند بود که از پشت با شدت به کمرم ضربه وارد کرده بود.

 در این فکر بودیم که لحظاتی دیگر سرمان را از بدن جدا می‌کنند. هر کس دعا و استغفار می‌کرد. استرس نداشتیم بلکه تنها چیزی که ما را عذاب می‌داد این بود که دستمان خالی است و خلأیی احساس می‌کردیم.

امید به برگشت نداشتیم و نمی‌دانستیم آیا فرصت دوباره به ما داده می‌شود. می‌گفتیم یا سرمان را می‌برند یا بر اثر بمباران کشته می‌شویم.

به سه گروه تقسیم شدیم ما را به مکانی مدرسه مانند بردند. از در که وارد شدیم حیاط بزرگی بود. پس از ورود از در ساختمان از پله‌ها پایین رفتیم. نیمکت‌ها را کنار یکدیگر گذاشته بودند. باید می‌خوابیدیم. هوا تاریک بود پس از نیم ساعت ابو عمر با زنجیر داخل آمد و از روی شکم‌های ما عبور کرد و دوری زد و برگشت.


شکنجه تا تمام شدن شارژ شوکر

 شوکر الکتریکی آورد و به کلیه و بدن ما می‌زد. حدود ۲۰ سانت از زمین بلند می‌شدیم و مانند مرغ دست و پا می‌زدیم و دوباره می‌افتادیم.

یک پارچ آب روی بدن ما ریخت. به اندازه‌ای شوکر زد که شارژ آن تمام شد و نیم ساعت دیگر با شلنگ آمد و شروع به زدن از قسمت سینه به بالا کرد. هر چه دست و پا را جمع می‌کردیم بیشتر می‌زد.

به یکی از اسرا ۱۵ تا ۱۶ بار با شلنگ ضربه زدند. ناگهان یکی دیگر از اسرا عصبانی شد و شلنگ را از دستش گرفت و یک مشت زیر فکش زد و پایین پرتش کرد. به شدت عصبانی شده بود دست به کمر شد ولی اسلحه نداشت. صندلی را شکست و با چوب به او زد ولی جای تعجب داشت که نه زخمی شد و نه دچار شکستگی.

بعد از مدتی چهار تا پنج نفر با سلاح پایین آمدند که یک نفر از اسرا به آنها گفت ما که مسلمان نیستیم ولی شما که مسلمان هستید با اسیر اینگونه رفتار نمی‌کنند.

ما را جا به جا کردند و به باغی منتقل شدیم که داخل حیاط آن استخر کوچک وجود داشت. داخل خانه رفتیم و اسرای دیگر نیز جمع بودند با دیدن آنها روحیه‌مان تقویت شد. یاد دادن قرآن و نماز را شروع کردند اگر همانگونه که آنها می‌خواستند نمی‌خواندیم ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند.

یک روز فردی آمد و از ما خواست در نماز جماعت به او اقتدا کنیم تا مسلمان شویم. پس از خواندن حمد سوره ،در نیمه سوره دیگر را ادامه داد. چنین افرادی می‌خواستند دین را به ما یاد دهند.


 آیه «رب اشرح لی صدری» درس‌آموز روزهای اسارت

زمانی که خیالشان راحت شد نظامی نیستیم به ما اعتماد پیدا کرده بودند بنابراین از من خواسته بودند چایی برای آنها ببرم ولی به هر بهانه سیلی می‌زدند.

یک شب خیلی سخت گذشت و با خودم گفتم چه وضعی است همه‌اش کتک می‌خوریم. شب سیدی را در خواب دیدم. علت ناراحتی‌ام را پرسید و در پاسخ گفتم همه‌اش کتک می‌خوریم. قرائت آیه «رب اشرح لی صدری» را سفارش کرد که زیاد بخوانم و زمزمه کنم.

از آن لحظه به بعد کتک می‌خوردیم ولی برای ما مهم نبود. صبح در آشپزخانه دیدم همین آیه جلوی چشمم بوده و من دقت نکرده بودم. اکنون نیز آثار همان صبر را در کار و زمان مشکلات احساس می‌کنم.


تهدید برای اعتراف اسرا

در بخشی از دوران اسارت ما را به زندان ابوغریب بردند. ساختمانی دو طبقه بود که در طبقه بالا خودشان مستقر بودند و پایین ما را نگاه داشتند. صبح فرمانده گروه بی‌ادبانه وارد شد و به ما با تشر گفت تا فردا فرصت دارید اعتراف کنید و اگر اعتراف کردید که هیچ و اگر نه این در و دیوار وضعیت شما را نشان می‌دهد.

دیوارها به خون اسرای پیشین رنگین شده بود و باند خونی روی زمین افتاده بود و خون‌های ناشی از جراحت پس از شکنجه روی دیوارها ریخته شده بود.

یکی از اسرا زمانی که خواست از در خارج شود گفت ما مسلمانیم، شما هم مسلمانید. ما برای پیروزی شما دعا می‌کنیم و شما نیز ما را آزاد کنید. خانواده ما نگران هستند و برای زیارت آمدیم. فرمانده به این فرد فحش داد و گفت دعای شما به درد ما و خودتان نمی‌خورد و از این دیوار به سقف نمی‌رسد. به فکر فردا باشید ولی نمی‌دانیم چه اتفاقی افتاد که سراغ ما نیامدند.

چهار روز به آزادی همین فرمانده کفش‌هایش را در آورد و مؤدبانه وارد شد اسرا را جمع کرد بدون مقدمه گفت: من نمیدانم شما چه کسی هستید ولی افراد مؤمنی هستید. آزادی شما نزدیک و پیروزی ما دور است برای پیروزی ما دعا کنید. زمانی که شما را به زندان ابوغریب منتقل کردیم هر زمان خواستیم شما را به طرز فجیع شکنجه کنیم یا محاصره شدیم یا ماشین خراب شد یا کشته دادیم...

ابوسمیر(یکی از وهابی‌های بسیار خشن بود) روزی به سرعت وارد اتاق شد و به سیلی زدن دو نفر از اسرا پرداخت بر اساس اتفاق این دو نفر نیز سید بودند یکی از سیدها دل نازک‌تر بود پس از اینکه ابوسمیر از اتاق بیرون رفت. یکی از سیدها روی دو پا نشست و گفت یا فاطمه زهرا(س) یا مادر خودت انتقام من را ازش بگیر. حوالی ساعت ۱۲ ظهر بود. دو ساعت پس  از این قضیه زمانی که بنا بود ناهار را بگیرم ابوسمیر گفت خودم می‌روم بالا. آن روز، روز آرامی بود ولی ناگهان صدای انفجار آمد، کشته نشد ولی ترکش به پا، شکم و چشم او اصابت کرد همین فرد که به خون ما تشنه بود گفته بود سلام من را به ایرانی‌ها برسانید یا ایرانی‌ها را بیاورید یا من را پیش آنها ببرید تا روحیه بگیرم.

بدترین شرایط اسارت در ۲۷ روز

۲۷ روز بدترین شرایط را در اسارت داشتیم. ما را به زیرزمینی سیاه چال مانند بردند. ابتدا لامپ‌ها روشن و دارای آب بود و گفتیم فردا یا پس فردا ایران هستیم. چند روز نور و آب داشتیم ولی ناگهان برق و آب قطع شد حتی نوری نبود که صورت یکدیگر را ببینیم. صدای اذان از مسجد به گوش می‌رسید و به این وسیله هنگام نماز را متوجه می‌شدیم. تنها مزیت این بود که نماز خودمان را می‌خواندیم.

روز هفتادم اسارت پس از نماز مغرب و عشا دعای توسل را قرائت می‌کردیم و پس از دعای توسل هر کس یک دعایی می‌کرد.

یک زمانی که همه خواب بودند. شب صدای گریه یکی از دوستان من را به سمتش کشاند و بالای سرش رفتم و دلیل گریه‌اش را سؤال کردم که گفت:«بی‌ادبی کردم. بعد از دعای توسل رو به آسمان کردم و گفتم یا حضرت زینب(س)، یا حضرت رقیه(س) ما میهمان شما بودیم و برای دفاع از حرم شما آمدیم چرا با ما این برخورد را کردید شکایت شما را به پدر و برادرت می‌کنم.

در خواب دیدم در حرم هستم. غربت حرم حضرت رقیه(س) انسان را می‌گیرد. در درگاه ایستاده  بودم با خودم فکر می‌کردم من اسیر هستم اسرای دیگر کجا هستند. از کنار ضریح کودک سه تا چهار ساله من را با اسم صدا زد و گفت بیا جلو چرا شکایت من را به پدرم کردی دست راستش را بالا زد و گفت من را تازیانه زدند، گوش من را با کشیدن گوشواره پاره کردند و موی من را کشیدند و پای من تاول زده چرا شکایت من را کردی ما نگاه دارنده شما هستیم  هیچ اتفاقی برای شما نمی‌افتد و به سلامت از اینجا می‌روید.»

شرایط به اندازه‌ای در اسارت سخت بود که اگر به جای بفرمایید به کسی می‌گفتی بگیر، ناراحت می‌شد زیرا فضا خفقان و تاریک بود و تنفس سخت. سه سطل ماست یک کیلویی برای ۴۸ نفر می‌آوردند. برخی اوقات نان‌ها کامل و بعضی اوقات نصفه و نیمه بود.

اکثر اوقات جو یا گندم یا برنج دم می‌کردند هر چهار نفر یک کف گیر در بشقاب می‌ریختند که دو یا سه قاشق بیشتر به هر نفر نمی‌رسید و آب هم غیرشرب بود.


ختم زیارت عاشورا برای رهایی از اسارت

پنج دقیقه به اذان مغرب آرام به سینه می‌زدیم و عزاداری می‌کردیم ولی چندان دلچسب نبود. یکی از اسرا روز بعد از عاشورا خواب دید که از طرف امام حسین(ع) سه سجاده آوردند و گفتند عزاداری شما قبول شده است.

دهه سوم ماه محرم که فرا رسید. یکی از اسرا گفت اگر ماه صفر به اتمام برسد و ما آزاد  نشویم دیگر بعید است آزاد شویم. ما که حیران بودیم، بیان کردیم برای آزادیمان چه کار کنیم در پاسخ گفت زیارت عاشورا بخوانید ولی حفظ نبودیم در نتیجه هر کس بخشی از زیارت عاشورا را گفت و روی پاکت سیگار شروع به نوشتن کردیم. پنج تا ۶ روز طول کشید تا زیارت عاشورا کامل شد. پس از تکمیل قرار شد به مدت پنج روز از اربعین امام حسین(ع) تا ۲۵ صفر زیارت عاشورا را با ۱۰۰ لعن و ۱۰۰ سلام کامل بخوانیم. در هنگام قرائت یک نفر نیز نزدیک در می‌ایستاد تا کسی وارد نشود.

صبح روز چهارم پس از نماز صبح یکی از اسرا گفت من خواب دیدم. نقیب(فرمانده گروه) آمده یک به یک ما را بیرون برد و پشت میزی نشاند و کاغذی جلوی ما قرار داد؛ روی کاغذ بسمه تعالی، نام و نام خانوادگی و وسط کاغذ را خالی گذاشتیم و امضا و اثر انگشت زدیم و پشت کاغذ نوشته شده بود آزادشدگان زیارت عاشورا.

در این هنگام اشک‌ها جاری شد و مداحی کردیم. ساعت ۹ صبح یکی از بچه‌ها را بردند. در چنین شرایطی به طور معمول بحث شکنجه بود و تعجب کردیم در این موقع صبح می‌خواهند شکنجه کنند.

شکنجه اینطور بود که پس از خروج از در سیلی زدن شروع می‌شد و سپس محوطه بازی بود و که ۱۰ تا ۱۲ نفر بودند. با پا مثل توپ فوتبال به بدن ما لگد می‌زدند تا خسته می‌شدند. یک سکو وجود داشت که کلاه روی سر می‌گذاشتند و با چوب روی کلاه می‌زدند و پاها را با طناب می‌بستند و بالا می‌بردند و فلک می‌کردند. این قدر می زدند که پاها باد می‌کرد.

نفر اول رفت و پس از چند دقیقه برگشت و بچه‌ها در حال دعا کردن بودند و از خداوند می‌خواستند که اتفاقی روی ندهد.

حتی موقع کتک خوردن گریه نمی‌کردیم ولی اشک در چشمانش حلقه زده بود. از او پرسیدیم چه شده است که در پاسخ گفت خواب حاجی تعبیر شد و من را مؤدبانه پشت میز نشاندند کاغذ گذاشتند و اسم نوشتم و وسط خالی و امضا و اثرانگشت گرفتند. ۲۴ صفر این اتفاق روی داد و ۲۸ صفر ساعت ۱۶:۳۰ تهران و ساعت ۲۳ قم بودیم.


تعبیر خواب بارش برف در هنگام آزادی

۲۳ رمضان روز هشتم اسارت بود که شب قبل احیا برگزار کردیم و صبح یکی از اسرا بلند شد و گفت خواب دیدم روز آزادی برف شدیدی می‌بارد. آن زمان تصور نمی‌کردیم سوریه برف ببارد.

روز با خبر شدن آزادی برف شروع به باریدن کرد و هر چه به آزادی نزدیک‌تر می‌شدیم شدت برف بیشتر می‌شد. به گونه‌ای که در سوریه پس از چندین سال نزدیک ۲۰ سانتیمتر برف روی زمین نشست.


 دعای دختربچه برای سلامتی

پیش از اینکه سمت منطقه اصلی عملیاتی برویم. یتیم خانه‌ای بود که کودکان در آن نگهداری می‌شدند. هنگام خداحافظی دختر عرب گفت خدا تو را سلامت نگاه دارد و به سلامت برگردی. دعای این دو دختر در سلامتی ام تأثیر داشت چرا که بسیاری همرزمان در همان عملیات شهید شده بودند.

در هنگام مجروح شدن موشک از روی سرمان عبور کرد و به دیواری برخورد و ما را پرت کرد، کمر و پایم در اثر اصابت ترکش می‌سوخت. برگشتم دیدم چند نفر شهید شدند به دلیل آنکه خون از من می‌رفت بی‌حال شدم و افتادم.

  • دوستدار شهدا
۱۰
آبان


 اعزام به سوریه

 شهید محسن حججی

http://eitaa.com/joinchat/3706322944C485ec41494

  • دوستدار شهدا
۱۰
آبان


سال گذشته شب اربعین نماز مغرب و عشا رو در حرم امام علی علیه السلام خوندیم و با حاج مهدی
(لطفی) راه افتادیم ...

تو راه حاج مهدی حال عجیبی داشت که قابل وصف نبود ...

یکی از همراهانمون که نیروی آقا مهدی بود  حالش خیلی مساعد نبود .

آقا مهدی گفت بقیه راه رو با ماشین بریم و ما هم سوار شدیم ...

اذان صبح اربعین توی صحن اباعبدالله بودیم و نماز رو اونجا  خوندیم ...

دقیقا یک سال میگذره ...

حاج مهدی ! چی خواستی از  خدا برای هر قدمت ؟

چی گفتی که آقا خریدت ؟!

برای ما هم بخواه ...

دعای امسال من در اربعین این بود که خدایا هر چی حاج مهدی پارسال خواست ازت رو ، می خوام ...

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه  و انصاره و المستشهدین بین یدیه ...

 @sh_mahdilotfi 


  • دوستدار شهدا
۱۰
آبان

وصیت نامه ی آغشته به خون « علی مصطفی حیدر» از شهدای حزب الله : "أنا یا سیدی لا أریدها جنة الأنهار والخلد والنعیم، لیس زهداً بما عندک؛ بل طمعاً بما هو أفضل لدیک. أنا یا سیدی جنتی فی جوار أبی عبد الله". 💢               

ای مولای من! 

من بهشت و نعمت ها و درختان و جاودانگی اش را نمی خواهم. من به چیزی بزرگ تر طمع دارم. بهشتِ من، بودن در کنار «اباعبدالله(صلوات الله علیه)» است.

@ahmadmashlab1995.

  • دوستدار شهدا