شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۵۹ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۹
دی

 ای شهـدا ؛

از چشمانـتان ،

از امتداد نگاه روشن‌تان

، می‌توان یافت ،

مسیر "شهادت "را 

 فرمانده جوان حزب‌الله

شهید مدافع حـرم جهـاد عماد مغنیه

سالگرد شهـادت

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۲۹
دی

 تو را باید

بلند دوست داشت

مثل کـــوه ؛

کوه هایی که

برفِ نوکِ قله‌شان

را هیچ آفتابی آب نمی‌کند ...

پاسدار مدافع حرم شهید محمودرضا بیضایی سالروز شهادت

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۲۹
دی

بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

اولین باری که رفتم تبریز، شب جمعه‌ای بود. شبونه با اتوبوس راه افتادیم و خروس‌خون ترمینال تبریز پیاده شدیم. محمودرضا با یه شلوار پارچه‌ای مشکی و پیراهن سفید و یه کیف هندی‌کم که انداخته بود رو دوشش اومد به استقبالمون. از همون ترمینال هم دوربین رو در آورد و شروع کرد به تصویر گرفتن و کارگردانی کردن. ... حالا اینوری برید!!! حالا حرف بزنید!!! سید نظرت چیه!!! مصطفی حال میکنی اومدی تبریزا!!! اوهوی بچرخ ازت فیلم بگیرم!!! بعد هم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم به طرف شهرک پرواز. به خونه‌شون که رسیدیم رفتیم واحد همکف و اتاقی که پنجره اش به حیاط دلبرِ خونه‌شون باز میشد و یه قاب عکس آسدمرتضی به دیوار اتاق خودنمایی میکرد. صبحونه خورده و نخورده گفت جمع کنید بریم هیئت، بعدشم میریم نماز جمعه. بهش گفتیم مگه اردو بسیج آوردی ما رو؟ مرد حسابی مسافر نمازهم نداره چه برسه به هیئت! یعنی این تبریزتون جای دیدنی نداره ما رو ببری!!؟ و فکر کنم جای دیگه ای بلد نبود... یعنی همونجاهایی میخواست ما رو ببره که خودش دوست داشت و حال میکرد.. یعنی اینکه هرآنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند!!! ولی آخه نمازجمعه دیگه!!! . . وارد هیئت که شدیم سینه زنی شروع شده بود. آذری میخوندن و ما هم ترکی بیلمیرم بودیم. قدری که سینه زدن، جناب مداحِ هیئت محترمِ عزاداران حضرت ثامن الائمه تبریز، اعلام کرد چون مهمونِ تهرانی دارن چند بیتی هم فارسی بخونم عزیزان فیض ببرن. و با صدای سوزناکی که داشتند این بیت رو خوندند که: سلسله‌یِ مویِ دوست، حلگه‌یِ دام بلاست هر که دراین حلگه نیست، فارگ ازین ماجراست و با این تک بیت اشک ریختن و سینه زدن... عجیب حالِ خوبی داشتند. بعد از هیئت هم بنا به قولی که به ما داده بود که سوپرایزمون کنه ما رو برداشت و برد نشوند پایِ خطبه های نماز جمعه، به امید اینکه رستگار شویم!!! بین صفوف نماز هم دو سه تا از رفقاش رو دید که تا دلتون بخواد ترکی گفتند و خندیدند و ما هم به خنده‌شون به رسم میزبان نوازی خندیدیم. بعد نماز اما انگار هنوز محمودرضا برگه‌هایی داشت برا ما که رو کنه. پس ما رو برد به یکی از بستنی فروشی‌های نزدیک مصلی و به قول آقا صمد ماکارونی با بستنی خرید... . . و این اولین باری بود که من اومدم تبریز، سفری که توش فقط صدای خنده بود و خنده بود و خنده بود و "رفیق" . . . رفیق محمود تبریز دی‌ماه که‌ کیمیای‌ سعادت رفیق بود رفیق.

سالگرد شهادت 

شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd

  • دوستدار شهدا
۲۹
دی

آخرین روز قبل از واقعه ... اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... . ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) 

  • دوستدار شهدا
۲۹
دی

 پدر شهیدزمانی‌نیا: پسرم فقط ۲ ماه با همسرش زندگی کرد گفته بود بعد از این ماموریت میخوام مرخصی بگیرم از حاج قاسم و برم کربلا، فهمیدم کربلا طوافش دادن.

@jamondegan

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

دو شهید در یک قاب شهید محمد جاودانی و شهید حسین حریری از همرزمان شهید حسین حریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت مستند، با شهید «محمد جاودانی» آشنا شدم. تماس گرفتم. وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر می‌کرد. همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سی‌ساله که آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می‌ داد. بسیجی بود و تخصصش تخریب. مدتی در عراق و حالا در سوریه در حال جهاد بود و از «السابقون» به حساب می‌آمد. در نگاه اول حدس زدم که او هم امروز یا فردا به رفقای شهیدش خواهد پیوست. وقتی لب به کلام باز کرد، سوز و حسرتی که در کلامش موج می‌زد، حدس من را به یقین تبدیل کرد. وقتی از «حسین حریری»، «مصطفی عارفی» و سایر رفقای شهیدش صحبت می­‌کرد، از حسرت لب می‌گزید. چندماه گذشت و تا توانست در جمع‌آوری آرشیو و تحقیقات پروژه مستند «پرواز از حلب» به ما کمک کرد. فروردین‌ماه، وقتی کار به مرحله رونمایی رسید، تماس گرفت و عذرخواهی کرد که برای حضور معذوریت دارم. قرار شد حضوراً در دفتر کار، برایش اکران خصوصی داشته باشم. چند ماه گذشت و مدام امروز و فردا کرد. تا اینکه خبر آمد، «محمد جاودانی» شب عاشورا خودش را به رفقایش رسانده.

شهید محمد جاودانی شهید مدافع حرم 

@Ahmadmashlab1995

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

 ۲۳دی سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم  علی آقاعبداللهی

محمد کامران سعید سیاح طاهری جابر حسین پور سعید انصاری 

@mdafeaneharam2

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفری نیا تولد: ۱۳۵۷ قم شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد فرمانده تیم حفاظت حاج قاسم او مثل فرمانده اش شجاع و با ایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود وی آرزوی شهادت داشت و همیشه حسرت می‌ خورد که شهید مدافع حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می‌ گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می‌ خورد و همچنین آرزو داشت در حرم حضرت معصومه(س) دفن شود. بالاخره به آرزویش رسید با پیکری که سوخت و اِرباً اِربٰا شد از شهروز دو دختر به یادگار مانده. او در کنار سردار بزرگ ایران و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

 @Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

شهید حسین پور جعفری تولد: ۱۳۴۵ کرمان شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد 🍃🌸شهید حسین پور جعفری از جانبازان جنگ تحمیلی بودند که از ایشان دو دختر و دو پسر به یادگار مانده است وی فردی امین و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود.  وقتی صحبت از وفاداری می‌شود همه یاد علمدار کربلا می‌افتند یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه به مولایش وفادار ماند. باورش سخت است؛ اینکه دو نفر ۴۰ سال تمامی روزهای سخت کنار هم و پا به پای هم باشند. باورش سخت است؛ ۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمان‌ها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند. باورش سخت است ؛ ۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن و چه زیبا در کنار سردار به آرزویش رسید . 

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۴
دی

 

تو از افلاک بودی نه در خط املاک اهل همت بودی نه اهل صحبت مرد عمل بودی و نه مرد شعار دارای مقام بودی نه صاحب عنوان و مقام خوشا بحالت که یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام تو سرباز ولایت بودی نه سربار ولایت تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته تو سوار بر تانک بودی نه سرمایه دار بانک نمی دانم تو چندمین بودی از ۳۱۳تن تو یار مردم بودی ،هر جا که عازم بودی حتما آن جا لازم بودی چه در اهواز چه حلب چه بغداد و چه دمشق و یا اربیل و در آخر در سرزمین کوفه به شهادت رسیدی سردار تصورمی کردیم که تو فتح الفتوح کردی ولی تشییع پیکرت به ما فهماند که تو فتح القلوب کردی سردار دلم پدرم عزیزم غریبم شهیدم برای ما دعا کن که به دعایت سخت محتاجیم دلم تنگ شده برات. مگه تو چند نفر بودی که یتیمان این قدر دلتنگ تواند.

  • دوستدار شهدا