هدیه چفیه حضرت آقا به دختر شهید حیدری ؛زینب خانم
در دیدار خانواده شهدای امنیت با رهبر انقلاب ؛96/3/28
@jamondegan
هدیه چفیه حضرت آقا به دختر شهید حیدری ؛زینب خانم
در دیدار خانواده شهدای امنیت با رهبر انقلاب ؛96/3/28
@jamondegan
برادر نوجوانش عبدالله از دنیا رفت.
خودش در سوریه بود که تماس گرفتند و خبر را به اطلاعش رساندند و خواستند تا در مراسم ختم برادرش حضور یابد...
بعد از مدتی که برای مرخصی به ایران آمد، خانواده با ناراحتی پرسیدند:
"سوریه از برادرت هم مهمتر بود؟ چرا برای ختم برادرت نیامدی؟"
با بغض و ناراحتی گفت:
"شما اینجا یک عبدالله از دست دادید، ولی آنجا (سوریه) هر روز پیش چشمان من عبدالله ها پرپر میشوند"
مرحوم "سیدعبدالله حسینی" برادر سردار شهید "سیدمحمدحسن حسینی (سیدحکیم)"
کانال رسمی سردار شهید «سیدمحمدحسن حسینی» سیدحکیم
telegram.me/joinchat/AAAAAEJ2TiGyE1oYskrxWw
محمدحسن به یکی از دوستانش که از محصلهای پدرش بوده و حالا طلبه شده بود، سپرده بود که برایش همسری پیدا کند که با سوریه رفتنش هم مشکلی نداشته باشد. برایش از قم یک مورد پیدا شده بود. دفعه آخری که آمده بود بنا بود برای انجام مقدمات برویم قم. مقداری طلا هم گرفته بودیم. گفت: "این طلاها را برای چه گرفتهاید؟" گفتیم برای رسم و رسومات ازدواج لازم است. لبخندی زد و گفت: "من میخواهم با یک عروسی ازدواج کنم که از این چیزها نخواهد." آن موقع درست منظور حرفش را متوجه نشدیم. اما بعدها فهمیدیم که او داشته خود را آماده میکرده تا به حجله شهادت برود. گفتیم حالا یک مرتبه برویم. همدیگر را ببینید اگر پسندیدید بقیه کارها را به مرور انجام میدهیم. گفت: "من فعلا وقت ندارم. یک سالی این قضیه را به تعویق بیندازید." و انتظار او برای رسیدن به معشوق حقیقیاش به یک سال نکشید و بالاخره به آرزوی دیرینهاش رسید...
ده ماه بود که میرفت سوریه و دو ماه یکبار میآمد مرخصی. دفعه آخر در ماه مبارک رمضان یک زخمی را تحویل گرفته بود که بیاورد تهران تحویل بدهد. چون در تهران آمبولانسی که برای تحویل مجروح آمده بود امکانات لازم را همراه نداشت که زخمی را تحویل بگیرد. خودش هم پیاده میشود و با تجهیزاتی که از سوریه آورده بود او را به بیمارستان میرساند و نمیتواند با هواپیما برگردد. چند روزی اینجا بود. مرتب زنگ میزد و سوال میکرد که پرواز چه شد. دل تو دلش نبود که برود. به او میگفتیم حالا که هواپیما آماده نیست چند روز بیشتر بمان پیش ما. همان موقعی بود که درگیریهای حلب شدید شده بود. میگفت بچههای ما الان دارند توی حلب لت و پار میشوند ما بیائیم اینجا دنبال خوش گذرانی؟!
شهید ایمان خزاعی نژاد
هرچه گفتند نرو، تو تازه دامادی...
با لبخندهمیشگی گفت:
مازنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
شادی ارواح طیبه شهداصلوات
ڪانال مدافعان حرم
@Iran_Iran
شهید مدافعحرم سعید کمالی :
سعید خیلی مسئولیت پذیر بود هر کاری که بهش می سپردند به طور احسن انجام می داد،
آقا سعید جانشین ارشد کل دانشجویان دانشکده بود. با وجود جوان بودنش در بین دانشجویان، در کارش بسیار موفق و جدی بود و اخلاق اسلامی سرلوحه ی همه اموراتش بود! بسیار مسلط به نفس خود بود.
آقا سعید خیلی به نفس خود مسلط بود
هی چگاه او را عصبانی و یا پرخاشگر ندیدم! یک روز توی آمفی تاتر یک نفر به تذکر سعید اعتنا نکرد و رفتار مودبانه ای با شهید نکرد.
با وجود اینکه سعید ارشد بود و اختیار برخورد قانونی با آن فرد را داشت؛ در مقابل وی سکوت معناداری کرد و با این کار آن فرد را تاءدیب و شرمنده ساخت!
در این مواقع سکوت می کرد که کار آسانی نیست.
تندیس و آقای اخلاق بود.
@Agamahmoodreza
بهش گفتم راضیم شهیـد بشے
ولی الان نه ؛تو هنــوز جوونی
تو جــواب بهم گفت:
لذتی که علی اکبر از شهــادت برد
حبیــب ابن مظاهر نبرد.
راوے : همسر شهید
محمد حسین محمد خانے
@molazemanharam69
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، شهید حامد بافنده یکی از مدافعان حرم ایرانی است که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) همراه با رزمندگان فاطمیون عازم سوریه شد و بعد از مدتی در سوم اردیبهشت ماه 96 توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. شهید بافنده با نام جهادی علیرضا امینی متولد 1366 و اصالتا اهل مشهد اما ساکن شهر رفسنجان در استان کرمان بود. او یکی از مداحان اهل بیت(ع) بود که در مراسم یادبود همرزمان شهیدش هم حضور داشته و مداحی میکرد. صدای گرم او که در مراسمهای مختلف برای فاطمیون میخواند، یادش را در دلهای رزمندگان مقاومت جاودانه کرد.
شیخ کتب از رزمندگان فاطمیون نحوه شهادت حامد بافنده را چنین روایت میکند: «شب شهادت امام موسی کاظم(علیه السلام) در دوم اردیبهشت ماه 96 بود. ساعت حدود دوازده شب بود که به منطقه شیحه(ریف حماء) رفتیم. آنجا در مقر فرماندهی استراحت کردیم.حدود ساعت 3 بامداد به سمت منطقه عملیاتی سوبین(ریف حماء) حرکت کردیم. وقتی به خط مقدم رسیدیم، چند نفر از رفقا را دیدیم و بعد از احوالپرسی پشت خاکریز نشستیم. در تاریکی هوا دستههای عمل کننده وارد میدان جنگ شدند،حدود یک ساعت طول کشید که بدون درگیری به زیر پای مسلحین رسیدند و منتظر فرمان اجرای عملیات از طرف فرماندهی بودند. وقت اذان صبح شد که فرمانده تیپ به شهید حامد بافنده(علیرضا امینی) گفت: «یک اذان عشقی بگو.» کربلایی شهید حامد بافنده هم از آنجایی که ذاکر اهل بیت(ع) بود و صدای دلنشینی داشت یک اذان مشدی گفت و در خط مقدم به اتفاق فرماندهی و جمعی از دوستان نماز صبح را اقامه کردیم
نسبتا هوا رو به روشن شدن بود که عملیات آغاز شد. خدا را شکر که بچههای فاطمیون با سرعت وارد محدوده حتمی دشمن شدند و هر مجموعه به سمت کاری حرکت کرد و به فضل الهی کار خوب پیش رفت. پاکسازی قطعی منطقه تا حدود ساعت 8 و نیم صبح طول کشید و همین حدود بود که مطلع شدیم منطقه جنوب حلفایا یعنی محل شهادت شیخ شهید محمد حسین مومنی و جمعی از رزمندههای فاطمیون هم آزاد شده است. بعد از اتمام کار از فرماندهی اجازه گرفتم که به اتفاق جمعی از بچهها به منطقه جنوب حلفایا رفته و برای تفحص پیکر شهدایی که در عملیات قبل نتوانستیم آنها را عقب بکشیم اقدام کنیم. موافقت این کار را گرفتیم.
جمعی از دوستان از قبیل یک نفر از اطلاعات لشکر، دو نفر از تخریب و شهید حامده بافنده و یک نفر دیگر از دوستان به سمت جنوب حلفایا حرکت کردیم و چون میخواستیم با خود شهید بیاوریم، امکاناتی از قبیل دستکش، برانکارد و پتو هم برداشتیم. حدود ساعت 10 بود که به جنوب حلفایا رسیدیم و وارد محدودهای شدیم که شهدایی در آنجا داشتیم. بعد از بررسی ابتدا متوجه یک شهید از بچههای فاطمیون شدیم که باتوجه به احتمال تله قرار دادن پیکر شهید توسط تکفیریها ابتدا تخریب چیها وضعیت را برانداز کردند تا ببینند محدوده شهید امن است یا خیر. متاسفانه اطراف شهید با چهار تله مواجه شدیم که بچههای تخریب آنها را خنثی کردند و شهید را آماده جابه جایی. رفتیم باز هم بگردیم که مجدد با دو پیکر دیگر مواجه شدیم. باز هم طبق روال، اول بچههای تخریب وضعیت را بررسی کردند که باز هم متوجه شدیم یکی از شهدا را با دو تله درگیر کرده بودند که به فضل الهی توسط تیم تخریب خنثی شده و شهدا برای جابه جایی آماده شدند.
مجددا شروع به بررسی منطقه کردیم که ابتدا پیکری پیدا نشد اما در راه برگشت، کنار یک تانک سوخته متوجه یک پیکر دیگر از شهدا شدیم، بلافاصله بررسیهای لازم انجام شد و من همانجا کنار پیکر مطهر شهید نشستم. در همین حین بچههای تخریب و شهید حامده بافنده(علیرضا امینی) از من فاصله گرفتند و ابتدای یک جاده خاکی به سمت خودروی خودمان قدم میزدند که ناگاه متوجه یک تله کنار جادهای شدند. تخریب چیها اقدام به خنثی کردن آن شدند و همه کسانی که اطرافشان بودند از محل تله فاصله گرفتند. من همچنان کنار پیکر شهید نشسته بودم که ناگهان صدای انفجار همه جا را فرا گرفت، بلند شدم دو تخریبچی رادیدم که ناله میکردند و تا به آن طرف نگاه کردم، متوجه شدم شهید حامده بافنده(علیرضا امینی) وسط همان جاده خاکی رو به آسمان دراز کشیده است و دستهایش باز بود...»
حمید رضای عزیزم
در این یک ماه جای تو در سر سفره خالی بود. بشقاب و قاشقت سحرها
پیش خودم در سفره بود و من تو را احساس میکردم.
پسرم!
دلخوشم که شما بر سر سفره حضرت زهرا سلام الله علیها مهمان هستی
سلام مرا به مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها برسان و بدان من و پدرت همیشه بیادت هستیم.
و به تو افتخار میکنیم
برایمان دعا کن.
....
چند خاطره از دوستان شهید (حمید رضا اسداللهی)
شب قدر ۱۹ رمضان رو باهم مسجد بودیم و اعمال انجام داده بودیم...
نزدیکای ظهر بود که برای کاری اومدم دم مسجد دیدم حاج حمید و پسر عموش حسن وایسادن.
سلام و علیکی کردیم و گفتم اینجا چکار میکنید؟
گفت داریم میریم یه جای خوب! میای؟!
گفتم: خیره ان شاءالله! کجا؟
گفت: سوال نکن اگه میای روشن کن موتور رو و دنبال ما بیا...
منم راه افتادم دنبالشون ...
مسیر رو دنبال کردم تا نزدیکای خیابان فلسطین. تازه دوزاریم افتاد اون جای خوبی که میگفت کجاست...
برای خوندن نماز ظهر و عصر پشت سر آقا رسیدیم بیت رهبری.
گفت: واقعا حیفه این نماز ظهرهای ماه رمضان رو آدم به امامت نائب امام زمان از دست بده ...
بعد از خوندن نماز، و خارج شدن از بیت، گفت بریم من این کوچه بغل یه کاری دارم.
دنبالش رفتم.
رفت دفتر سوالات و وجوهات شرعی بیت...
باهم رفتیم طبقه بالا و با بنده خدایی که اونجا مسئول بود یه چند دقیقهای صحبت کرد و باهم مبلغ خمس رو محاسبه کردند و او پرداخت کرد و اومدیم بیرون....
بهش گفتم: این همه وقت برا خمس دادن هست، حتما باید الان با زبون روزه توی این گرما ما رو اینهمه معطل می کردی؟!
گفت: ببخشید ولی دلیل داشت!
گفتم: چه دلیلی؟
گفت: امروز روز قدر هست و توی این شب و روز به گفته بزرگان، هر عمل خیری هزار برابر محاسبه میشه. منم خواستم خمس اندکی که پرداخت میکنم با فرمول امشب هزار برابر محاسبه بشه.
اینو که گفت واقعا تعجب کردم که برای این مسائلش هم فکر کرده بود...
دو روز بعد بدون اینکه بهش بگم اومدم بیت و بعد از نماز ظهر رفتم و سال خمسی تشکیل دادم ...
بعد از شهادت و اتفاقات بعدش بود که فهمیدم برای لحظه لحظه و مورد به مورد زندگیش فکر میکرده و برنامه داشته.
حمیدرضا لایق شهادت بود.
وصیت نامه شهید علیرضا قبادی
و از همه میخوام که تا آخرین قطره خون شهداء و به ولی فقیه وفادار باشند...
شهادت۹۶/۲/۲۶
@Haram69