شهدای زینبی

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۳ بهمن ۰۱، ۱۹:۲۱ - تو
    عالی

۲۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۳۱
خرداد

 ،خاطره اى از شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى) به روایت همسر گرامى شهید؛

بسم رب الشهداء "گلوى خونین" ...

دو روز قبل از رفتنِ سری آخر، گفتم: آقا مرتضی این دفعه بری از دستت میدم. گفت: روز قیامت گلوی امام حسین [علیه السلام] خونی باشه و گلوی من سالم باشه؟ من خجالت میکشم و شرمنده هستم. شهید هم که شد درست تیر به سمت راست گلویش خورد. خیلی خوشحال شدم که روز قیامت گلویش مثل اباعبدالله [علیه السلام] خونی است و شرمنده و خجالت زده نیست من هم سرم را بالا میگیرم. همیشه این قسمت دعای ناحیه مقدسه را تکرار میکرد که: "أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ"

شهید مرتضی عطایی

 @Ahmadmashlab1995

  • دوستدار شهدا
۳۱
خرداد

آمریکا به عراق حمله کرده بود. می‌خواست بعد از گرفتن عراق، خودش مستقیم به ایران حمله کند. نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمه‌ها را می‌شنیدیم که می‌خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمؤمنین(ع) درمی‌آورند. خیلی از مجاهدان عراقی که در ایران بودند، برای دفاع آمده بودند، مردم عادی هم بودند، اما نیاز به یک فرمانده خیلی احساس می‌شد. همان روزها سروکلّه حاجی پیدا شد. با دشداشه عربی آمده بود مَقرّمان، نزدیک حرم امام علی(ع) ،باورم نمی‌شد. پرسیدم:‌ «حاجی چطور خودت رو به اینجا رسوندی؟» چطورش را نگفت ولی گفت: «اومدم این آمریکایی‌ها رو از نجف بندازم بیرون.» خیلی از فرماندهان عراقی را شناسایی کرد و راه گذاشت جلوی پایشان. با مدیریتش گروه‌های مختلف مقاومت را هم آورد پای کار. همه که دست به دست هم دادند، شرّ نیروهای آمریکایی‌ برای همیشه از سر مردم نجف کم شد.

راوی: حجت الاسلام والمسلمین سیدحمید حسینی،

رئیس اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های اسلامی عراق 

کتاب سلیمانی عزیز، ص 45 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۳۱
خرداد

اهمیت به قرآن و خوش خلقی شهید رسول جعفری باباخیلی به نمازوقرآن خوندن واحترام گذاشتن ما به بزرگترهااهمیت میداد  من ومهدی سه چهارسالی باهم تفاوت سنی داریم اون موقع هایادمه ده سالم بودبابا صبحها بعد از نماز منو داداش مهدی ( شهید) روصدامیکردبرای نماز وقتی نمازمیخوندیم میگفت بیاید باهم قرآن بخونیم چون بابا قرآن روخیلی خوب وبا صوت زیبا میخوند به ماهم یادمیداد منو داداش مهدی قرآن خوندن رو ازبابا یاد گرفتیم به طوری که توی مدرسه نمره ی قرآن ماازهمه بهتربود، همیشه صبحا بعداز نماز دو یاسه صفحه قرآن میخوندیم  بابا کشاورز بود و بیشتر مواقع سال مشغول کاربود ولی حتی یک روز از حال ما بی خبر نمی موند بابا خیلی خوش خنده و مهربون بود هم باباهم داداش مهدی توی رفتارشون خیلی بامحبت بودن دخترعمه ی مامعلول ذهنی وجسمی هست وقتی که داداش مهدی میرفته خونه عمه اول میرفت پیش اون سلام میکردبهش وصورت شونازمیکرد عمه میگفت اون که متوجه نمیشه بیاپیش مابشین میگفت کی گفته متوجه نمیشه ببین چه قشنگ میخنده همیشه به عمه میگفت جایگاه این دخترمریضت پیش خدابالاترازماهاست سرش دادنزنی ودعواش کنی که خداقهرش میگیره. 

 راوی دختر شهید  فاطمیون

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۲۶
خرداد

 بوی صبح می دهی

و گنجشک ها

در خنده هایت پرواز می کنند.

.. حسودی ام می شود به خیابان ها

و درخت هایی،

که هر صبح بدرقه ات می کنند...

حسودی ام می شود به شعرها

و ترانه هایی

که می خوانی

خوشا به کلماتی

که در ذهن تو می چرخند...!

شهید جواد ناصر حزب الله

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۲۶
خرداد

 

خانم احمدی تعریف می‌کند: همه حتی خواهرانم و اقوام نزدیکمون به من میگفتن که برادرت رو نفرست سوریه. یک روز برادرم بدجوری شاهد حرف‌ها و توهین‌های اطرافیان شد: شما مدافع حرم نیستید … شما برای بشار اسد می‌جنگید ….. پول میگیرید …… اگر می خواهید بجنگید تو کشور خودمون افغانستان بجنگید ….. . محمد همه این حرف‌ها رو می‌شنید و چیزی نمی‌گفت و فقط لبخند می‌زد. من هم بخاطر اینکه حرفای دیگران روی دل برادرم سنگینی نکنه، بهش می‌گفتم محمد، امام حسین (ع) هم که وقتی یاری می‌خواست بعضی از مردم همین حرفا رو به ایشون هم میزدن، الان هم همون آدم‌ها هستند و فقط زمان ما عوض شده. باورها هنوز همون باورهاست. برای تو هزار و یک دلیل منطقی میارن که راهی که انتخاب کردی درست نیست و الان حضرت زینب (س) یاری می‌خواد. الان دیگه زینب نه حسین داره و نه عباس. محمد تو دیگه زینب رو تنها نزار و به این حرفا گوش نده. دنیا رو بزار برای اهلش و برو. من که میدونم تو برای پول نمی‌جنگی. این‌ها رو می‌گفتم که بدونه که واقعا از ته دل راضی به رفتنش هستم. یه وقت‌هایی که تنها می‌شدیم بهش می‌گفتم مواظب خودت باش که اسیر نشی، من طاقت اسارت تو رو ندارم. این سفارش‌ها رو می‌کردم چون میدونستم کسانی که محمد باهاشون میجنگه بویی از انسانیت نبردن. محمد من، یک نگاهی از روی اطمینان بهم کرد و تیکه کلام همیشگی‌اش رو تکرار کرد و گفت: مواظبم؛ هرچی خدا بخواد، همون میشه. آخرین باری که داشتم با محمد خداحافظی میکردم بغلش کردم. ناخداگاه صورتم رو گذاشتم روی صورت برادر و بهش گفتم مواظب خودت باش. اونم آروم گفت: هرچی خدا بخواد همون میشه. من هم گفتم؛ خدا که همیشه خیر بنده‌اش رو می‌خواد. نمی‌دونم چرا هر وقت محمد این حرف رو میزد من یک آرامشی پیدا میکردم، دلم محکم میشد که خدا هواشو داره. برادرم سر قولش موند شهید شد ولی اسیر نشد. هیچ وقت یادم نمیره گرمی صورت برادرم رو روی صورتم. حالا یک وقت‌هایی که خیلی دلم میگیره میرم سر مزارش که هنوز لیاقت پیدا نکرده پیکر محمد رو تو خودش بگیره و فعلا بصورت نمادین هست تا پیکر از سفر برگرده. صورتم رو میزارم روی سنگ مزارش و باهاش درد و دل میکنم و آروم میشم.

راوی خواهرشهید 

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا
۲۶
خرداد

 

می گفت: دستش تیر خورده بود عمار(شهید محمدحسین محمدخانی) گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی. فردای همون روز دیدیم از بیمارستان حلب برگشت جبهه گفتیم چی شد پس؟ گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیرِ نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست. هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت. دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت. بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده. روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی !!!! غم وجودش رو گرفت.... همون موقع صدای بیسیم اومد: قدیر قدیر علی (علی [شهیدروح الله قربانی] ) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم. بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر. روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت. منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن. ما همینجور که صحبت میکردیم کمی فاصله گرفته بودیم قدیر و روح الله رسیدن صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ... بدون گود بای پارتی ، رفتن.!!

@Agamahmoodreza

  • دوستدار شهدا
۲۴
خرداد

 و قـاف .....

حرف اول عِشــق است

آنجـا کـه نام تـو ،

آغاز می شـود

قـــــــــــ ا ســــــــــ م

سیدالشهداء مقاومت

سپهبد شهید قاسم سلیمانی

@ravayate_fath

  • دوستدار شهدا
۲۴
خرداد

دختر حاج قاسم سلیمانی در اینستاگرام خود نوشت: مشتی گره‌خورده رو به آسمان و دست بر روی دست که محکم کند پیمان خیالمان را؛ چه احساس زیبایی میان ما حکم‌فرما شد که هنوز دست سه نفره‌مان عشقی میان شما و مادرم و من....چه احساس زیبایی که هنوز هوش و حواسم را میبرد تا سرا پرده‌ی خیال بودنتان گرمی دستانتان که امروز از من دریغ شد. در همین لحظه دستم را به دستانتان دخیل کردم که تبرکی‌اش تسبیح‌تان بود. کاش دستم هیچ‌وقت از دستتان جدا نمیشد که در آن نیمه‌شب به وقت سفر طولانی‌تان، محکم دستتان را میفشردم. آنروز مثل این عکس که شما دست من و مادر را بهم فشردید؛ امروز من دست مادر را همین گونه میفشارم و هر روز که میگذرد گرمای دستانتان را بر روی دستانمان بیشتر حس میکنم.

  • دوستدار شهدا
۲۴
خرداد

 دختر و پسر شهید جواد الله‌کرم

با پیکر تازه تفحص شده‌اش جگر آدمو آتش میزنه...

@TWTenghelabi

  • دوستدار شهدا
۲۴
خرداد

 

آیه شحاده دختری لبنانی است که این روزها به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته می‌شود... آیه ظرف کمتر از سه سال هر دو نامزدش را کمی قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرده است و همچنان شکرگزار است و ثابت قدم بر راهی که با افتخار بر آن ایستاده است. از زبان همسر شهید: « اسم من آیه شحاده است و در سال ۲۰۰۱ (فروردین ۱۳۸۰) در لبنان به دنیا آمدم. مثل همه بچه‌ها کودکی‌ام همراه با بازی تفریح و فضای خاص دوران کودکی بود... درباره دوران نوجوانی چیز خاصی به یاد نمی‌آورم. طبق روال طبیعی‌اش می‌گذشت و به مدرسه می‌رفتم. سال ۹۶ مدرسه را با مدرک پرستاری به تمام رساندم و از آن زمان داستانم شروع شد... من در خانواده‌ای که به مسیر مقاومت معتقد و بر حفظ اصولش استوار بود به دنیا آمدم و خدا را شاکرم که اثرگذارترین فرد یا اتفاق زندگی‌ام شهادت عزیزانم بوده است که هر کدام از آن‌ها تأثیر خاص خودشان را روی قلبم گذاشتند....»

@zakhmiyan_eshgh

  • دوستدار شهدا